تبیان، دستیار زندگی
ومین حکایت از دفتر اول مثنوی معنوی مولانا، حکایت زیبای طوطی و بقال است که در این حکایت مولانا به زیبایی در مورد انسان های ظاهر بین و کسانی که مقایسه های بیجا انجام می دهند...
عکس نویسنده
عکس نویسنده
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

حکایت طوطی و بقال

(رمزشناسی مولانا- بخش دوم)


دومین حکایت از دفتر اول "مثنوی معنوی" مولانا، حکایت زیبای "طوطی و بقال" است که در این حکایت مولانا به زیبایی در مورد انسان های ظاهر بین و کسانی که مقایسه های بیجا انجام می دهند صحبت کرده و سعی می کند که این دسته از انسانها را به وسیله این حکایت هوشیار کند.

حکایت طوطی و بقال

(قسمت اول).

در این مقاله با هم مروری خواهیم داشت بر حکایت "طوطی و بقال":

بود بقالی و وی را طوطیی                     خوش نوایی، سبز گویا طوطیی

در دکان بودی نگهبان دکان                    نکته گفتی با همه سوداگران

در خطابِ آدمی ناطق بدی                    در نوای طوطیان، حاذق بدی

مرد بقالی طوطی بسیار زیبا و خوش صدایی داشت که با تمام مشتریان مرد صحبت  و سر آنها را گرم می کرد. هرگاه مرد بقال از دکان بیرون می رفت او در دکان مواظب همه چیز بود.

جست از سوی دکان، سویی گریخت         شیشه های روغنِ گُل را بریخت

از سوی خانه بیامد خواجه اش                بر دکان بنشست فارغ، خواجه وش

دید گر روغن دکان و جامه چرب           بر سرش زد، گشت طوطی کَل ز ضرب

یک روز طوطی در دکان پرواز کرده و باعث ریختن شیشه های روغن گُل می شود، مرد بقال از خانه به دکان آمده و دکان را به هم ریخته و چرب می بیند، عصبانی شده و بر سر طوطی می زند و طوطی بر اثر این ضرب کچل می شود.

روزکی چندی سخن کوتاه کرد                                      مرد بقال از ندامت آه کرد

ریش بر می کند و می گفت: ای دریغ                           کآفتاب نعمتم شد زیر میغ

دست من بشکسته بودی آن زمان                   چون زدم من بر سر آن خوش زبان

هدیه ها می داد هر درویش را                                    تا بیابد نطق مرغِ خویش را

بعدِ سه روز و سه شب، حیران و زار                       بر دکان بنشسته بود نومیدوار

می نمود آن مرغ را هرگون شگُفت                       تا که باشد کاندر آید او به گُفت

به خاطر ضربه ای که مرد بقال به سر طوطی زده بود طوطی دیگر حرف نمی زد و همین باعث پریشان حالی مرد بقال شده بود. ناراحت بود و مدام خودش را سرزنش می کرد و به هر درویش پولی میداد تا بلکه طوطی دوباره به حرف بیاید.

جولقیی سر برهنه می گذشت                 تا سر بی مو، چو پشت طاس و طشت

طوطی اندر گفت آمد در زمان                             بانگ بر درویش زد که: هی فلان

از چه ای کَل با کلان آمیختی؟                            تو مگر از شیشه روغن ریختی؟

از قیاسش خنده آمد خلق را                          کو چو خود پنداشت صاحب دلق را

یک روز درویش کچل از جلوی دکان مرد بقال گذشت، طوطی آن مرد را دید و همان لحظه به حرف آمد و گفت: ای مرد کچل تو چطور به دسته کچل ها پیوسته ای؟ مگر تو هم شیشه روغن را ریخته ای؟ و همین امر و اینکه طوطی کچلی مرد را با خود مقایسه کرده و این قیاس ظاهری باعث خنده دیگران شد.

این داستان بهانه ای می شود که مولانا، انسانهای ظاهر بین و کسانی را که مقایسه های بیجا وناروا می کنند را مخاطب قرار داده و آنها را آگاه گردانده و خطاب به آنها بگوید:

کار پاکان را قیاس از خود مگیر                       گرچه باشد در نبشتن شیر و شیر

جمله عالم زین سبب گمراه شد                      کم کسی ز ابدال حق آگاه شد

همسری با انبیا برداشتند                                     اولیا را همچو خود پنداشتند

گفته: اینک ما بشر، ایشان بشر                       ما و ایشان بسته خوابیم و خور

این ندانستند ایشان از عمی                           هست فرقی در میان، بی منتها

مولانا خطاب به خواننده می گوید: هیچ وقت کار انسانهای پاک را با کار خودت مقایسه نکن، اگرچه املای شیر درنده و شیر خوردنی در ظاهر مانند هم است اما در باطن با یکدیگر کلی تفاوت دارند. تمام انسانها به این دلیل گمراه شدند که با قیاس های نابه جا نتوانستند مردان حق و اولیا الله را تشخیص دهند و آنها را مانند خود فرض کردند

