حرص شهرنشینان را از پا درآورد!
برخی واژهها به قدمت تاریخ بشر هستند. گویی كه همزاد انسانند و تا همیشه نیز خواهند بود. برخی واژهها، برخی خصلتهای آدمیزاد را ترسیم میكنند كه گویی هیچگاه قرار نیست از بنی بشر جدا شوند.
ما با خصلتهایمان زندگی میكنیم و نمیدانیم این ماییم كه خصلتها را شكل میدهیم یا خصلتها هستند كه شخصیت ما را میسازند.
ما برای خصلتهایمان واژه میتراشیم و برای واژههایمان ویژگی خلق میكنیم، اما فارغ از تك تك كلمهها و واژهها برخی رفتارهای آدمیزاد گویی كه همواره با اوست و با هر چه گفتن و نهی كردن و انكار باز هم ما راغبیم كه پیرو این خصلتها باشیم. خصلتهایی كه چه ذاتی باشند و چه در تنگنای روزگار و فراز و نشیب آن ما را گرفتار خود كرده باشند، میدانیم كه خوبند یا بد.
خوبیهای ذاتی و «مثل روز روشن» آدمی همیشه در تقابل با بدیها و ناهنجاریهای اكتسابی، بوده و هستند. این واژههای تكراری و این مقدمه كلی برای گفتن و نوشتن از یك رفتار به ظاهر ساده ما آدمهای این روزگار است.
حرص و ولع تمام نشدنی، خصلت آدم های این روزگار است
وقتی یك روستا رفته رفته بزرگ می شود و بنا به موقعیت خود نام شهر بر آن می نهند و شهر نیز در گذر زمان
رو به توسعه می گذارد بر نیازمندی هایش در سطوح مختلف افزوده می شود.ابتدا آنچه در نظر مردم و مسئولان شهر می گذرد این است كه باید معابری تازه ساخته شود.برخی خانه ها تخریب گردد تا خیابانهایی تازه برای عبور احداث شود و كوچه ها باید فراخترشده، آسفالت و چراغانی شوند.
انسان های شهری شده تنها در گذر فیزیكی نیست كه به عبور می اندیشند. بلكه در ذهن نیز همواره در فكر عبور و پیشی گرفتن از هم هستند.خاصه از روزگاری كه چشم ها به دنیای جدید باز شد، امكانات وابزار های مدرن با سرعتی روز افزون راه خود را به دنیای ساده ی ما گشودند وما را سخت مشغول خود ساختند.هنوز با اولی مانوس نشده، دیگری و دیگری از راه می رسید.هر چه را آن دیگری داشت ما نیز باید می داشتیم.ابتدا به نظر می آمد این ابزارها تنها موجب راحت جسم و جانند، اما بعدها فهمیدیم كه اسباب زحمت نیز هستند.این حرص و ولع تمام نشدنی برای عبور از هم یا به آن دیگری رسیدن، آرام وقرار را از انسان امروزی گرفته است. خصوصا كه این انسان تازه شهرنشین شده می بیند كه دیگران چگونه می سازند، می دوند و می رانند.
از آن زندگی كه سادگی و قناعت فصل مشترك مردمانش بود دیگر چیزی باقی نمانده است.اگر هم در گوشه ای اثری از آن مانده ،آخرین نفس هایش را می كشد .اكنون آن گذشته برای ما نوستالوژی شیرینی است كه گاهی با به یاد آوردنش لبخندی حسرت بار بر لب می نشانیم.خاصه انسان هایی كه از نظر فیزیكی نیز ساكن شهر گشته اند بیش از دیگران در معرض سرعت رقابت و مدرنیسم قرار گرفته اند
او نمی تواند فقط بنشیند و تماشاگری كند. تماشاگری كه تنها، حرصش را بالا می آورد ودرونش را می آشوبد. به گفته بزرگی این انسان مدام می اندیشد كه خوشبختی و آسایش در آنجاست كه او آنجا نیست، اما وقتی به آنجا می رسد می بیند كه علی آباد آنجا هم دهی نبوده است.بی قراری وناآرامی ویژگی برجسته ی انسان شهری است.
انسان دیروز،این احساس را نداشت. زمانی دور، پدران ما در مسیر حرفهآموزی و اشتغال خود، رفتارهایی داشتند كه نشان از آرامش آنها داشت. آنها با طلوع آفتاب راهی محل كسب و كار خود میشدند.
با نام خدا كارشان را آغاز میكردند و هنگام ظهر برای استراحت و خواندن نماز و دیگر امور شخصی خود راهی منزل میشدند و كركره كسب و كار را پایین میكشیدند و پس از چند ساعتی استراحت باز تا ساعتهای نزدیك غروب آفتاب بر سر كار خود حاضر میشدند.
