تبیان، دستیار زندگی
«غلامرضا آسمانی» شهریور 1342 در شیراز به دنیا آمد. او 5 برادر و 2 خواهر دارد و خودش فرزند آخر خانواده است. به جز یکی ازخواهرهایش تمام اعضای خانواده در جبهه شرکت کرده اند.
عکس نویسنده
عکس نویسنده
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

جانبازان را فراموش نکنید

دیدار تبیان با غلامرضا آسمانی، جانباز دفاع مقدس


«غلامرضا آسمانی» شهریور 1342 در شیراز به دنیا آمد. او  5 برادر و 2 خواهر دارد و خودش فرزند آخر خانواده است. به جز یکی ازخواهرهایش تمام اعضای خانواده در جبهه شرکت کرده اند.

غلامرضا آسمانی

قبل از انقلاب در راهپیمایی ها شرکت می کرده و سال 60 با ورود به سپاه، پا به جبهه های جنگ گذاشته است، اولین عملیاتی که شرکت می کند، آزاد سازی خرمشهراست. در نوجوانی عضو هسته بسیج مقاومت بوده و از طریق یکی ازدوستانش با سپاه آشنا می شود. وی که جانباز 30 درصد شیمیایی است و قبل ازآن بصورت جزیی جراحت هایی بر می دارد، پس از مجروحیت نیز چندین بار در معرض شیمیایی قرار می گیرد.

خاطراتی از ایام قدیم

این جانباز گرانقدر خاطرات زیادی از دوران انقلاب و جنگ دارد:

نزدیک مسجد و پایگاه محل، منافقان خانه تیمی برقرارکرده بودند. هرکسی در محدوده پایگاه محل خدمتش گشت می زد. من هم در محل گشت می زدم. نیمه های شب چراغ های چند خانه روشن بود و سر و صدا می آمد. یکی ازهمسایه ها آمد و گفت: این خانه برای ما مزاحمت ایجاد می کند و مشکوک است. همه آنها مردان جوانی هستند و خیلی هم سر و صدا دارند و ما می ترسیم. خانه را چند روزی زیر نظر گرفتیم و با سپاه هماهنگ کردیم که آمدند، بعد از تحقیقات متوجه شدند خانه تیمی منافقان است. اولین تیراندازی و درگیری قبل از جنگ را آنجا تجربه کردم. پیشتر فقط حمله نیروهای ستم شاهی را به مردم دیده بودم. خانه تخلیه شد و منافقان دستگیرشدند.

 عمیلیات فاو

غلامرضا آسمانی در عملیات فاو مجروح می شود. وی درحال برپایی تجهیزات ارتباطات مخابراتی بود و چون مسئول ارتباطات قرارگاه شده بود، روز سوم عملیات نزدیک مقر عراقی ها مستقر شدند. شام خوردند و خوابیدند، نیمه های شب عراق بمباران شیمیایی را آغاز می کند و افراد گردان که در اتاق ها خواب بودند، متوجه نمی شوند، بعد از مدتی یکی از افراد، احساس خفقان می کند و پس از بیدار شدن، تنفس کردن برایش سخت می شود، در حالی که سوزش چشم هایش هم آزارش می دهد، در همین زمان عراقی ها شروع به شلیک خمپاره و گازشیمیایی می کنند. آن روزهمه آلوده می شوند. اما ازبخت خوب اتاق آسمانی در زیرزمین قرار داشته و کمتر از سایران مورد شیمیایی قرار می گیرد.

می گوید: همه چشم هایشان می سوخت، سرفه می کردند و خون بالا  می آوردند، من هم یکی از آنها. ماشین را راه انداختیم و تا کنار اروند آمدیم، سوار قایق شدیم، وقتی به خاک خودمان رسیدیم، احساس آرامش کردیم. به بیمارستان صحرایی انتقال یافتیم، در اورژانس صحرایی رسیدگی های اولیه انجام شد و به اهواز منتقل شدیم. در آنجا نیز مقدماتی برای بهبود و پیشگیری از عمق فاجعه انجام دادند و با هواپیما به بیمارستان های شهرهای مختلف فرستاده شدیم. من سهم تهران، بیمارستان لبافی نژاد شدم. یک ماه در آنجا بستری بودم. از بیمارستان که ترخیص شدم، حال مناسبی نداشتم، چشم هایم می سوخت و ریه هایم زخم بود. اسفندماه دربیمارستان بستری شدم و وقتی به شیراز برگشتم، عید بود و تا تیرماه در شیراز تحت درمان بودم. دیگر تابستان شده بود و دوباره به جبهه برگشتم.

