تبیان، دستیار زندگی
تهدیدهای و تبلیغات گسترده حکومت، در روحیه کوفیان تزلزل و ضعف پدید آورد و آنان را از میدان جهاد و تعهدات «بیعت» به خانه و زندگی آسوده کشاند، در نتیجه، شب هنگام، مسلم بن عقیل در مسجد، نماز مغرب را فقط با حضور سی نفر اقامه کرد. پس از نماز، آن عده کمتر شده بو
عکس نویسنده
عکس نویسنده
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

شیری تنها در میان روبهان

حضرت مسلم

حضرت مسلم به عنوان سفیر سالار شهیدان امام حسین علیه السلام، وارد کوفه شد. خبر در گوش ها پیچید که مسلم، افسر جانباز و پیشاهنگ این نهضت، پیام انقلاب عدل را با خویش آورده است. مردم مشتاق که در چشمهایشان اشک شوق و در جان هایشان نشئه آزادی نقش بسته بود، به سان موجی به سوی مسلم روان گشتند. مسلم، نامه امام حسین علیه السلام را برای انبوه اجتماع شیعیان قرائت فرمود. قرائت نامه امام در جمع مردم، پس از گذشت حدود بیست سال از دوران حکومت امیرالمومنین علی علیه السلام نوری بود که بر افق قلب های مشتاق تابید.

ورق برمی‌گردد

حال، هزاران دست گرم شیعیان در دست مسلم بود و روز به روز به تعداد آنان افزوده می شد. تا اینکه پس از چند روز تعداد بیعت کنندگان به 18000 نفر رسید. گرچه مسلم هنوز زمام حکومت را در کوفه بدست نگرفته بود و هنوز «نعمان بشیر» نماینده بنی امیه و فرماندار کوفه بود ولی با وجود هزاران بیعت گر جان برکف و اماده برای هر گونه فداکاری در حمایت از امام حسین علیه السلام، همه چیز بیانگر آن بود که کوفه در قبضه ی مسلم است. مسلم ابن عقیل طی نامه ای اوضاع را به امام گزارش داد و بیان شرایط و زمینه مساعد برای نهضت از امام خواست که به سوی کوفه بشتابد.

با اوج گیری نهضت نیمه مخفی مسلم در کوفه گزارش های تندی به شام و نزد «یزید» فرستاده می شد. یزید برای حفظ سلطه و حاکمیت بر کوفه عنصر ناپاک و خشنی همچون «عبید الله ابن زیاد» را که حاکم بصره بود انتخاب کرد. ماموریت ابن زیاد آن بود که به کوفه برود و مسلم را دستگیر کند و سپس او را محبوس یا تبعید کند، یا به قتل برساند.

ابن زیاد، با اجازه و اختیارهای نامحدودی برای قلع و قمع و کشتار و فرونشاندن آتش مبارزات، مخفیانه و با قیافه ای مبدل و نقاب دار به هنگام شب وارد کوفه شد و مراکز قدرت را با عملیاتی شبیه کودتا به دست گرفت.

مردمی که با مسلم بیعت کرده و در انتظار آمدن حسین ابن علی علیه السلام به کوفه بودند، با ورود ابن زیاد به کوفه، وضعی دیگر پیدا کردند . تهدیدها و تطمیع‏ها و فریبکاری‌ها و تبلیغ‌هاى دامنه‏دار، تاثیر خود را بخشید و والى جدید، توانست‏ با قدرت و تمام امکانات جاسوسى، جوى از وحشت و ارعاب را فراهم آورد. با دستگیری‌ها و خشونت‌ها و برخوردهاى تندى که انجام داد، بر اوضاع مسلط شد و ورق برگشت.

