دشمن همیشه در درون ماست
درباره فیلم دکتر استرنج لاو
اتکا به فرهنگ باستانی موجب می شود مولفه های فلسفی در پس روایت های یکرنگ و بنیادین، مخرج مشترک «دراما» در سینما و نوول در ادبیات باشد.در میان فیلمسازان کهنه کار همانطور که در مطلبی درباره فیلم «هراس و هوس» عنوان شد، استنلی کوبریک از نگره فلسفی آلبرکامو و افسانه هومری سیزف بهره می برد و این شیوه بهره بری در شخصیت پردازی و حتی در پیرنگ ناخواسته «دراما» به چشم می آید. در فیلم دکتراسترنج لاو(Dr. Strangelove) نگره های فلسفی والگوهای روایی هومری سبب می شود که مضامین و نگره های متکثر جاری در فیلم از زوایای گوناگونی قابل تامل و بررسی باشد و با توجه به بهره بری کوبریک از کهن الگوهای باستانی مخرج مشترک فلسفه کامویی و هومری بیشتر نمود پیدا کند.
اما با گذر از اصل روایت که بارها در نوشته های بسیار مطولی درباره فیلم به نگارش درآمده است برای کشف الگوهای هومری و فلسفه استبرا از جنگ که در درام فیلم دکتر استرنج لاو جاری است باید به سکانس بی نقصی که در اتاق جنگ می گذرد اشاره کرد. به محض آنکه روایت به اتاق جنگ می آید دوربین مدیوم شاتی از اتاق جنگ ارائه می دهد و نا خواسته تکبر و تبختر المپ نشینان(1) را یادآورد می شود و فلسفه ابرام به جنگ را می توان در نگره های مکتبرانه المپ نشینی امرای ارتش جنگ مشاهده کرد.
اما صورت دیگر فلسفه ابرام به جنگ را می توان در نگره های داستانی تکبر فردی پرسوناژ هایی نظیر ژنرال جك ریپر جستجو کرد. در میان اسطورههای یونانی پرومتئوس یکی از تیتان های مورد احترام زئوس بود و تنها تیتان باقیمانده از جنگ زئوس. در افسانه های هومری پرومتئوس(پرومته)خدای آتش معرفی شده است.پرومته بخاطر بشر زئوس را فریفت و مقداری از بذر آتش را از چرخ خورشید ربوده و در ساقه گیاهی پنهان کرد و برای انسان به زمین آورد. زئوس بعد از آگاهی از قضیه انسان و حامی او، پرومته را تنبیه کرد. زئوس سوگند یاد کرد پرومته را هرگز از بند رها نسازد. همین هنگام بود که پرومتئوس به زئوس گفت: روزی خواهد آمد که پادشاهی و خدایی تو از میان برود و کسی بر تخت تو تکیه زند.چندین قرن بعد هراکلس(هرکول) پرومته را نجات داد.
زئوس که از پیشگوییهای پرومته مطمئن بود دائم در پی این بود که از او بپرسد چه کسی جای او را می گیرد ولی او هرگز پاسخ نمیداد تا اینکه این موضوع به وقوع پیوست. پرومته را در افسانه های هومری به عنوان اولین اومانیست و خدای روشنگری می شناسند.
شیوه روایتگری کوبریک و توجه به آستان کهن الگوهای باستانی را به صورت مصداقی می توان در فیلم دکتر استرنج لاو دوباره کشف کرد. ژنرال جك ریپر به صورت سر خود و به دور از چشم رئیس جمهور و فرماندهان بلند پایه کشور دستور حمله اتمی به روسیه را صادر می کند.
در واقع تجلی پرومته و خودسری او در دزدیدن آتش و استفاده از آن برای مقاصد شخصی است تطابقی عینی با منطبق فلسفه استبرا و ابرام جنگ دارد. هر جنگ مبتنی بر اراده فردی شکل می گیرد و اراده جمعی تنها در میدان نبرد بروز خواهد داشت. اما بر اساس فلسفه استبرا و ابرام جنگ برآمده از افسانه های هومری قدرت ریپر،به علاوه آتش(منظور همان قدرت اتمی ) که در دست اوست آنچنان فراوان است که غیر قابل مهار است و اینبار با چرخش هومری روایت ،ریپر (پرومته مجنون ) با همان آتشی که در کف دارد زمین را به نابودی می کشاند. در پایان فیلم مشاهده می کنیم که خودسری و عملگرایی ژانرال آمریکایی منجر به نابودی کره زمین می شود،در واقع پرومته که حامی حیات انسان به شمار می رود این بار در قالب زمینی ،تنها کره قابل سکونت در کهکشان راه شیری را به نابودی می کشاند تا زئوس از بابت حیات انسانی در کره زمین دیگر خیالش راحت باشد. پرومته (ریپر) از قوانین هرکول زمینی (رئیس جمهور) تخطی می کند و قدرت عمل در مورد انفجار هسته ای به مثابه ربودن صاعقه و آتش را در دست می گیرد تا معادلات زندگی بشری را بر هم ریزد.
