تبیان، دستیار زندگی
چون كار كفشگر به نهایت رسید، شبی بیامد و نزد رخنه شارستان، كه روباه درآمدی مترصّد بنشست، چون روباه از رخنه در آمد، رخنه محكم كرد، و به خانه آمد.
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

روباه و كفشگر و اهل شارستان

حکایتی از  سند باد نامه اثر محمد ظهیری سمرقندی


چون كار كفشگر به نهایت رسید، شبی بیامد و نزد رخنه شارستان، كه روباه درآمدی مترصّد بنشست، چون روباه از رخنه در آمد، رخنه محكم كرد، و به خانه آمد.

روباه و كفشگر و اهل شارستان

آورده‌اند كه در روزگارِ گذشته، روباهی، هر شب به خانه كفشگری در آمدی و چرم پارهها بدزدیدی و بخوردی؛ و كفشگر در غصّه میپیچید، و روی رستگاری نمیدید، كه با روباهِ دزد، بسنده نبود، چه زبون شده بود.

بیت (هزج)

عادت چو قدیم شد طبیعیت گردد.

چون كار كفشگر به نهایت رسید، شبی بیامد و نزد رخنه شارستان، كه روباه درآمدی مترصّد بنشست، چون روباه از رخنه در آمد، رخنه محكم كرد، و به خانه آمد. روباه را در خانه دید، بر عادتِ گذشته گِرد چرمها بر میآمد. كفشگر چوبی برگرفت و قصد روباه كرد. روباه چون صولت كفشگر، و حِدّتِ غضبِ او مشاهده كرد، با خود گفت: راست گفتهاند كه: "اذاجاءَ اَجَلُ البَعیر یَحوم حَولَ البیر. " هر كه جنایت و دزدی، پیشه سازد، او را از چوبِ جلّاد و محنتِ زندان، چاره نَبُوَد؛ و حرص و شَرَه مرا درین گردابِ خطر، و مهلكه افگند، و در ورطه عذاب و عقاب انداخت؛ و مردِ دانا را چون خطری روی نماید، و بلا، استیلا آرَد، خود را به نوعی كه ممكن گردد، از غرقاب خطر، بر ساحل ظفر افگند؛ و اكنون وقتِ هزیمت و فرارست، "الفِرارُ مِمّا لا یُطاقُ مِنْ سُنَنِ المُرسَلینَ " و بزرگان گفتهاند: هزیمتِ به هنگام، غنیمتی تمام است؛ و به تگ از درِ خانه بیرون جَست، و روی سویِ رخنه نهاد. چون به رخنه رسید، راهِ رخنه استوار دید، با خود گفت: بلا آمد و قضا رسید:

بیت (متقارب)

بهــر حــال مــر بنــده را شكــر به

كه بسیــار بــد باشــد از بـد بتــر

درهای حوادث بازست، و درهای نجات فراز. اگر دهشت و حیرت به خود راه دهم، بر جانِ خود ستم كرده باشم، و بر تنِ عزیز، زینهار خورده. وقت حیلت و مكرست، و هنگامِ خداعِ و غدر . باشد كه به حیلت ازین مهلكتِ خطر نجات یابم و بِرَهَم، كه گفتهاند: "اَلفَرارُ فی وَقْتِهِ ظَفَرُ"؟

پس، خویشتن را مرده ساخت، و بر رخنه رفت و چون مردگان بخفت. كفشگر چون به وی رسید، و او را مرده دید؛ چوبی چند بر پشت و پهلویِ او زد، و با خود گفت: الحمدلله كه این مُدْبِر شوم، از عالمِ حیات، به خطّه ممات نقل كرد و ضررِ اقدام و مَعرّتِ اقتحام او بریده شد، و مشقّتِ اعمال و افعالِ او منقطع گشت؛ و با فراغِ بال، مُرَفّه الحال به خانه رفت، و بر بسترِ فتح و ظفر، خوش بخفت.

روباه با خود گفت، این ساعت،درهای شارستان بستهست، و رخنه، استوار؛ اگر حركتی كنم، سگان آگه شوند، مرا بیم جان بُوَد، چه هیچ دشمن مرا از وی قویتر نیست. صبر كنم تا مقدّمه صبح كاذب در گذرد، و طلیعه صبحِ صادق در رسد، و ابوالیقظانِ رواح ، در تباشیر صباح، ندای حیّ علَی الفلاح در دهد؛ درهای شارستان بگشایند، سرِ خویش گیرم، و تدبیرِ كار كنم، كه ازین بلا، جان به كران بَرَم.