تنها اسلحه دشمنان حق، کشتن است و اگر یک انسان حق‏پرست و با ایمان، شهادت ‏طلب باشد و از مرگ نترسد، در واقع، دشمن را خلع سلاح کرده است. مسلم نیز، آرزویش شهادت در راه خدا به دست ‏شقى‏ترین افراد است. طبیعى است که مسلم، به عبیدالله بن زیاد بگوید: چه باک از کشته شدن

تهدیدهای و تبلیغات گسترده حکومت، در روحیه کوفیان تزلزل و ضعف پدید آورد و آنان را از میدان جهاد و تعهدات «بیعت» به خانه و زندگی آسوده کشاند، در نتیجه، شب هنگام، مسلم بن عقیل در مسجد، نماز مغرب را فقط با حضور سی نفر اقامه کرد. پس از نماز، آن عده کمتر شده بودند . از مسجد که بیرون آمد، حتی یک نفر هم همراهش نبود که او را به جایی راهنمایی کند.

در کوچه‌های غربت

تمام آن هزاران مردکه با او عهدها بستند به هنگام « بلا » هنگامه سختی شگفتا ! عهد بشکستند . یکی از قطع نان ترسید یکی مرعوب قدرت بود یکی مجذوب زر ، مغلوب درهم ، عاشق دینار. چه شد آن عهدهای سخت ؟  چه شد آن دستهای گرم بیعتگر ؟ کجا ماندند ؟ ... کجا رفتند ؟ ... و حال ... ، مسلم ، غریبی است در وطن که در کوچه ها غریبانه می گشت و نمی دانست به کجا می رود. همه درها بسته بود و هر کس، سودای سلامت و آسایش خویش را در سر داشت . زنی به نام « طوعه » ، جلوی خانه اش ایستاده، نگران و منتظر پسرش بود . طوعه شیعه و هوادار مسلم بود ، اما این غریب را نمی شناخت . مسلم ، جلو رفت و... :

«من مسلم بن عقیلم ... آیا ممکن است نیکی کنی ؟ شاید روزی بتوانم جبران کنم ! « طوعه » وقتی مسلم را شناخت ، او را به درون منزل دعوت کرد و با نهایت احترام و خضوع، از او پذیرایی کرد».

این زن فداکار، که به نامردان کوفی، درس شهامت و وفا می آموزد، دِین خویش را به مکتب و راه حسین علیه السلام ادا کرد و به وظیفه اش در قبال سفیر و نماینده آن حضرت در نهضت، عمل نمود و در خدمتگزاری مسلم از هیچ چیز کوتاهی نکرد . اما مسلم ، شوری دیگر در سر داشت. از سویی به بی وفایی مردم می اندیشید و از سویی به نامه و گزارشی فکر می کرد که به مولایش فرستاده و از وی خواسته بود که بسرعت، خود را به کوفه برساند که زمینه از هر جهت آماده است و ...؛ غذا نخورد، شب را به عبادت و تهجد پرداخت و نخوابید. لحظه های آن شب برای مسلم معنای دیگری داشت

حضرت مسلم

پسر طوعه، بر خلاف مادرش از هواداران « ابن زیاد » بود. شب که به خانه آمد، متوجه اوضاع غیرعادی شد. فهمید که مهمان خانه شان کسی جز مسلم بن عقیل نیست. بسیار خوشحال شد، که اگر به والی شهر خبر دهد، جایزه خواهد گرفت. صبح زود، خبر را به وابستگان عبیدالله بن زیاد رساند. اما دستگیری مسلم و آوردنش پیش عبیدالله زیاد، کار آسانی نبود. از این رو ابن زیاد، هفتاد نفر، همراه و تحت فرمان محمد اشعث قرارداد تا برای گرفتن و آوردن مسلم به خانه طوعه بروند .

نسخه‌‏ای برابر با اصل

مسلم نایب و نماینده حسین علیه السلام بود؛ نسخه ‏ای برابر با اصل. یک تنه در برابر انبوهی از سپاهیان ابن زیاد ایستاده بود و دلیرانه مقاومت و جنگ می کرد . عاشورایی بود و نبرد حق و باطل.

