در انتظار بعثت پیامبر آخرالزمان
هنگامی که چهل سال از سنّ پیامبر عظیم الشأن اسلام صلی الله علیه وآله گذشت، حقّ تعالى دل او را بهترین دلها و خاشعتر و مطیعتر و بزرگتر از همه دلها یافت، پس دیده آن حضرت را نور دیگر داد و امر فرمود كه درهاى آسمان را گشودند و فوج فوج از ملائكه به زمین مىآمدند و آن حضرت نظر مىكرد و ایشان را مىدید و رحمت خود را از ساق عرش تا سر آن حضرت متّصل گردانید. پس جبرئیل فرود آمد و اطراف آسمان و زمین را فرو گرفت و بازوى آن حضرت را حركت داد و گفت: یا محمّد! بخوان، فرمود: چه چیز بخوانم؟ گفت: اقْرَأْ بِاسْمِ رَبِّكَ الَّذِی خَلَقَ، خَلَقَ الْإِنْسانَ مِنْ عَلَقٍ. پس وحىهاى خدا را به او رسانید.[1]
قبل از اینکه رسول خدا صلی الله علیه وآله به پیامبری مبعوث شود علمای بزرگ یهود و راهبان مسیحی از آمدن ایشان مطلع بودند. و به تعبیر قرآن کریم همانند فرزندانشان او را می شناختند. «یعرفونه کما یعرفون ابنائهم».(انعام/29- بقره/ 146) از همین رو خبر مبعوث شدن حضرت را به دیگران بشارت می دادند. نمونه های تاریخی این بشارت ها در ذیل آمده است.
تنها یک محمّد
1.سراقة بن جعشم مىگوید: براى تجارت به شام مىرفتیم كه نزدیك دیر عابدى فرود آمدیم. راهب از دیر، پایین آمد و به ما گفت: شما كیستید؟ گفتیم: قومى از قریش. گفت: آگاه باشید! به زودى در میان شما پیامبرى مبعوث خواهد شد كه اسمش «محمّد» است. وقتى به مكه برگشتیم، پسرانى متولد شدند ولى فقط اسم پیامبر صلی الله علیه وآله را «محمّد» گذاشتند.
فرزند اسماعیل
2.تبع بن حسان به یثرب حمله برد و 350 نفر از یهودیان را كشت و خواست كه آنجا را خراب كند و از بین ببرد. پیرمردى از یهود كه 250 سال داشت، برخاست و به او گفت: پادشاها! مثل تو سخن باطل را قبول نمىكند و مردم را از سر خشم نمىكشد. و تو نمىتوانى اینجا را خراب كنى. پرسید: چرا؟
گفت: آیا فرزند عموى او ابو طالب كه به او علىّ گفته مىشود متولّد شده است؟ گفتیم: خیر، گفت: یا متولّد شده و یا در همین سال به دنیا خواهد آمد، او اوّلین كسى است كه بدو ایمان مىآورد، ما او را مىشناسیم و مىدانیم كه او وصىّ است همچنان كه مىدانیم محمّد نبىّ است
گفت: چون پیامبرى از فرزندان اسماعیل از اینجا ظهور مىكند. در این هنگام تبع از آنها دست كشید و با یهودیان به مكّه رفت و خانه كعبه را با پرده پوشانید و به مردم احسان داد.[2]
از مكه تا یثرب
3. وقتى كه سیف بن ذى یزن بر حبشىها پیروز شد، یك گروه از قریش براى تهنیت پیش او رفتند. و در میان آنها عبد المطلب نیز بود. در خفا از عبد المطلب در مورد حضرت محمّد- صلّى اللَّه علیه و آله- پرسید. او نیز جواب داد.
بعد از مدت زیادى، آنها بر سیف بن ذى یزن وارد شدند. از آنها نیز در مورد محمّد- صلّى اللَّه علیه و آله- پرسید. و صفات او را به آنان گفت. همه اقرار كردند كه محمّد- صلّى اللَّه علیه و آله- همه این صفات را داراست. بعد گفت: او در مكه مبعوث مىشود سپس به یثرب مىرود و در آنجا مستقر مىشود و در همان جا نیز رحلت مىكند.[3]
خورشید اهل حرم
4.كاروانى از مكّه به بازار بصرى (شهرى در شام است) رفت و راهبى در آنجا بود. گفت: بپرسید ببینید در این كاروان از اهل حرم كسى هست یا نه؟ گفتند: بلى.
پرسید: احمد بن عبدالمطلب ظهور نكرده است؟ چون او باید در این ماه ظهور كند! و او آخرین پیامبر خداست و از مكّه خروج و به مدینه هجرت مىكند.
راوى مىگوید: وقتى كه به مكّه برگشتیم پرسیدیم: تازه چه خبر است.
گفتند: خبر محمّد امین- صلّى اللَّه علیه و آله- است كه ادعاى پیامبرى مىكند.[4]
مهر نبوّت بر شانه امین
5. پیامبر اكرم صلّى اللَّه علیه و آله قبل از بعثت در بطحاء بود. دو نفر كه لباس سفر به تن داشتند، او را دیدند و گفتند: السّلام علیك.
