تبیان، دستیار زندگی
سال 58، پاوه در چنگال منافقین و حزب خلق گرفتار بود. دکتر چمران مرد آن سال روزها در مرداد ماه دستور خالی کردن بیمارستان قدس پاوه را داده بود اما فوزیه و دوستانش تا تخلیه کامل بیمارستان دست نگه داشته بودند.
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

لاله خفته کرمانشاه دل شیر داشت


سال 58، پاوه در چنگال منافقین و حزب خلق گرفتار بود. دکتر چمران مرد آن سال روزها در مرداد ماه دستور خالی کردن بیمارستان قدس پاوه را داده بود اما فوزیه و دوستانش تا تخلیه کامل بیمارستان دست نگه داشته بودند.

شهیده فوزیه شیردل

شهید فوزیه شیر دل در سال 1338 در شهر کرمانشاه در کانون گرم خانواده‌ای متدین و مۆمن متولد. پس از طی دوران طفولیت در سن 7 سالگی به مدرسه رفت و چون در خانواده‌ای مذهبی رشد کرده بود به نماز خواندن و روزه گرفتن بسیار پایبند بود.

دوران ابتدایی و راهنمایی را با موفقیت پشت سر گذاشت، پس از گرفتن مدرک سیکل وارد بهداری شد.

وی به مدت 2 الی 3 سال در بهداری کرمانشاه خدمت کرد و پس از آشنایی با کارش به پاوه منتقل شد و در بیمارستان آنجا مشغول به کار شد، سه سال در پاوه، بهیار بود. سال 1357 با پیروزی انقلاب اسلامی، به خاطر حمایت از انقلاب بارها با رئیس بیمارستان درگیر شده بود. دوستش می‌گوید: «فوزیه در بیمارستان با صدای بلند اعلام می‌کرد که من پیرو خط امام هستم؛ آن زمان، همه از ناجوانمردی و حمله‌های وحشیانه دموکرات‌ها و ضد انقلاب می‌ترسیدند ولی فوزیه دل شیر داشت». خیلی به امام خمینی علاقه داشت. عکس ایشان را در اتاقش زده بود. دیگران می‌گفتند :"فوزیه! اگر ضد انقلاب‌ها بو ببرند که این عکس را به دیوار اطاقت زده‌ای حساب همه‌مان را می‌رسند." می‌خندید و می‌گفت :"ضد انقلاب هیچ غلطی نمی‌تواند بکند." سرانجام وی در روز بیست و پنجم مرداد 1358 در جریان حمله گروهک ضد انقلاب دموکرات به بهداری پاوه و محاصره آن محل و در حالی که گروه دکتر شهید چمران در صحنه حاضر بود در حالی که برای کمک به گروه اقدام می‌کرد و در حال راهنمایی هلی‌کوپتر برای فرود در بهداری بود، مورد اصابت گلوله ناجوانمردانه دموکرات‌ها قرار گرفت و به شدت مجروح شد.

بیمارستان قدس راهی به سوی آسمان

«دکتر چمران گفته بود که زنان از بیمارستان بروند و فقط مردان پزشک و بهیار و پرستار بمانند. نمی‌خواست زنان اسیر شوند و مشکلی برایشان پیش بیاید.»

پرستار وارد اتاق شد و داد زد: بدوید، مجروحان را ببرید بیرون و ناگهان تعجب کرد و گفت «فوزیه تو هنوز اینجا هستی؟ بیمارستان توی محاصره است، این همه کشته و مجروح دادیم عجله کن.»

عذرا با کنایه گفت: فوزیه خانم حالا که داری خودت را برای مهمانی آماده می‌کنی لطف فرموده چند تا از این خرماها را هم نوش جان بفرمایید چون معلوم نیست این محاصره چند روز طول بکشد. شاید حالا حالاها هم خبری از کمکی که گفتن در راه است نباشد. خود آقای چمران هم گیر افتاده، بیا چند تایی از همین خرده خرما را بخور چند تا هم بگذاریم برای ایران خانمحمدی. اصلاً از یک ساعت پیش تا حالا معلوم نیست کجاست دو بار تیر از بغل گوشش رفت. همین ظهری هم اگر تیر به کمد کمانه نکرده بود، سرش رااز دست بود.

فوزیه گفت: روزه‌ام، عذرا جان! کسی که قرار است مهمان خدا باشد، دلش غذاهای دنیایی را نمی‌خواهد. سفره مهمانی خدا در محوطه‌ی بیمارستان، در محل ضد و خورد پاسداران و دمکرات‌ها پهن است، خدایا من را بطلب، خدایا من را بخواه. خودت گفتی اگر کسی من را بخواهد، صدا کند، اجابتش می‌کنم. خدایا به مظلومیت پاسدارانی که منافقان سر از بدنشان جدا کردند، خدایا به پاکی خون‌هایی که از صبح تا به حال در این منطقه به دفاع از دین تو ریخته شده، مرا بخواه مرا بطلب که آماده‌ام «اشهد ان لا اله الا الله، اشهد ان محمد رسول الله»

عذرا داد کشید: فوزیه بیا، بس است دیگر دختر! باید در محو طه، پشت وانت دراز بکشیم تا هلیکوپتر بیاید و ما را به ببرد. امنیت نیست، «خانمحمدی» منتظر ما مانده عجله کن، الان است که بیمارستان را روی سرت خراب کنند. دقایقی بعد... فوزیه شیر دل، عذرا نقش‌بندی، ایران خانمحمدی ... عقب وانت دراز کشیدند، چشم‌های «سید عبدالرحمن» پر از اشک بود وقتی که ملافه‌ سفید را روی آن‌ها می‌کشید. فقط توانست بگوید «خدا پشت و پناهتان ...»