اما بخش دوم روایت سیکل معکوس،الگوهای هومری است.در قصه دکتر استرنج لاو از نیمه دوم داستانی فیلم الگو برهم می زیزد تا کوبریک با تلفیقی فلسفی – روایی اثبات کند که بشریت نمودگارهای باستانی یونگی را در خود ندارد و برداشتی متفاوت از نمودگارهای باستانی در نسل های مختلفی بشری رسوب کرده است.
در بخشی دیگری از فیلم دکتر استرنج لاو زمانی که روایت در اتاق جنگ دنبال می شود کوبریک خلاقه نشان می دهد که عده ای مجنون هستند که با تصمیات پرومته واری که در گذشته گرفته اند موجبات پایان جهان را فراهم آورنده اند و جنون زدگی به حیات، زیباترین انگاره جاری بروی کره زمین پایان می دهد.اما فیلم دکتر استرنج لاو به مثابه فیلم «راههای افتخار» زاویای فلسفی استبرا از جنگ را در خرده روایت هایش جاری دارد.
در فیلم دکتر استرنج لاو ،داستانهای مربوط به جنگعظیم تجاوز و فتح بنیادین ، معاهده و قرارداد صلح بزرگ به صورت برجستهای به چشم میخورد و این سۆال را بر میانگیزد که آیا تکرار مکرّر جنگ آخرالزمان به دلایل عدم وجود پایگاههای روانی، جسمانی در انسان بوده و آیا این دلایل به همراه فرایندهای اقتصادی حاکم بر جوامع انسانی توضیحی برای این حقیقت ابرام به جنگ فراهم میآورند؟جنگ و صلح اغلب به دلایل عملی، به دلیل وجود وضعیت نامساعد یا قابلیت فرصت طلبی، اتفاق میافتند.
هرچند جنگ و صلح ابعاد گستردهای دارد ولی تمرکز اصلی فلاسفه روی ملاحظات عملی موضوع بوده، و این مبحث را به عنوان بخشی از فلسفه اخلاق یا فلسفه سیاسی طبقه بندی میکنند، بازهم اصل بحث در مورد فیلم دکتر استرنج لاو به ژنرال جک ریپر(استرلینگ هایدن) دیوانه باز می گردد که ترس های نهادینه ای درون خویش دارد.
واقعیت این است که عموما ترس های فردی از جنگ از مثال دکتر استرنج لاو (پیتر سلرز)، دانشمند،خارج ، به بدنه جامعه تزریق می شود و موجبات جنگ را فراهم می آورد. در واقع شیوه ترس افکنی متدی است که در عصر امروز نتانیاهو از آنها بهره می جوید. او به مثابه دکتر استرج لاو، عاشق بمبی است که علاقه به آتش افکنی همچون پرومته دارد .
فلسفه استبرا از جنگ به ما این آگاهی را اعطا می کند که افراد در سیستم ترس افکنی به ماشین بوروکراسی و بدون زنجیره نافرمانی همچون یک برده خشمگین بدل می شوند.
ژانرال ریپر در واقع تجلی خشم سیستم ترس افکن است،به ماشین هراس بدل می شود که هیچ کنترلی بر او نمی توان داشت.کوبریک در قالب فرامتنی این روایت سیاسی و جنگ طلبانه به مخاطبانش این پیام را القا می کند که دشمن همیشه در درون ماست.