محمد بن اشعث كه می دید نمی تواند با جنگ رویاروی، آن قهرمان را از پای درآورند، دستور داد گروهی بالای بام ها بروند، و سنگ و آتش بر سر او بیندازند. پس از ساعتی نبرد، مسلم خسته و تشنه، به دیواری تكیه كرد. محمد بن اشعث، با دیدن خستگی او از فرصت استفاده كرد و گفت: «تو در امانی. خود را به كشتن مده!» و ناگهان سربازان به اشاره فرمانده خود، با استفاده از فرصت، شمشیر را از دستش گرفتند و او را که برای بار آخر بر آن نامرد مردم اعتماد نموده بود، دست بسته به دارالاماره بردند.

در زیر برق سرنیزه ها، آن اسیر آزاد، و آن آزاده گرفتار را نگهداشته بودند. مسلم که پیمان شکنی کوفیان را دید که چگونه نخست به او امان دادند و سپس دستش را بستند، هم به سرنوشت افتخارآمیز خویش می اندیشید و هم به فکر کاروانی بود که به سوی همین کوفه در حرکت بود و سالار آن قافله، کسی جز اباعبدالله الحسین علیه السلام نبود .

تهدیدهای و تبلیغات گسترده حکومت، در روحیه کوفیان تزلزل و ضعف پدید آورد و آنان را از میدان جهاد و تعهدات «بیعت» به خانه و زندگی آسوده کشاند، در نتیجه، شب هنگام، مسلم بن عقیل در مسجد، نماز مغرب را فقط با حضور سی نفر اقامه کرد. پس از نماز، آن عده کمتر شده بودند. از مسجد که بیرون آمد، حتی یک نفر هم همراهش نبود که او را به جایی راهنمایی کند

در آرزوی یار

تنها اسلحه دشمنان حق، کشتن است و اگر یک انسان حق‏پرست و با ایمان، شهادت ‏طلب باشد و از مرگ نترسد، در واقع، دشمن را خلع سلاح کرده است. مسلم نیز، آرزویش شهادت در راه خدا به دست ‏شقى‏ترین افراد است. طبیعى است که مسلم، به عبیدالله بن زیاد بگوید: چه باک از کشته شدن، بدتر از تو، بهتر از مرا کشته است... . فرمان قتل مسلم براى او که آرزومند این سرنوشت مقدس و مبارک است، بشارتى است و این لحظه‏ هاى آخر پیش از شهادت، عزیزترین لحظه‏ ها و پربارترین دقایق، و زیباترین حالات روح را داراست. اشتیاق قبل از دیدار است.

مسلم را به بالای دارالاماره می ‏بردند، در حالی که نام خدا بر زبانش بود، تکبیر می ‏گفت، خدا را تسبیح می ‏کرد و بر پیامبر خدا و فرشتگان الهی درود می ‏فرستاد. هنگامی که حضرت مسلم بر بام قصر قرار گرفت به جانب مکه رو کرد و گفت:

السلام علیک یابن رسول الله...: سلام بر تو ای پسر رسول خدا (ای حسین) آیا خبر از حال مسلم داری.

سپس گفت: ای فرزند رسول خدا (ای حسین) آرزو داشتم یک بار دیگر دیدگانم با دیدار لقایت روشن گردند، ولی عمر وفا نداد و وعده دیدار به قیامت افتاد.

مسلم را رو به بازار کفاشان نشاندند، با ضربت شمشیر سر از بدنش جدا کردند و پیکر خونین آن شهید آزاده و شجاع را از آن بالا به پایین انداختند.  وقتی پیکر مطهر آن شهید را از فراز دارالاماره به پایین و به میان مردم انداختند، مردم هلهله و سرو صدای زیادی به پا کردند. سپس دستور داده شد تا آن بدن بی سر را به دار کشیدند.

مبتکر سرابی                 

بخش تاریخ و سیره معصومین تبیان

مشاوره
مشاوره
در رابطه با این محتوا تجربیات خود را در پرسان به اشتراک بگذارید.