تبیان، دستیار زندگی
یک ساعت و نیم به غروب مانده بود که شیخ با قیافه شاداب و روحی مطمئن و دلی آرام در حالی که قدم‌های خود را محکم به زمین می‌زد عصا زنان به طرف چوبه دار می‌رفت تا نزدیک آن رسید، یوسف خان ارمنی عمامه شیخ را برداشت و به طرف جمعیت پرتاب کرد، عمامه را مردم برای ت
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

عمامه ای که برای تبرک ریز ریز شد

عمامه ای که برای تبرک ریز ریز شد
یک ساعت و نیم به غروب مانده بود که شیخ با قیافه شاداب و روحی مطمئن و دلی آرام در حالی که قدم‌های خود را محکم به زمین می‌زد عصا زنان به طرف چوبه دار می‌رفت تا نزدیک آن رسید، یوسف خان ارمنی عمامه شیخ را برداشت و به طرف جمعیت پرتاب کرد، عمامه را مردم برای تبرک ریز ریز کردند و در آن میدان محشری به پا شده بود، زن و مرد، پیر و جوان گریه می‌کردند.

روحانیت شیعه همواره در طول تاریخ در برابر استعمار ایستادگی نموده و در برخورد با آن نقش رهبری مردم را بر عهده داشته است. بزگان دین در این راه رنج تبعید و شهادت و... را به جان خریده اند.

یکی از این شخصیت‌ها شیخ فضل الله نوری(ره) از شاگردان مبرز میرزای قمی(ره) است. این عالم بصیر و فقیه بزرگ به این مطلب پی برد که بعد از این همه جانفشانی‌ها و تحمل زحمات در راه ایجاد مشروطه هدف اصلی از این قیام که وضع قوانین اسلامی برای اداره مملکت بوده است تأمین نشده و مشروطه از راه اصلی خود منحرف گردیده است و تعدادی از غرب زدگان قوانینی از کشورهای اروپایی گرفته و با قوانین اسلامی مخلوط کرده‌اند.

اینجا بود که با کمال صراحت قیام کرد و گفت: ما مشروطه‌ای می‌خواهیم ایجاد کنیم که مشروعه هم باشد... اکنون من بواسطه تعهد اسلامی که دارم با آن مخالفم و تا قدرت دارم در مقابل آن می‌ایستم و این مشروطه را که مشروعه نیست من حرام می‌دانم.

اظهار مخالف شیخ فضل الله نوری(ره) کم کم در سراسر ایران پیچید و غوغا و هیاهوی فراگیری بوجود آورد.

استعمارگران که بعد از تحریم تنباکو توسط میرزای قمی به دنبال انتقام بودند به فکر کشتن شیخ فضل الله(ره) افتادند.

وقتی این نقشه شوم، و خطر جانی برای شیخ آشکارتر می‌شد بسیاری به ایشان پیشنهاد هجرت به حوزه نجف نمودند اما مرحوم شیخ درب خانه خود را مانند ایام دیگر باز میگذاشت و به درس و نماز جماعت خویش ادامه می‌داد و می‌فرمود:

« اسلام فعلا یک قربانی می‌خواهد و چه سعادتی است که آن قربانی من باشم»

سفارت عثمانی و برخی دیگر به ایشان پیشنهاد دادند با نصب پرچم کشور عثمانی، یا کشورهای غربی بر بالای بام منزل تحت حمایت آنها بروید که شیخ صراحتا مخالفت نموده و فرمودند:

« من محاسنم را در اسلام سفید کرده‌ام و هرگز زیر بار پرچم کفر نمی‌روم... من راضی هستم که صد مرتبه کشته شوم و زنده شم و مسلمین ایران من را مُثله کنند ولی به کفار پناهنده نمی‌شوم».

بالاخره در شب یازدهم رجب 1327ق عده ای از افراد مسلح به خانه شیخ ریختن و او را دستگیر کردند و در یک محوطه نظامی وی را به اعدام محکوم نمودند.