حضرت در جوابشان فرمود: «علیكما السّلام». یكى به دیگرى گفت: «لا إِلهَ إِلَّا اللَّهُ» از وقتى كه از مادر متولد شدم، كسى را قبل از تو ندیده بودم كه جواب سلام را بدهد.
و دیگرى گفت: من نیز تا حال ندیده بودم كه كسى به دیگرى سلام دهد.
سواره به حضرت گفت: در شهر شما كسى هست كه اسمش احمد باشد؟
حضرت فرمود: «در این شهر جز من، احمد نام و محمّد نامى نیست!».
پرسید: تو اهل همین شهر هستى؟
حضرت فرمود: «بلى، از اهالى اینجا هستم و در همین شهر متولد شدهام».
آنگاه آن شخص شترش را خوابانید و پیاده شد. شانه حضرت را بالا زد و مهر نبوّت را مشاهده نمود و گفت: گواهى مىدهم كه تو رسول خدا- صلّى اللَّه علیه و آله- هستى. مبعوث مىشوى و گردن سران قوم خود را مىزنى! آیا زاد و توشهاى دارى به ما بدهى؟
حضرت رفت و مقدارى نان و خرما آورد و او نیز در میان یك پارچه گذاشت و به پیش رفیقش رفت و گفت: خدا را شكر كه نمردیم و پیامبر خدا ما را توشه داد.
حضرت فرمود: «دیگر حاجتى ندارید؟».
گفت: دعا كن خدا ما را در قیامت به شما بشناساند! حضرت دعا كرد و آنان رفتند.[5]
جبرئیل فرود آمد و اطراف آسمان و زمین را فرو گرفت و بازوى آن حضرت را حركت داد و گفت: یا محمّد! بخوان، فرمود: چه چیز بخوانم؟ گفت: اقْرَأْ بِاسْمِ رَبِّكَ الَّذِی خَلَقَ، خَلَقَ الْإِنْسانَ مِنْ عَلَقٍ. پس وحىهاى خدا را به او رسانید
خبر از پیامبر و وصی او
6. در آن سال كه پیامبر اكرم صلّى اللَّه علیه و آله و عبد منات بن كنانه و نوفل بن معاویة بن عروه براى تجارت به شام رفتند، ابو المویهب راهب این دو را دید و به آنها گفت: شما كیستید؟ گفتند: ما تاجرانى از اهل حرم و از قریشیم. گفت: از كدام خاندان قریش؟ و پاسخ او را دادند. به آنها گفت: آیا كس دیگرى از قریش با شما آمده است؟ گفتند: آرى، جوانى از بنى هاشم كه نامش محمّد است. ابو المویهب گفت: به خدا سوگند هم او را مىخواستم، گفتند: به خدا سوگند در میان قریش گمنامتر از او نیست او را یتیم قریش مىنامند و او اجیر زنى از ما به نام خدیجه است، به او چه نیازى دارى؟
ابو المویهب سرش را تكان داد و گفت: هم اوست هم اوست و به آنها گفت: مرا به نزد او برید. گفتند: او را در بازار بصرى گذاشتهایم و در این میان كه آنها مشغول گفتگو بودند، ناگهان طلعت رسول اكرم صلّى اللَّه علیه و آله نمایان شد و گفت: او همین است و ساعتى با او خلوت كرد و به گفتگو پرداخت، سپس میان دو چشمش را بوسید و چیزى را از آستینش درآورد كه ما ندانستیم چه بود، امّا پیامبر اكرم صلّى اللَّه علیه و آله از پذیرفتن آن امتناع ورزید، چون پیامبر صلّى اللَّه علیه و آله از او جدا شد به ما گفت: از من بشنوید، به خدا سوگند او پیامبر آخر الزّمان است، به خدا سوگند كه او به زودى مبعوث مىشود و مردم را به شهادت «لا إِلهَ إِلَّا اللَّهُ» فرا مىخواند و چون آن را دیدید از او پیروى كنید.
سپس گفت: آیا فرزند عموى او ابو طالب كه به او علىّ گفته مىشود متولّد شده است؟ گفتیم: خیر، گفت: یا متولّد شده و یا در همین سال به دنیا خواهد آمد، او اوّلین كسى است كه بدو ایمان مىآورد، ما او را مىشناسیم و مىدانیم كه او وصىّ است همچنان كه مىدانیم محمّد نبىّ است...[6]
پی نوشت:
1. براساس روایت امام حسن عسكرى علیه السّلام ، منتهى الآمال، شیخ عباس قمى، ج1، ص 129
2. قطب راوندى، جلوههاى اعجاز معصومین علیهم السلام، مترجم غلام حسن محرمى، ناشر: جامعه مدرسین،ص62 و63
3.همان، ص86 و87
4.جلوههاى اعجاز معصومین علیهم السلام، ص97
5.همان ،ص98
6. شیخ صدوق،كمال الدین، مترجم منصور پهلوان، ناشر: دار الحدیث، ،ج1، ص367 و 369
سید روح الله علوی
بخش تاریخ و سیره معصومین تبیان