تو کاری به زنده یا مرده بودنشان نداشته باش! گفتند بزن، تو هم بزن کاک جابر گفته، همه فشنگ‌ها خلاص، فدای وجودش، زنده باد خلق! فشنگ‌ها خلاص، مرده و زنده را بزن رفیق

صدای دو نفر از حزب مجاهد خلق به گوش رسید: هر دو روی تپه‌ای که بتوانند بیمارستان را زیر نظر داشته باشند سنگر گرفته بودند.

یکی از آن دو نفر گفت: جمشید، جمشید آنها که عقب تویاتو گذاشتن جنازه نیستند، پسر زنده‌اند.

هوشنگ جواب داد: تو کاری به زنده یا مرده بودنشان نداشته باش! گفتند بزن، تو هم بزن کاک جابر گفته، همه فشنگ‌ها خلاص، فدای وجودش، زنده باد خلق! فشنگ‌ها خلاص، مرده و زنده را بزن رفیق...

فوزیه با شنیدن صدای هلی‌کوپتر خودی، از جا بلند شد. دست تکان داد و کمک خواست: «کمک... ما را نجات بدهید!»

ناگهان رگباری پهلوی فوزیه را شکافت. از درد، عرق بر پیشانی و پشت لبش نشست. اشک گونه‌هایش را خیس کرد و خون کف تویوتا را  رنگ لاله‌های دشتی کرد.

فوزیه شیردل؛ بهیار سپید پوش چون پرستویی خونین بال از شهری دود زده که بوی نفاق آن را پر کرده بود به سوی آسمان آبی پر کشید. او در حالکیه روزه بود، به ضیافت افطار خداوند نائل شد.

ساعتی بعد دکتر چمران به صورت رنگ پریده‌ پرستار جوان که تازه به شهادت رسیده بود، نگاه کرد. تأسف وجودش را پر کرد؛ نالید: «سریع زخمی‌ها و شهدا را از اینجا دور کنید.»

دستور را اجرا کردند، هلی‌کوپتر از زمین بلند شد. رگبار گلوله‌ها به طرف بدنه‌ آن، خلبان را دستپاچه کرد. پروانه‌ هلی‌کوپتر با تپه جنوبی برخورد کرد و شکست. هلی‌کوپتر به زمین نشست و دقایقی بعد دوباره بلند شد. باران گلوله از پشت تپه‌ها به طرفش می‌بارید.

پره‌های آن با دیواره‌های تپه برخورد می‌کرد، یک دفعه کابین متلاشی شد. خلبان و کمک‌خلبان، وحشت‌زده و دستپاچه، در صدد نجات جان خود و مجروحان بودند. با ضربه‌ بعدی پای خلبان و کمک‌خلبان در داخل کمربند صندلی گیر کرد و بدنشان به بیرون آویزان شد. با لرزش هلی‌کوپتر و تکان‌های شدید، همه مجروحان به شهادت رسیدند.

جسد فوزیه از کابین هلی‌کوپتر آویزان شد. پاهایش داخل بود و بدنش بیرون آویزان شده بود. روپوش سفید او که سرخ شده بود چون پرچم افتخاری در هوا تکان می‌خورد.

فوزیه شیردل؛ بهیار سپید پوش چون پرستویی خونین بال از شهری دود زده که بوی نفاق ن را پر کرده بود به سوی سمان بی پر کشید. او در حالکیه روزه بود، به ضیافت افطار خداوند نائل شد

شهید چمران در وصف شهید نوشت

«خداوندا! چه منظره‌ای داشت این خانه‌ پاسداران چه دردناک! چه بهت زده و چقدر شلوغ و پر سر و صدا! گویی صحرای محشر است! انبوهی از کردهای مسلح و غیر مسلح در پشت در به انتظار کمک ایستاده بودند، آثار غم و درد بر همه چهره‌ها سایه افکنده بود در همین وقت دختر پرستاری که پهلویش هدف گلوله دشمن قرار گرفته بود و خون لباس سفیدش را گلگون کرده بود، از در بیرون می‌بردند. آنقدر از بدنش خون رفته بود که صورتش سفید و بی رنگ شده بود؛ پاسداران جوان به شدت متأثر بودند. این پرستار 16 ساعت پیش مجروح شده بود به شدت از پهلویش خون می‌رفت نه پزشکی نه دارویی... این فرشته بی گناه ساعاتی بعد در میان شیون و زجّه زدن‌ها جان به جان آفرین تسیلم کرد.»

فرآوری: سامیه امینی

بخش فرهنگ پایداری تبیان


منابع: سایتنوید شاهد ، وبلاگ: مناظره گاه دوستان، حماسه سازان تاریخ