تبیان، دستیار زندگی
با آقای رضا استادی و آقای سید محسن خرازی هم‌مباحثه بودیم و با هم، درس آیت‌الله مشکینی و آیت الله العظمی سید محمدرضا گلپایگانی می‌‌رفتیم .
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

گفت‌وگوی متفاوت آیت‌الله ممدوحی(2)

گفت‌وگوی متفاوت آیت‌الله ممدوحی(2)
با آقای رضا استادی و آقای سید محسن خرازی هم‌مباحثه بودیم و با هم، درس آیت‌الله مشکینی و آیت الله العظمی سید محمدرضا گلپایگانی می‌‌رفتیم .

در ادامه بخش دوم گفتگوی یت الله ممدوحی تقدیمتان می‏شود:

برای طلبه‌شدن از خانه فرار کردم

* یعنی به سادگی وارد طلبگی شدید؟

ـ خیر، برای اینکه درس حوزه را بخوانم، از شهر فرار کردم چون پدرم راضی نبود. فرارم از شهر این طور بود که یک آقایی بنام شیخ عبدالجواد جبل عاملی از طرف آقای بروجردی در کرمانشاه ساکن بودند که ایشان از لحاظ علمی در مرز مراجع بودند اما بسیار متواضع بودند ما خیلی به ایشان ایمان داشتیم و من هم دغدغه داشتم که اگر بخواهم فرار کنم پدرم از این کار راضی نیست.

برای اینکه پدرم راضی بشود من بروم قم و درس حوزه بخوانم چهل روز زیارت عاشورا خواندم ولی همچنان پدرم راضی نمی‌شد آخرش ‌رفتم ‌پیش‌ آقای جبل عاملی استخاره کردم و نیتم این بود که من بروم قم یا نروم و پدرم که راضی نیست باید چکار کنم؟ این آیه آمد: «... وَ لا تُطِعْ مَنْ أَغْفَلْنا قَلْبَهُ عَنْ ذِکْرِنا...» و از آن کس که قلبش را از یاد خودمان غافل ساخته‏‌ایم، اطاعت مکن! (1)

البته ایشان غافل از این مساله بود وگرنه در امور دینی واقعا مۆمن بود، لذا فرار کردم و رفتم قم.

برای پدرم خیلی سخت بود و رابطه‌اش را با من قطع کرد و نامه به ما نمی‌‌نوشت. من هم نامه می‌‌نوشتم فدایت گردم من الان کجا هستم و حجره‌ام کجاست، استادم کیست، ولی جواب نمی‌‌داد و مدت‌ها ایشان با من قهر بود.

به عشق طلبگی یک بار دیگر از خانه فرار کردم!

* گفتید پدر شما راضی نبود وارد حوزه شوید، بالاخره بعدا راضی شدند یا نه؟

ـ تابستان سال بعد رفتم کرمانشاه، پدرم می‌گفت دیگر نباید قم برگردی و باید اینجا بمانی! تابستان که تمام شد دیدم انگار پدرم همچنان راضی به برگشتن من به قم نیست لذا دوباره فرار کردم.

ما همچنان درس را ادامه دادیم تا رسیدیم به شرح لمعه. پدرم بر شرح لمعه، عروة الوثقی و وسیله‌النجاة تسلط داشتند. روزی که رفته بودم پیش پدرم، کتاب لمعه را باز کرد و به من گفت این عبارت را بخوان! وقتی عبارات را صحیح خواندم، گفت: معلوم می‌‌شود خوب درس خوانده‌ای! و از آن زمان، به بنده اعتقاد پیدا کرد و آرام گرفت. حتی آمد قم و در حوزه ما چند شب ماند و آرام آرام خانه‌‌ای برای ما خرید و بعد مقدمات ازدواج ما را فراهم کرد و از همان وقت ایشان رابطه‌اش با ما خوب شد.

در حجره آیت‌الله خوشوقت مستقر شدیم

* حجره شما در قم کجا بود؟

ـ ما سه نفر طلبه‌ای که از کرمانشاه آمده بودیم، به حجره‌ آقای خوشوقت رفتیم. چون ایشان آن سال ازدواج کرد و حاج‌آقا مجتبی به کرمانشاه آمد. آقای خوشوقت متصدی کار ما بود و در هر هفته دو شب به قم می‌آمد و نقش پدری و تربیتی خویش را در خرد و کلان زندگی ما ایفا می‌کرد. حتی به قفسه‌ کتاب ما نگاه می‌کرد و از برخی کتاب‌ها سۆال می‌کرد. این را که ما با چه کسی درس برویم، با چه کسی مباحثه کنیم، چه درسی برویم و چه وقتی درس برویم، با ایشان مشورت می‌کردیم. من حدود یازده سال در مدرسه حجتیه بودم.

