تبیان، دستیار زندگی
سینمای پیمان معادی در برف روی کاج ها در فضای میان نوشتن و کارگردانی معلق است . با رویکرد نوشتن یک فیلم نامه، نمی توان فیلم ساخت. به ویژه این که تاثیر پذیری از فرم و سبک شخص به خصوصی ، شیوه ی قبلی را تغییر داده باشد .
عکس نویسنده
عکس نویسنده
نویسنده : مجتبی شاعری
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

فصل نباریدن برف روی کاج‌ها


سینمای پیمان معادی در برف روی کاج ها  در فضای میان نوشتن و کارگردانی معلق است. با رویکرد نوشتن یک فیلم نامه، نمی توان فیلم ساخت. به ویژه این که تاثیر پذیری از فرم و سبک شخص به خصوصی ، شیوه ی قبلی را تغییر داده باشد .

برف روی کاج ها

پیمان معادی پیش از تجربه ی بازی در فیلم اصغر فرهادی سابقه ی فیلم نامه نویسی دارد. اگر فیلم نامه های قبلی معادی شاهکار نباشند دست کم فیلم نامه های استاندارد و پرکششی هستند. حتی در یک نمونه(کافه ستاره )  نشانه های خلاقیت شیوه های روایت در فیلم نامه اش دیده می شود.

وقتی فیلم نامه ی کافه ستاره و یا آواز قو را با برف روی کاج ها مقایسه می کنیم ، آن هم به لحاظ نویسنده ی مشترک این شائبه قوت می گیرد که انگار بازی در فیلم های اصغر فرهادی نوعی تبعیت ناخواسته را در فیلم نامه نویسی هم ایجاد کرده است. شیوه ی داستان پردازی فرهادی استفاده از داستان های ساده ای است ، که ظاهرا بسیار معمولی هستند ، اما چند معمای تو درتو دارند و پیچیده می شوند .

متأسفانه در بیشتر موارد نقد نویسی در سینمای ایران  نقد فیلم نامه است تا نقد فیلم و نگارنده از خلاصه کردن مطلب در نقد فیلم نامه پرهیز می کند،  با این حال نکته ای میان فیلم نامه و نقد فیلم وجود دارد و آن هم قابلیت های اجرای فیلم نامه است.

داستان برف روی کاج ها داستان ساده ای است . داستان تکراری و ساده ای که این تکراری و ساده بودن قطعا به عنوان نقص نباید قلمداد شود.  اتفاقا فیلم نامه نویس سعی می کند به همان شیوه ای که در سطور بالا ذکر آن به میان آمد از یک داستان ساده و تکراری که ما به ازاء بیرونی هم دارد پیچیدگی های روابط اجتماعی و از آن مهم تر پیچیدگی های پیش بینی یک انسان را نشان دهد،  اما در این مسیر موفق نمی شود .البته توقع در آمدن این مفهوم در مایه ی خام فیلم نامه انتظار زیادی است.

قهرمان زن برف روی کاج ها بیشتر نمایشگر نوعی بلاهت است که باوجود جنسیت انتخاب شده برای او مناقشه برانگیز هم می شود. مناقشه یا شائبه ی این که پیمان معادی در طراحی کارا کترزن فیلمش نوعی نمادگرایی اجتماعی را مدنظر داشته یا این که این شخصیت فقط نقطه ی مقابل یک زندگی زناشویی و یا یک رابطه ی عاشقانه است؟

