بهار زیبای روستا
فصل بهار از راه رسیده بود. همه جا پر شده بود از گل و سبزه، درخت ها شکوفه داده بودن گل های لاله باز شکفته بود، گل های اقاقیای بنفش از دیوار های ده آویزون شده بودن. بوی نم نم بارونی که به دیوار های کاه گلی خونه های ده می خورد همه جا رو پر کرده بود.
هر چی از فضای بهاری ده براتون بگم کم گفتم بارون های امسال زیاد بود و این باعث شده بود محصولات امسال زمینمون زیاد باشه.
مامان و آقاجون خیلی خوشحال بودن. بردن گله به چرا با من بود، این کار برای من خیلی دلچسب بود گله در حال چرا بود و من هم از طبیعت زیبای بهاری نقاشی می کشیدم خیلی به نقاشی علاقه داشتم تمام پول هام رو جمع می کردم و می رفتم شهر و کاغذ و مداد می خریدم.
طولی نمی کشید که تمام کاغذهایی که خریده بودم پر می شد. فضاهای دیدنی ده زیاد بود و فرصت برای من زیاد.
یک روز خبر رسید قراره تو دهمون مدرسه بسازن آخه فاصله مدرسه با ده ما زیاد بود تقریبا کسی تو ده ما درس نخونده بود.
خیلی خوشحال کننده بود برای بچه های ده همین طور برای من.
یک شب که ازچرا برگشتم آقاجون گفت: می خوام از فردا بری مدرسه و من خودم گله رو به چرا می برم گفتم آخه آقاجون شما خودتون کارهای زیادی دارید.
آقاجون گفت می خوام بری درس بخونی، برای خودت کسی بشی و به مردم روستا خدمت کنی. حرف های آقاجون هیچ وقت از ذهنم بیرون نمیره الان در حال درس خوندنم، کلاس سوم راهنمایی هستم. امسال تو مسابقات نقاشی کشور نفر اول شدم.
من به آقاجون قول دادم تا درس بخونم و برای روستا آدم مفیدی باشم. می خوام مهندسی کشاورزی بخونم و برگردم به ده و به پدرم تو کشاورزی کمک کنم.
آرزو صالحی
بخش کودک و نوجوان تبیان