آزاده نستوه، سیدآزادگان
حجت الاسلام سید علی اکبر ابوترابی، سال 1318 شمسی در شهر قم به دنیا آمد و پس از اخذ دیپلم، با تشویق پدر، وارد حوزه علمیه مشهد شد. با آغاز نهضت اسلامی مردم ایران به رهبری امام خمینی، وارد عرصه مبارزات سیاسی گردید و در هجوم عوامل رژیم ستمشاهی به مدرسه فیضیه قم، مورد ضرب و شتم مأموران شاه قرار گرفت. در پی تبعید حضرت امام به نجف، حجت الاسلام ابوترابی به حضور امام شتافت و در درس خارج فقه و اصول آن حضرت حاضر گشت. وی پس از شش سال اقامت در نجف، هنگامی که قصد داشت اعلامیههای امام را به ایران بیاورد در مرز خسروی دستگیر و پس از شکنجههای متعدد، به زندان منتقل شد.
وی با افرادی همچون شهید رجایی، آیتاللَّه خامنهای، آیتاللَّه بهشتی، سید علی اندرزگو و... فعالیت نزدیک و همکاری زیادی داشت و در پیروزی انقلاب اسلامی تلاش فراوانی از خود نشان داد. با آغاز جنگ تحمیلی، به همراه شهید دکتر چمران در ستاد جنگهای نامنظم به سازماندهی نیروهای مردمی پرداخت تا این که 26 آذرماه 1359 در یکی از مأموریتهای شناسایی به اسارت دشمن بعثی در آمد و به مدت ده سال، امیدبخش اسیران در بند رژیم عراق بود. سرانجام حجت الاسلام سیدعلی اکبر ابوترابی، این عالم نستوه، مجاهد دوران ستمشاهی و نماینده ولیفقیه در ستاد امور آزادگان و نماینده مردم تهران در مجلس شورای اسلامی در دوره چهارم و پنجم، در روز 12 خرداد 1379 شمسی برابر با 27 صفر 1421 قمری در اثر سانحه رانندگی در راه زیارت امام رضا (ع) به همراه پدر ارجمندش آیتاللَّه حاج سیدعباس ابوترابی به لقاءاللَّه پیوست. پیکر این دو مرد متقی در روز شهادت امام رضا (ع) در صحن آزادی حرم مطهر به خاک سپرده شد.
*سفرهای پیاده
صفر عبدالملکی یکی از آزادگان سرافرازی است که بارها توانست سید آزادگان، مرحوم حاج سید علیاکبر ابوترابی را در سفرهایی که به صورت پیاده به مشهد مقدس و مرز خسروی داشت همراهی کند. این آزاده سرافراز کشورمان در خصوص سفرهایی که به همراه سید آزادگان و به صورت پیاده میرفت اظهار داشت: بهترین سفرهای معنوی از نظر من سفرهایی بود که با مرحوم ابوترابی میرفتیم. این سفرها سرشار از معنویت و احساسات الهی بود.
در سفری وقتی به شهری نزدیک به مرز خسروی رسیدیم بچهها شروع به روضهخوانی و سینه زنی کردند. اهالی شهر از صدای کاروان ما به خیابانها آمدند و کاروان عرفه را همراهی کردند. تمامی شهر از حرکت و همراهی خودجوش مردم شلوغ شده بود. در همین زمان زنی از میان جمعیت آمد و خود را به حاج آقا رساند و به او گفت من دیشب خواب دیدهام نوری از کشور عراق به مرز خسروی آمده است؛ من خود را که به آن نور رساندم متوجه شدم آن نور، نور امام حسین(ع) است. ایشان وقتی مرا دید به من فرمود خود را به اینجا برسانم تا از میهمانانی که فردا برای دعای عرفه خود را به اینجا میرسانند، استقبال کنم.
همین جمله این زن، ادامه سفر ما را بسیار معنویتر کرد و در تمام زمانی که دعای عرفه را میخواندیم خود حاجآقا عنوان میکرد که حضرت امام حسین به استقبال ما آمده است.
حاج آقا در سفر دیگری وقتی به یکی از شهرها رسید در مسجدی به سخنرانی پرداخت. مسئولین شهر از حاجآقا خواستند تا ایشان برای نزول باران دعا کند، چرا که چندین سال بود در آن منطقه هیچ بارانی نباریده بود. حاج آقا در آن سخنرانی دعاهایی کردند که یکی از آن دعا، مشخص شدن افرادی بود که به انقلاب اسلامی خیانت میکنند. فردای آن روز ما هنوز از شهر خارج نشده بودیم که در روزنامهای نوشته بودند یکی از مدیران مفسد اقتصادی در تهران دستگیر شده است و هنوز مسیری را طی نکرده بودیم که باران رحمت الهی نازل شد و تا زمانی که از شهر خارج نشده بودیم همچنان بارش باران ادامه داشت.