بسیاری از فیلم های ماندگار تاریخ سینمای جهان هم در قالب فیلم نامه محل قضاوت نمی توانند باشند و شیوه ی اجرا (کارگردانی) باعث قوام اثر می شود.  به عنوان نمونه در فیلم نامه های اقتباسی از رمان های مشهور ادبیات همیشه این دغدغه وجود دارد که اگر رمان ذهنی محل اقتباس و مراجعه باشد معلوم نیست که فیلم خوبی از آن ساخته شود  حالا در نظر بگیرید که یک فیلم نامه نویس در نوشتن یک فیلم نامه ی اصیل که قرار نیست یادآور رمانی مشهور باشد از یک هسته و پی رنگ  ذهنی استفاده کند واین مفهوم ذهنی را در قالب تصاویر نمایش دهد.  واضح است که برای بسیاری از اهالی سینما این کار نشدنی تلقی می شود،  پس از این بابت نمی توان اشکالی به برف روی کاج ها گرفت که برای نمایش درونیات قهرمان داستان هم تکنیک های تعریف شده ای وجود دارد که در تکمیل پازل نمایشی برف روی کاج ها از آن ها غفلت شده است .

به عنوان نمونه راننده تاکسی ساخته ی مارتین اسکورسیزی از جمله ی همین فیلم هاست.  روند حرکتی قهرمان داستان به شیوه ای است که این تعریف منطبق با تعریف داستان نویسی ذهنی را نشان می دهد  اما راننده تاکسی یک سینمای تمام عیار است و هرگز داستان مصوری محسوب نمی شود که برای روایت خود مدیون نریشن  فیلم باشد.

برف روی کاج‌ها

زندگی قهرمان برف روی کاج ها هم در درگیری های درونی تعریف می شود و اجرای تصویری این نشانه ها و افعال نیازمند مقدمات و زمینه های مناسب است.

قهرمان زن برف روی کاج ها بیشتر نمایشگر نوعی بلاهت است که باوجود جنسیت انتخاب شده برای او مناقشه برانگیز هم می شود. مناقشه یا شائبه ی این که پیمان معادی در طراحی کارا کترزن فیلمش نوعی نمادگرایی اجتماعی را مدنظر داشته یا این که این شخصیت فقط نقطه ی مقابل یک زندگی زناشویی و یا یک رابطه ی عاشقانه است؟

طبقه ی اجتماعی زن فیلم خصوصا با توجه به شغلی که دارد و تلاشی که برای بروز رفتار منطقی در برخورد با یک بحران و حفظ آبروی اجتماعی اش نشان می دهد،  نمی تواند بیانگر این بلاهت باشد و همین یکدست نبودن روان شناسی شخصیت زن آسیب جدی به داستان می زند و سمپاتی درست را از تماشاچی می گیرد.

نه زمانی که از طرف همسرش دچار بی مهری می شود احساس غبن و هم دردی در تماشاچی ایجاد می شود و نه وقتی که بی دلیل و از صرفا از سر پایان متفاوت فیلم  همسرش را می بخشد ، از طرف مخاطب مورد پذیرش قرار می گیرد .

چهره ی ضدقهرمان هم به همان اندازه مخدوش است. دلیل رفتن مرد مشخص نمی شود که البته نزدیک ترین احتمال یک حس هوس بازی معمول ضد قهرمان هاست اما نیازی که تماشاچی به  دانست دلیل رفتن دارد برای زمانی است که قرار بازگشت گذاشته می شود.

ریتم کند فیلم ناشی از ریتم آرام فیلم نامه است و طبیعتا این ریتم کند داستانی آن هم به دلیل خالی بودن متن نمایشی از خرده داستان ها  ، دقایق میانه ی فیلم را کسالت بار جلوه می دهد. خرده داستان های فیلم بعضا با خط اصلی داستان بی ارتباطند و مایه چندانی ندارند .

ماجرای ناامنی محله و تصمیم اهالی محل برای انتخاب و استخدام یک نگهبان محلی از همین دسته است . بیشتر شبیه یک سمبل تراشی برای داستانی است که بیش از اجتماعی بودن ، شخصی است .

یا دنبال کردن زندگی زوجی که آن ها هم درمسیر جدایی و شک و بحران خانوادگی هستند نمونه مشابه مناسبی نیست .

مجتبی شاعری

بخش سینما و تلویزیون تبیان