جنگ و صحنه هایی که ایجاد شده بود، برای من تازگی داشت. در صحنه آتش و خون دوستانم، یکی یکی به شهادت می رسیدند یا مجروح و خونین در کنارم به زمین می افتادند

روز اول اعزام

این جانباز ادامه می دهد: برای آموزش وارد سپاه شدم. بعد از آموزش، همه گردان با هم به پایگاه پنجم شکاری امیدیه اعزام شدیم. در آنجا مقدمات کارانجام شد. به منطقه ای در نزدیکی اهواز رفتیم، سپس وارد منطقه عملیاتی فتح خرمشهر شدیم. جنگ و صحنه هایی که ایجاد شده بود، برای من تازگی داشت. در صحنه آتش و خون دوستانم، یکی یکی به شهادت می رسیدند یا مجروح و خونین در کنارم به زمین می افتادند. منطقه آلوده به مین بود، وقتی به میدان مین رسیدیم، باید آنجا را پاکسازی می کردیم. به غرب خرمشهر رسیدیم، گردان از هم گسیخته بود. من که اسلحه در اختیار داشتم، بین نخل ها چند عراقی را دستگیرکردم. آنها که جنگ آور و آموزش دیده بودند، در برابر جوان کم سن و سالی مانند من، ترسیده وتسلیم شدند. عراقی ها را توسط ماشین سپاه به کمپ اسرای عراقی تحویل دادم و به منطقه برگشتم. روز سوم وارد شهرشدم و گردان توسط فرمانده جمع آوری شد و به اهواز برگشتیم تا گردان برای روز چهارم عملیات سازماندهی و بازسازی شود.

غلامرضا آسمانی

*تلخ و شیرین زندگی

او درباره ازدواجش می گوید: در زمان جنگ نمی شد ازدواج کرد، زیرا هم دست و پاگیر من می شد و هم همسرم از دوری و اتفاقات در عذاب قرار می گرفت. اما پس ازخاتمه جنگ ازدواج کردم و از همسرم صاحب 2 فرزند شدم. دخترم زهرا 10 سال دارد و محمدرضا 17 ساله است. همسرم در این سال های آخر که حال من بدتر می شد، دیگر نتوانست با شرایط کناربیاید وچون شاغل هم بود، بستری شدن و مشکلات من برایش دردسر ایجاد می کرد، تصمیم گرفت فرزندان را به من بسپارد و دنبال زندگی اش برود.

من هم دو سال است ازدواج کرده ام و خدا را شکرهمسرجدیدم با مشکلات من بخوبی کنارآمده و در کنارش احساس خوشبختی می کنم. فرزندانم با وضعیت من مشکلی ندارند، با آنها ازشرایط جنگ، علت آن و هدف به جبهه رفتنم گفتگو می کنم و به خوبی قبول می کنند. تازه من قهرمانشان شدم. پس از جدایی مدت ها سرپرستی و نگهداری بچه ها و مراقبت از آنها، نیز خانه داری برعهده خودم بود برای همین نتوانستم دنبال شغل دوم بروم، الان که ازدواج کردم، پیگیر کار هستم تا مشغول شوم و بتوانم برای فرزندان و همسرم رفاه بهتری ایجاد کنم.

ارتش حمایتم می کند

تحت پوشش بیمه ارتش هستم و بنیاد داروها را در اختیارم می گذارد، اما داروها ثمربخش نیست و من کمتر پیش پزشک می روم. سعی دارم با داروهای گیاهی به تسکین آلام و دردهایم بپردازم. از داروهای شیمیایی نتیجه نگرفتم داروها ایرانی است و نوع خارجی آن کم است که آن هم گیر امثال من نمی آید. درمان گیاهی برای جلوگیری و رفع عفونت ها خوب است، اما زخم های ریه و سختی تنفس، با هیچ مرهمی التیام پذیرنیست و با گذشت زمان، تشدید هم می شوند.

فقط یک خواهش ازمردم دارم وآن اینکه جانبازان را فراموش نکنید. فرقی نمی کند شیمیایی باشند یا مشکل دیگری داشته باشند. تحت سرپرستی بنیاد باشند یا نباشند، یکی یکی دارند از میان ما پرمی کشند و می روند

ورزش را کنار گذاشتم

در گذشته تکواندو کارمی کردم اما الان ریه هایم جوابگوی ورزش نیست و بطوررسمی، بازنشسته شده ام.

خدا را شکر می کنم که خانه ازخودمان است و مشکل پرداخت اجاره مسکن ندارم با مابقی مشکلات هم می سازیم. فقط یک خواهش از مردم دارم و آن اینکه جانبازان را فراموش نکنید. فرقی نمی کند شیمیایی باشند یا مشکل دیگری داشته باشند. تحت سرپرستی بنیاد باشند یا نباشند، یکی یکی دارند از میان ما پرمی کشند و می روند. روزی می رسد که دیگر هیچکدام نیستند و حرف هایشان را با خود به سردی خاک سپرده اند. خاطراتشان را به یاد بسپارید، زندگینامه هایشان را مکتوب کنید، عده ای هستند که نه نام دارند و نه نشان، اما پیامی شنیدنی دارند.

سامیه امینی

بخش فرهنگ پایداری تبیان