با آیت‌الله نمازی و آیت‌الله خرازی هم‌بحث بودم

*  در طول تحصیلات با چه کسانی هم مباحثه و هم درس بودید؟

با آقای رضا استادی و آقای سید محسن خرازی هم‌مباحثه بودیم و با هم درس آیت‌الله مشکینی و آیت الله العظمی سید محمدرضا گلپایگانی می‌‌رفتیم و بعد از اذان صبح و نماز با آقای خرازی یک مباحثه می‌‌کردیم و هنوز آفتاب نزده بود با آقای استادی مباحثه می‌‌کردیم، به طوری ‌که اول آفتاب ما دو تا مباحثه کرده بودیم.

بعد از مباحثه اگر چیزی گیرمان می‌‌آمد به عنوان صبحانه می‌‌خوردیم و گرنه بدون صبحانه سراغ درس می‌‌رفتیم. حتی گاهی وقت نان خریدن هم نداشتیم.

کلید فلسفی آیت‌الله خوشوقت در 50 سال پیش

* غیر از آیت‌الله مشکینی و آیت‌الله گلپایگانی اساتید دیگر شما چه کسانی بودند؟

استاد رسائل ما آیت‌الله نوری همدانی بود. مکاسب را پیش آیت‌الله مشکینی خواندم. کفایه را هم  پیش مرحوم آقای سلطانی، پدر خانم حاج احمد آقای خمینی تمام کردم.

بعد از اتمام سطح، حدود 15 سال درس خارج فقه را نزد آیت الله العظمی گلپایگانی خواندم و درس خارج اصول را با آیت الله میرزا هاشم آملی خواندم.

آیت‌الله میرزا هاشم آملی از شاگردان آقا ضیاء عراقی بود و هم حرف‌‌های آقا ضیاء را کاملا حفظ بود و هم حرف‌های آقای نائینی را نقل می‌‌کرد و هم نقد‌های آقا ضیاء بر درس آقای نائینی را نقل می‌‌کرد لذا یک دوره اصول را با ایشان خواندیم.

بعد از چند سال که مشغول خواندن به درس خارج، وارد مباحث فلسفی شدیم و همراه آقای محسن خرازی، فلسفه را با پیش آقای محمد شاه‌آبادی خواندیم و منظومه را هم با آیت‌الله شیخ یحیی انصاری شیرازی (شیخ‌الاشراق قم) فرا گرفتیم و کم‌کم رفتیم درس اسفار علامه طباطبایی.

روزی آقای خوشوقت آمدند و پرسیدند: چه‌ کار می‌کنی؟ گفتم: با حاج‌آقا محسن (خرازی) به درس آقامحمد شاه‌آبادی می‌رویم. آقای خوشوقت گفتند: چه می‌خوانی؟ گفتم: منظومه. گفتند: بحث آن چیست؟ گفتم: أصالة‌الوجود. گفتند: «این وجودی که در فلسفه اصیل است، فوق‌التجرد است و در سراسر وجود، اصیل و واحد است.» این کدی که ایشان در فلسفه به من داد، تا امروز که حدود 50 سال از آن روز می‌‌گذرد، برای من یک کد علمی و یک مبنای بسیار عجیبی در فهم مسائل فلسفی و حتی مسائل عرفانی شد.

بعد از تعطیلی درس علامه، اسفار را تا آخر با آیت الله جوادی آملی ادامه دادیم و تمام دوره اشارات را هم پیش آیت‌الله حسن زاده آملی خواندیم و مقدار زیادی از الهیات شفاء را هم با آقای جوادی خواندیم.

کتاب‌های عرفانی مثل تمهیدالقواعد ابن ترکه، فصوص محیی الدین و مصباح الانس قونوی، را به صورت درسی از اول تا آخر با آیت الله حسن زاده آملی خواندم.

البته فصوص را دو دوره خوانده‌ام؛ هم با آقای جوادی و هم با آقای حسن زاده آملی.


پی نوشت:

1.    کهف/28

منبع: خبرگزاری فارس

تهیه و تنظیم: عبداله فربود؛ گروه حوزه علمیه تبیان