* قوت قلب روزهای سخت
حسین یوسفی آزاده ای با 8 سال دوره اسارت در اهمیت نقش ابوترابی و استقامت آزادگان میگوید: من برای درک مطلبی از مفاهیم با حاج آقا ابوترابی آشنا شدم. یک خاطره از او دارم که گوشهای از شخصیت بزرگ او را به تصویر ذهن میکشد و نشان میدهد در آن دوران چگونه برای اسرا قوت قلب بود. چهار چرخ خیاطی توسط ایرانیهای مقیم کویت به اسرا اهدا شد.
عراقیها آنها را به انحصار خودشان درآوردند. بعد، دو سه نفر خیاط ایرانی را گذاشتند پشت این چرخ خیاطیها که فقط برای عراقیها کار کنند برای ایرانیها خیلی سخت کار قبول میکردند و لباس افسرها را میدوختند.
یکی از دوستان طی هشت یا نه ماه یک مقداری پارچه جمع کرده بود، به حاج آقای ابوترابی گفت: حاج آقا شما حرفتان خریدار دارد، به اینها بگویید که یک شلوار کردی برایم بدوزند. حاج آقا هم قبول کردند و چهار روز بعد آن شلوار را تحویلش دادند، یک بار که در صف وضو ایستاده بودیم یکی از بچهها به شلوار او دائم نگاه کرد و گفت: «پس این شلوار برای شما بود.» پرسید چطور؟ گفت: «بعداز خاموشی حاج آقا ساعت 12 بلند میشد و این شلوار را میدوخت، سه یا چهار شب مشغول دوخت آن بود.»
حاج آقا ابو ترابی همیشه تکیه بر این موضوع داشت که بچهها را خندان و شاد نگه داریم. به همین منظور ما هم گروههای تئاتر داشتیم و هم به سفارش او در اردوگاه درسهای ریاضی و فیزیک برپا میکردیم.
*روایت مرحوم ابوترابی از اربعین حسینی
حجت الاسلام علی اکبر ابوترابی از جمله شخصیتهای مبارز روحانیت و فرزند روحانی مبارز قزوین مرحوم حجت الاسلام سید عباس ابوترابی بود که در کنار پدر نقش مهمی در شکل گیری و پیروزی انقلاب اسلامی ایفا کرد.
او در باره نحوه فوت جد بزرگوارش و علاقه شدید وی به حضرت ابا عبدالله الحسین (ع) تعریف میکند: «مرحوم جدمان که پدر پدرمان باشد، تقریبا ده روز مانده بود به ایام اربعین آقا امام حسین (ع) که مریض شد. سه یا چهار روز مانده بود به اربعین کسالتش خیلی شدت پیدا کرد، در خدمتشان بودم و مرتب از من سوال میکرد که شب اربعین کی است؟ ما هم جواب می دادیم شب اربعین نزدیک است. چهار روز دیگر فکر میکنم یک حالت فراموشی زیادی به وی دست داده بود ولی این شب اربعین را فراموش نمیکرد.»
شب اربعین رسید، ما عصر به او عرض کردیم شب اربعین است. از بعد از این سوال میکرد کی اذان مغرب است، نزدیک اذان مغرب بود، مسجد جامع قزوین نزدیک منزل ماست، امروز هم مسجد جامع قزوین [چون] منارههای بلندی دارد، بلندگو نصب نشده است، برای اینکه همسایهها اذیت نشوند. تا چند سال قبل این متداول بود. یک نفر سحر، ظهر و هنگام مغرب و عشا میآمد و میرفت ماذنه و اذان میگفت، پدرمان نزدیک اذان بود از منزل بیرون رفت.
دقیقا به خاطر دارم هم زمان با اینکه موذن در مسجد جامع قزوین در گلدستهها اذان مغرب را شروع کرد و صدایش توی منزل ما آمد، لحظهای طول نکشید مرحوم جد ما، حاج سید ابوتراب مجتهد قزوینی، چشماهایش را بست و بدون هیچگونه [حرکتی] جان به جان آفرین تسلیم و برای همیشه چشم از جهان بست.
فرآوری: سامیه امینی
بخش فرهنگ پایداری تبیان
منابع: سایت نوید شاهد، مرکز اسناد انقلاب اسلامی، پایگاه اطلاع رسانی پیامآزادگان، خبرگزاری فارس