زن ظهر!
مهشید میرمعزی از «زن ظهر» میگوید
مهشید میرمعزی رمان «زن ظهر» نوشتهی یولیا فرانک - نویسندهی مطرح آلمانی - را به فارسی ترجمه و از سوی انتشارات مروارید منتشر کرده است؛ این رمان روایتی از جنگهای اول و دوم جهانی است، ماجرای زنی دیوانه است که هر ظهر از خانه بیرون میزند. بعد از سالها شوهرش از جنگ بازگشته، اما به او بیاعتناست. این روایت مورد توجه منتقدان و جایزههای ادبی غرب قرار گرفته و به چندین زبان ترجمه شده است.
خانم یولیا فرانک متولد 1970، در رشتههای حقوق، زبانهای قدیمی آمریکایی، ادبیات مدرن آلمان و فلسفه در دانشگاه آزاد برلین تحصیل کرده است. فرانک از 2001 عضو انجمن مرکزی انجمن پن آلمان است.
منتقدان، فرانک را مدتها «دوشیزه جادوگر» میخواندند، زیرا او مانند بسیاری از نویسندگان جوان زن دیگر در آغاز قرن 21 میلادی، در مدت کوتاهی با آثار خود به شهرت زیادی دست یافت و جایگاه والایی پیدا کرد. موفقترین کتاب او «زن ظهر» است كه حق ترجمه آن تاکنون به 35 کشور مختلف فروخته شده است.
بخشی از فصل آغازین این کتاب به شرح زیر است:
یک مرغ دریایی بر لبه پنجره ایستاده بود. طنین فریادش طوری بود که گویی دریای بالتیک را در گلو داشت. کف موجهای دریا، بلد و رنگ آسمان، تند بود. صدایش در میدان شاه پیچید. با منهدم شدن تئاتر، آنجا هم ساکت شده بود. پتر چشمها بر هم زد. امیدوار بود مرغ دریایی با حرکت پلکهای او بترسد، پرواز کند و برود. از زمانی که جنگ به پایان رسیده بود، پتر از سکوت صبحها لذت میبرد. چند روز پیش، مادر تختی در آشپزخانه برایش درست کرده بود. گفته بود، حالا دیگر پسر بزرگی است دیگر نمیتواند در تخت او بخوابد. اشعه آفتاب بر او تابید، لحاف را روی صورت خود کشید و به صدای آرام خانم کوتسینزکا گوش کرد. دا از میان شکافهای کف سنگی آپارتمان طبقه پایین میآمد. زن همسایه آواز میخواند....
روزنامه ایندیپندنت لندن همزمان با دریافت جایزه بهترین کتاب سال آلمان درباره این اثر اینگونه نوشت: فرانک یکی از تاثیرگذارترین رمانها را درباره آلمان قرن بیستم نوشته است. نویسنده با توانایی بیمانند و شکلی کاملاً تازه، موضوعی تازه را مطرح میکند که نسلهای زیادی با آن درگیر بوده اند. گویی این زن 39 ساله هر دو جنگ جهانی را به چشم دیده و تجربه کرده و در نقش شاهد به زمان حال بازگشته است.
سخنان مهشید میرمعزی دربارهی این اثر:
- کندوکاو انتخاب اثر برای ترجمه به حساسیت من در اجرای هر کاری برمیگردد. وقتی اثری را میخوانم که بسیار از آن لذت میبرم، بلافاصله فکر میکنم این کتاب باید به زبان فارسی در دسترس خوانندگان قرار گیرد. بعد هم صرفا سلیقهی شخصی است که از بعضی آثار بیشتر خوشم میآید. از میان آن طیف، کتابهایی را نامزد ترجمه میکنم که مطالعهشان برایم لذتبخش است. به عبارتی چون باید چند ماه با یک اثر زندگی کنم و آن را بارها بخوانم - اتفاق افتاده که من اثری را 11 بار قبل از انتشار خواندهام - باید آنقدر دوستش داشته باشم که برایم کسالتبار نشود. به علاوه نکتهی دیگری هم در ترجمهی یک کتاب مۆثر است؛ از جمله اینکه نخست؛ کتاب توسط مترجم دیگری ترجمه نشده باشد. من با ترجمهی تکراری هر چند هم که بهتر از ترجمهی اول باشد، مخالفم و خود نیز هرگز اثر ترجمهشدهای را ترجمه نکردهام و تصمیم دارم که این کار را هم نکنم. دوم؛ اثر در ایران قابل انتشار باشد. صرفنظر از موارد ارشادی، داستان یا موضوع کتاب باید برای خوانندهی ایرانی هم ملموس باشد. برای مثال من بارها کتابهایی را خواندهام و بسیار هم دوست داشتهام، ولی چون موضوع آنها برای ایرانیها چندان جالب نبوده، آن اثر را ترجمه نکردهام. مثل تفاوتهای فرهنگی بین دو آلمان قبل و بعد از اتحاد که موضوع بسیاری از رمانهای جدید است.