چون رایاتِ خسروِ اقالیمِ بالا از افق مشرق پیدا شد. وَ اَعلامِ ظلام در افقِ باختر ناپدید شد، خروس صباح در صیاح چون موّذنان، ظلام حیّ علی الفلاح در داد و اهل شارستان از خانه ها بیرون آمدند. روباهی دیدند مرده به رخنه افكنده. یكی گفت:...

چون رایاتِ خسروِ اقالیمِ بالا از افق مشرق پیدا شد. وَ اَعلامِ ظلام در افقِ باختر ناپدید شد، خروس صباح در صیاح چون موّذنان، ظلام حیّ علی الفلاح در داد و اهل شارستان از خانه ها بیرون آمدند. روباهی دیدند مرده به رخنه افكنده. یكی گفت: چنین شنیدم كه هر كه زبانِ روباه با خویشتن دارد، سگ بر وی بانگ نكند؛ كارد بكشید، و زبان روباه از حلق ببرید. روباه بر آن ضرر مصابرت نمود، و بر آن بلا و عنا جلادت بَرزید ؟!

دیگری بیامد و گفت: دُمِ روباه نرم روبِ نیك آید، و به كارد دُم روباه از پشتِ مازو جدا كرد. روباه برین عقوبت نیز دندان بیفشرد.

دیگری گفت: هر كه گوشِ روباه از گهواره طفل در آویزد، طفلِ گریان و كودكِ بد خوی از گریستن باز ایستد و نیك خوی گردد؛ گوشِ روباه از كلّه سر جدا كرد. روباه بر آن مشقّت و بلیّت نیز صبر كرد.

دیگری گفت: هر كه دندانِ روباه با خویشتن دارد، دردِ دندانش بیارامد و تسكین پذیرد؛ سنگی بر گرفت، و دندانِ روباه بشكست.

روباه بدین شداید و مكاید و نوایب و مصائب، احتمال و مُدارا میكرد، و تصبّر و اصطبار میبرزید، و بر چندان تعذیب و تشدید، صبر و جلادت مینمود.

دیگری بیامد و گفت: هر كه را دل درد كند، دل روباه بریان كند و بخورد، بیارامد. كارد بر كشید تا شكم روباه بشكافد.

روباه گفت: اكنون هنگامِ رفتن و سرِ خویش گرفتن است، تا كار به دُم و گوش و به دندان و زبان بود، صبر كردم؛ اكنون كارد به استخوان و كار به جان رسید، تأخیر و توقف را مجال نماند، و نطاقِ طاقت بگسست. و از جای بجست و به تگ از درِ شارستان بیرون جَست.

توضیح واژگان:

1- در متن "شود" است تصحیح قیاسی است.

2- "اذا جاء ...." : هنگامی كه اجلِ شتر برسد دور چاه میگردد (تا در چاه بیفتد).

3- "الفرار ... " گریختن از آنچه در طاقت نیست از سنن پیامبران است.

4- فراز: بسته.

5- خداع و غدر: مكر و فریب.

6- "الفرار فی ... " : گریختنِ بهنگام، پیروزی است.

7- معرّت: عیب و زشتی.

8- اقتحام: بیاندیشه در امری داخل شدن، خود را به سختی افكندن (معین).

9- ابوالیقظان رواح: همیشه بیدار شبانگاه (كنایه از خروس).

10- تباشیر: سپیدی.

11- "حَیّ ... " بشتابید برای رستگاری.

12- ظلام: تاریكی.

13- صیاح: یكدیگر را آواز دادن، آواز بلند (معین).

14- عنا: رنج، سختی.

15- جلادت: چابكی.

16- برزید: ورزید.

17- مازو: استخوان تیره پشت، ستون فقرات (معین).

18- مكاید: جمع مكیدت، كید، مكر.

19- احتمال تحمّل، بردباری.

20- اصطبار: شكیبایی كردن، صبر كردن (معین).

21- نطاق: كمربند.

بخش ادبیات تبیان


منبع: سندباد نامه، به تصحیح احمد آتش، ص 329-326