مولانا خطاب به خواننده می گوید: هیچ وقت کار انسانهای پاک را با کار خودت مقایسه نکن، اگرچه املای شیر درنده و شیر خوردنی در ظاهر مانند هم است اما در باطن با یکدیگر کلی تفاوت دارند. تمام انسانها به این دلیل گمراه شدند که با قیاس های نابه جا نتوانستند مردان حق و اولیا الله را تشخیص دهند و آنها را مانند خود فرض کردند. گفتند آنها انسانند و ما هم انسان و به خاطر کوردلی نتوانستند درک کنند که میان آنها و اولیای حق تفاوت بسیار وجود دارد.

آنگاه چند شاهد مثال می آورد:

هردو گون زنبور خوردند از محل                        لیک شد زان نیش و زین دیگر عسل

هر دو گون آهو گیا خوردند و آب                    زین یکی سرگین شد و ز آن مشک ناب

هر دو نی خوردند از یک آبخور                                    این یکی خالی و آن دیگر شکر

صد هزاران زین چنین اشباه بین                                 فرق شان هفتاد ساله راه بین

این خورد گردد پلیدی زو جدا                                            آن خورد گردد همه نور خدا

این خورد زاید همه بخل و حسد                                 آن خورد، زاید همه عشق احد

این زمین پاک و آن شوره است و بد                      این فرشته پاک و آن دیو است و دد

مولانا با چند مثال، داستان را به زیبایی توضیح می دهد و می گوید: هر دو نوع زنبور هم زنبور عسل و هم زنبور معمولی از یک گل تغذیه می کنند ولی از یکی عسل به دست می آید و از آن یکی نیش، هر دو آهو، هم آهوی معمولی و هم آهوی ختن گیاه و آب می خورند، ولی از یکی مدفوع حاصل می شود و از آن یکی مشک معطر، هر دو نوع نی، هم نی معمولی و هم نی شکر از یک جا آب می خورند ولی یکی خالی از شکر است و دیگری پر از شکر. سپس می گوید صد هزار مثال این چنینی وجود دارد که در ظاهر یکی بوده و میان ذات آنها با هم فرق بسیار است.

یکی غذا می خورد و تمام آن غذا تبدیل به پلید می شود ولی دیگری همان غذا را می خورد و تمام وجودش نور خدا می شود. یکی غذا خورده و تمام وجودش همه بخل و حسادت می شود، اما دیگری آن غذا را خورده و عشق الهی را پدید می آورد. انبیا و اولیا حق مثل زمین پاک و حاصل خیزند و کافران مانند زمین شوره زار، گروه اول مانند فرشته پاک اند و گروه دوم مثل دیو می مانند.

مولانا به همین شکل شاهد مثال های مختلف آورده و در مورد هر کدام توضیح می دهد و مدام مخاطب را هوشیار کرده که حواست باشد که قیاس نابه جا نکرده و بر اساس ظاهر تصمیم نگیری. در مورد انسانها منافق صحبت می کند که حواستان به آنها باشد چرا که آنها در ظاهر مومن هستند و تمام اعمال مومنان را انجام می دهند اما در حقیقت در باطن منافقند.

آن منافق با موافق در  نماز                                   از پی استیزه آید نی نیاز

در نماز و روزه و حج و زکات                             با منافق مومنان در برد و مات

مومنان را برد باشد عاقبت                                   بر منافق، مات اندر آخرت

آنگاه در باره این دو گروه صحبت کرده و از خصوصیات آنها صحبت می کند و سرانجام به انسانهای مومنی می رسد که غرق و حیران حق شده اند.

گه چنین بنماید و گه ضد این                                        جز که حیرانی نباشد کار دین

نی چنان حیران که پشتش سوی دوست          بل چنین حیران و غرق و مست دوست

آن یکی را روی او شد سوی دوست                      وآن یکی را روی او خود، روی اوست

روی هر کس می نگر می دار پاس                            بود که گردب تو ز خدمت روشناس

چون بسی ابلیس آدم روی هست                         پس به هر دستی نشاید داد دست

و به این ترتیب مولانا با ابیات بسیار زیبا و اخلاقی خویش، هر انسان گمراه و از راه افتاده را دوباره به راه باز می گرداند.

ادامه دارد....

آسیه ترک بیاتانی

بخش ادبیات تبیان


منابع:

مثنوی معنوی، تصحیح کریم زمانی

مثنوی معنوی، گلپینارلی

بحر در کوزه، عبدالحسین زرین کوب