کوبریک مثل اغلب آثارش گاهی به اردوگاه اگزیستانسیالیسم می افتد و در حالی که بسیاری حدس می زنند اگزیستانسیالیسم سارتری در فیلم استرنج لاو جاری است اما با دلایل بسیار روشنی از جمله کشف روایت سیزیف در فیلم هراس و هوس و نگرش پرومته ای در فیلم دکتر استرنج لاو می توان اثبات کرد در این دو فیلم حداقل سرکار مخاطب با اگزیستانسیالیسم(2) کامویی (با ترجیح جهان بینی ابسوردیسم ) جوهره فلسفی هر دو اثر را در می گیرد. در اگزیستانسیالیسم کامویی(3) جوهر واقعیتگرایی میل به دانش است که موجبات نابودی بشر را فراهم می آورد. در سویی که ابر قدرت غربی توسط یک ژنرال دیوانه بساط حمله به شرق را فراهم آورده و در سوی دیگر کمونیست ظاهرا شرقگرا ماشینی را اختراع کرده است که در صورت حمله هسته ای غربی ها جهان را به آتش می کشد و در قالب اگزیستانسیالیسم کامویی،کوبریک به بشریت اخطار می دهد میل به دانش ظواهر پوچی را برای مخاطبین عیانتر خواهد ساخت . درواقع روایتی که دراتاق جنگ می گذرد و جدال برای نجات و بغض فروخورده پوچگریانه شرق و غرب ، ریشه در شخصیت لذت جویشان در تقابل غیر منطقی پوچی دارد .
پی نوشت :
1-کوه المپ یا المپوس با ارتفاع 2,971 متر (یا 9,570 فوت) بلندترین کوه یونان است. المپ اقامتگاه رئیس خدایان یونانی زئوس بود. همچنین بهترین خدایان یونان معابد و کاخ هایی در قلهء آن داشتند. در آنجا بود که خدایان گرد هم میآمدند تا از شراب لذیذ خدایان یونان نکتار (Nectar) و امبروزیا (Ambrosia) که به آنان زندگی جاودانه میداد بنوشند.آن طور که پیروان این دین میگویند قله کوه هم اکنون باقدرتی آسمانی جابجا شده و در نیویورک,ساختمان امپایر استیت در طبقه مخفی600لنگر انداخته است.قبل از آن هم تعدادی شاهد عینی گفته بودند که قله کوه در شب جدا میشده و در روز دوباره برمی گشته است.
2 - اگزیستانسیالیسم (Existentialism) در جست وجوی انسانگرایی تازهای است که به انسان و مفهوم وجودی او میپردازد و "ماهیت" انسان را از "وجود" او مجزا میداند.از نظر اگزیستانسیالیستها فقط خدا است که ماهیت و وجودش جدایی ناپذیر است. پرسش اساسی فلسفه اگزیستانسیالیسم آن است که کدامیک از این دو جنبه بر دیگری مقدم است: ماهیت یا وجود؟ پاسخی که فلسفه تا سده 19 به این پرسش میداد بر تقدم ماهیت تأکید داشته است. اما فلسفه اگزیستانسیالیسم بر عکس آن معتقد به تقدم وجود بر ماهیت است.ماهیت انسان را باید در وجود او جست وجو کرد. به طور معمول ما براساس پیش زمینه ذهنی و دانشی که درمورد پدیده ای داریم به واقعیت آن می رسیم، درحالی که اگزیستانسیالیستها عکس این روش را به کار میگیرند، یعنی سعی میکنند بدون دخالت ذهن و منطق به واقعیات پدیدهای برسند و مفاهیم انتزاعی را به صورت بسیارملموس و قابل احساس درک کنند، برخلاف ذهن واندیشه که واقعیتهای عینی را به صورت انتزاعی درک میکند.
3 -آلبر کامو. نویسنده، فیلسوف و روزنامهنگار الجزایری-فرانسویتبار است. او در سال 1957 به خاطر «آثار مهم ادبی که به روشنی به مشکلات وجدان بشری در عصر حاضر میپردازد» برنده جایزه نوبل ادبیات شد. با وجود اینکه کامو یکی از متفکران مکتب اگزیستانسیالیسم شناخته میشود او همواره این برچسب خاص را رد میکرد. در مصاحبهای در سال 1945 کامو هرگونه همراهی با مکاتب ایدئولوژیک را تکذیب میکند و میگوید:«نه، من اگزیستانتیالیست نیستم. من و ژان پل سارتر از اینکه ناممان اینگونه برچسب میخورد متعجب میشویم.» او در کتاب یاغی مینویسد که تمام عمر خود را صرف مبارزه با فلسفه پوچگرایی کردهاست و عمیقاً به آزادیهای فردی اعتقاد دارد.
علیرضا پورصباغ
بخش سینما و تلویزیون تبیان