- هنگامی که این رمان در سال 2007 جایزهی ناشران آلمان را - که یکی از جوایز معتبر ادبی آلمان است - در نمایشگاه فرانکفورت از آن خود کرد، توجه من به آن جلب شد. از طرف دیگر همیشه قبل و بعد از این رمان هم برندگان این جایزه و کتابهای آنها را دنبال میکردم. در این بین زن بودن نویسنده هیچگونه نقشی در انتخاب من نداشته و ندارد. تنها جذابیت داستان و موضوع آن و قابل انتشار بودن به معنایی که بالا شرح دادم، برای ترجمهی من معیار بود.
این رمان روایت دو جنگ است، داستانهای زیادی در این مورد نوشته شده است، ولی با توجه به استقبالی که از کتاب شده، باید بگویم که داستان کتاب قدیمی، ولی با زبانی امروزی نوشته شده است.
- شما در تمام کتاب به هیچ عنوان به شکلی مستقیم با جنگ و کشتار روبهرو نمیشوید، اما حتا یک لحظه هم فراموش نمیکنید که در حال خواندن کتابی از دوران جنگ هستید. این از مهارت نویسنده است. او جنگ اول و دوم جهانی را که دیگر برای همه روایتی قدیمی شده، به زبانی تازه حکایت میکند. اگر کسی اطلاعی از این دو جنگ نداشته باشد، اطلاعات زیادی به دست نمیآورد. اگر کسی تاریخ این دو جنگ را بداند، متوجه میشود که نویسنده تا چه اندازه به این موضوع مسلط بوده است.
-
مسلما کتابی با چنین سابقهای - جوایز و انتشار به چندین زبان و نقدهای مثبت از طرف نشریات مهم جهان - یک کتاب ساده نخواهد بود. من ترجمهی کتابهای سختخوان را دوست دارم. هر روز کاری، مبارزهای از نو آغاز شود که تمام ذهن مرا مشغول خود سازد. نه آنکه به سرعت تایپ کردن، بتوانم ترجمه کنم و نیازی به منابع زیادی نداشته باشم. رمان بعدی من که توسط نشر افق منتشر خواهد شد به نام «قطار شبانهی لیسبون» هم از این دست کتابهاست.- من تمام تلاشم را میکنم که به متن اصلی وفادار بمانم و گاه برای یافتن یک کلمهی مناسب شاید ساعتها فکر کنم. در این کتاب هم جملههای طولانی زیادی وجود داشت ، من آنها را کوتاه کردم. البته تا حدی که به ساختار اصلی صدمه نزند. نمیخواستم چند فعل را پشت سر هم بیاورم و خواننده مجبور باشد برای درک جمله، آن را چند مرتبه بخواند یا جمله در خاتمه مبهم باشد. وفاداری را تا حدی رعایت میکنم که در عنوان کتاب «و نیچه گریه کرد» پافشاری کردم که «و نیچه گریست» نباشد، چون نیچه در آن کتاب گریه کرده و نگریسته بود. اینها با هم تفاوت دارد. روزی ویراستار کتابم به من گفت که زیادی به متن وفادار هستم. من گمان میکنم، نویسندهای کتاب خود را به دست من امانت داده و من باید امانتدار خوبی باشم. طوری که وقتی کتاب را از زبان فارسی برایش ترجمه میکنند، احساس کند که کتاب خودش است و تغییر نیافته است. همواره در فکر نویسنده هستم که چقدر برای انتخاب کلمهها فکر کرده و زحمت کشیده و من هم باید همین کار را بکنم که خود را به نویسنده و خوانندگان مدیون ندانم.
فرآوری: مهسا رضایی
بخش ادبیات تبیان
منابع: ایسنا، خبرگزاری مهر، خبرگزاری کتاب ایران