دوربین دید در شب رزمندهها!
یکی از دوستان دوران دفاع مقدس با خانوادهاش به دیدن ما آمدند. صحبت از همه جا به میان آمد تا اینکه حرفهای امروزیمان تمام شد و رفتیم سراغ خاطرات دوران سنگر نشینی.
از خاطرات آن زمانها گفتیم و با خاطرات شاد، شاد شدیم و با خاطرات غمگین، ناراحت. من یک خاطره از همین دوستم، آقای عزت الله مقدسی به ذهنم رسید، اول در ذهنم مرورش کردم و بعد رو به دیگران کردم و گفتم: گوش کنید كه میخواهم یك خاطره از آقای مقدسی تعریف کنم. وقتی توجه آنها به سوی من جلب شد گفتم:
توی شرهانی، فاصله خط مقدم ما با عراقیها خیلی کم بود، برای همین، فرمانده خط مقدم که از بچههای لشکر ذوالفقار ارتش بود، از قرارگاه خواسته بود که جلوی یگانش را مینگذاری كنند. مأموریت را به یگان ما دادند و ما هم با پای پیاده، در طول روز رفتیم و جاده را شناسایی کردیم و از پشت خاکریزهای ایران، محلهایی را که باید در شب مینگذاری میشد را بررسی كردیم. خلاصه، شب با یك دستگاه خودرو حرکت کردیم.
به محلی رسیدیم که از آنجا به بعد را باید با چراغ خاموش میرفتیم، چون به محض دیده شدن نور چراغ خودرو، عراقیها با شلیك خمپاره، دمار از روزگارمان در میآوردند. به همین خاطر به سرباز رانندهمان گفتم كه: «از اینجا به بعد را باید با چراغ خاموش حرکت کنی!». سرباز هم چراغهای ماشین را خاموش کرد، ولی هنوز دو متر هم نرفته بود که ترمز زد و گفت: «من هیج جا رو نمیبینم و نمیتونم رانندگی کنم». درمانده بودیم كه چکار کنیم، چون حتی ممکن بود با رانندگی این سرباز، از ارتفاعی سقوط کنیم و هیچگاه به خط مقدم نرسیم.
یکی از بچهها گفت: من روی ماشین مینشینم و به شما فرمان میدهم و مسیر را پیدا میكنم. این کار را امتحان کردیم و آن شب، تا موقعی که به خاکریزها رسیدیم، زمان خیلی زیادی طول کشید.
فردای آن روز این موضوع را در سنگر اعلام کردیم و گفتیم که دیشب چه مکافاتی گریبانگیرمان شد تا توانستیم به خط برسیم. برای امشب باید کسی را پیدا کنیم که هم چشمهای قوی داشته باشد و هم بتواند از بین خمپارههای پیاپی دشمن، ما را سالم به خط مقدم برساند.
آقای مقدسی که اصلاً در این مورد وظیفهای نداشت و کارش چیزی دیگهای بود، گفت: «من خودم شما را میبرم». ما از اول مخالفت کردیم ولی بعد که دیدیم شخص دیگری توانایی این کار را ندارد، قبول کردیم.
شب شد و حركت كردیم. آقا عزت، از لحظهای که باید با چراغ خاموش حركت میكرد، چراغها را خاموش کرد و مثل یك کسی که دوربین دید در شب زده باشد، این چند شب ما را با سرعت تمام به خط مقدم میرساند.
یك شب، ماه در آسمون نبود و در این شرایط، پیدا کردن جاده باریک خاکی هم خیلی مشکل بود. آقا عزت، آن شب هم در هر فاصلهای، یك تک چراغ میزد و حدود صد متر را رانندگی میکرد. البته با هر تک چراغی هم كه میزد، عراقیها هم خمسه خمسهها را روی جاده و خط مقدم و بر سر ما میریختند، ولی خوشبختانه هیچ کسی طوری نشد و مأموریت نیز به خوبی انجام شد.