از همه مهمتر آنکه درب خانه انسان های دیروز بر روی هم گشوده بود و در حضور هم بودن امری ساده ودر دسترس بود . دیدارها به تعداد زیاد وبه مدت طولانی در درازای شبانه روز اتفاق می افتاد.كسی در پی حضور، هم سخنی ارتباط و تعامل نمی گشت.چیزی به نام تنهایی و فراموش شدگی، خلاهای روحی و روانی محلی از اعراب نداشت.این انسان اگرچه دستش تنگ بود، ندار بود، درد و سختی جسمی به سراغش می آمد اما احساس خلا روحی نمی كرد كه یار خوش سخن و آشنا همیشه در كنار بود.نه آنكه در زندگی او غم نبود، غم می آمد آن هم با حجمی زیاد اما آن غم عمق نداشت . با ریزش بارانی یا اندك گشایشی دروضع معیشت رخت بر می بست و می رفت.
از آن زندگی كه سادگی و قناعت فصل مشترك مردمانش بود دیگر چیزی باقی نمانده است.اگر هم در گوشه ای اثری از آن مانده ،آخرین نفس هایش را می كشد .اكنون آن گذشته برای ما نوستالوژی شیرینی است كه گاهی با به یاد آوردنش لبخندی حسرت بار بر لب می نشانیم.خاصه انسان هایی كه از نظر فیزیكی نیز ساكن شهر گشته اند بیش از دیگران در معرض سرعت رقابت و مدرنیسم قرار گرفته اند.
وقتی به مرور زمان و پس از آنكه پول جای خیلی چیزها را گرفت، رویه كسب و كار و زندگی نیز عوض شد.
دیگر بسیاری از كاسبها و شاغلان بدون استراحت و فراغت از كار در ساعتهای میانی روز، حتی تا پاسی از شب به كسب و كار مشغولند و ارتباط میان اعضای خانواده به كمترین زمان ممكن رسیده است و حتی وقتی برای به خود رسیدن و استراحت و تفریح نمانده است.
بسیاری از كودكان وقتی بیدار میشوند كه پدرها و حتی مادرها از خانه رفتهاند و وقتی میخوابند كه پدرها هنوز به خانه نیامدهاند. ما آدمها، در پس این اتفاقها و كشمكشهای روزانه از یكدیگر غافل میشویم و یكدیگر را فراموش میكنیم.
بسیاری از ما آدمها اینك زندگی میكنیم كه كار كنیم، در حالی كه پیش از این بسیاری از آدمها كار میكردند كه زندگی كنند.
رویه و نگاه غالب بسیاری از ما كه گرفتار كار و تلاش و پول در آوردن از صبح تا پاسی از شب بدون استراحت هستیم، این است كه اگر كار نكنی كلاهت پس معركه است.
در شهرهای بزرگ و بویژه در تهران این نگاه عمومیت دارد. اما هنوز هم اگر گذرمان به شهرهای كوچكتر بیفتد ـ كه حتما میافتد ـ در آنجا خواهیم دید كه زندگی، گویی با ریتم آرامتری جریان دارد.
خواهیم دید كه كاسبها سر ساعت یك و دو ظهر كه میشود كركره مغازهها را پایین میكشند و به سراغ خانه و خانواده و استراحت میروند وچند ساعت بعد باز میگردند.
قطعا نمیتوان منكر لزوم تلاش برای معاش بود و قطعا نمیتوان منكر شد كه زندگی و كسب درآمدی متعادل با هزینهها در شهرهای بزرگ، بسیار سختتر از شهرهای كوچك و متوسط است. اما آیا نمیتوان ادعا كرد در شهرهای بزرگ آرامش و قناعت و كار برای زندگی جای خود را به حرص و ولع و زندگی برای كار و پول در آوردن ـ حتی به قیمت نبود وقت برای لذت بردن از پول ـ داده است
قطعا نمیتوان منكر لزوم تلاش برای معاش بود و قطعا نمیتوان منكر شد كه زندگی و كسب درآمدی متعادل با هزینهها در شهرهای بزرگ، بسیار سختتر از شهرهای كوچك و متوسط است. اما آیا نمیتوان ادعا كرد در شهرهای بزرگ آرامش و قناعت و كار برای زندگی جای خود را به حرص و ولع و زندگی برای كار و پول در آوردن ـ حتی به قیمت نبود وقت برای لذت بردن از پول ـ داده است.
انگار كه حرص و ولع در شهرهای بزرگ و كلانشهرها جولان میدهد. برخی واژهها به قدمت تاریخ بشری هستند مانند حرص و طمع كه بسیاری از ما را از ابتدای بودن در خود فرو میبرد.
اما به راستی این سرنوشت محتوم ماست.تردیدی نیست كه امكان بازگشت به فضای گذشته وبازسازی آن نوستالوژی دیگر فراهم نیست.اما می توان با تدبیر و اندیشه از فضای خشن و زمخت شهری تا حدودی كاست.همانگونه كه سنت را باید فهمید، تجدد را هم باید فهمید.باید به این دنیای جدید و فضای تازه با احساس مسئولیت قدم نهاد و در آن زندگی كرد.انسان شهری هر چه مسئول تر ،هر چه مدنی تر و هر چه اجتمایی تر باشد خلا های روحی وروانیش كم تر است.
فرآوری: نسرین صفری بخش اجتماعی تبیان
منابع: جام جم آنلاین/سایت افتو