دستگاه حکومتی برای لطمه به شیعه و روحانیت روز سیزدهم رجب مصادف با میلاد امام علی(ع) را برای اعدام شیخ انتخاب نمود.

حتی اجازه خواندن نماز عصر را نیز به شیخ ندادند و یک ساعت و نیم به غروب مانده بود که شیخ با قیافه شاداب و روحی مطمئن و دلی آرام در حالی که قدم‌های خود را محکم به زمین  می‌زد عصا زنان به طرف چوبه دار می‌رفت و به مردم نگاه می‌کرد، تا نزدیک چوبه دار رسید، رو به مردم کرد و ده دقیقه برای مردم صحبت کرد. هنوز صحبت شخ تمام نشده بود که یوسف خان ارمنی عمامه شیخ را برداشت و به طرف جمعیت پرتاب کرد، شیخ شهید با آهنگ پر ابهت و صدای قوی که لرزه بر اندام مردمان می‌انداخت گفت:

«این عمامه را از سر من برداشتند، از سر همه بر خواهند داشت»

عمامه را مردم برای تبرک ریز ریز کردند و در آن میدان محشری به پا شده بود، زن و مرد، پیر و جوان گریه می‌کردند. طناب دار را به گردن شیخ انداختنه و با اشاره فرمانده موزیکچیان، دسته ارکستر شروع به نواختن مارش نظامی نمود و در حالی که پیکر شیخ آرام، آرام بالا می رفت، گریه و ضجه مردم و کف زدن و صدای هورای میرزا مهدی فرزند ارشدش او را بدرقه می کرد، گردش طناب روی شیخ را به طرف قبله چرخانید و با مختصر حرکتی قبض روح شد.

به فاصله کمی جنازه شیخ را از دار پایین آوردند و در حیاط نظمیه ابتدا روی نیمکتی گذاشتند، جماعت کثیری از مجاهدین و غیره ریختند دور جنازه و با قنداق تفنگ و لگد آنقدر به جنازه زدند که خونابه از سر و صورت و دماغ و دهان و گوش آن بزرگوار روی محاسنش جاری شد و آنها که دستشان نمی‌رسید آب دهان می‌انداختند.

خانواده شیخ شهید تلاش زیادی برای تحویل گرفتن نعش نمودند اما یپرم خان ارمنی قصد سوزاندن آن را داشت و لذا حاضر به دادن آن نبود، بالاخره با تلاش بسیار زیاد موافقت نمود و گفت: خیلی خب، کفن کنید و جنازه را تحویل آنها بدهید، مشروط به این که شبانه دفن کنند و هیچگونه صدا و عزاداری نباشد.

تصمیم داشتند نازه را در خانه دفن کنند که مردم کم کم فهمیدند جنازه شیخ شهید در خانه اوست لذا از صبح تا شب مردم، فوج فوج آمدند پشت دیوار خانه فاتحه می‌خواندند و می‌رفتند و این جریان به گوش بدخواهان و مأمورین رسید، از این جهت تصمیم گرفتند که نعش شیخ(ره) را به قم انتقال دهند. پس از دو ماه که قبر را شکافتند با این که در اطاق در بسته و هوای گرم تابستان مانده بود تازه تازه بود و هیچ تغییری نیافته و بوی ناراحت کننده‌ای نیز در ان به وجود نیامده بود.

آری شیخ فضل الله نوری(ره) روزی که بسیاری در مقابل استعمار فریب خورده یا بیم داشتند و در مقابل شیخ قد علم نمودند یک تنه در برابر استعمار ایستاد و در این مسیر ذره‌ای ترس به دل خویش راه نداد و در روز میلاد امام علی(ع) بر سر سفره ایشان مهمان گردید.


منابع:

1.اسلام مجسم، نوشته آیت الله نوری همدانی.

2.سایت تبیان.

تهیه وفرآوری:مسلم زمانیان-گروه حوزه علمیه تبیان