تبیان، دستیار زندگی
روزی بچه هزارپا می خواست با مامانش برود عروسی. عمه اش تازگی برای او چهارصد جفت کفش کتانی نو و قشنگ از سفر سوقاتی آورده بود
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

بچه هزار پا و عروسی
هزار پا

روزی بچه هزارپا می خواست با مامانش برود عروسی. عمه اش تازگی برای او چهارصد جفت کفش کتانی نو و قشنگ از سفر سوقاتی آورده بود.

بچه هزارپا که خیلی خوشحال بود ، آن قدر نشست و با این کفش های کتانی تازه اش بازی کرد ، تا آفتاب غروب کرد. هر چی هم مامانش حرص خورد و جوش زد ، فایده ای نداشت که نداشت…….

خلاصه ، اول شب بود که شروع کرد به پوشیدن کفش ها و در حالی که شعر ”‌ یه توپ دارم قلقلیه ”‌ را با خودش زمزمه می کرد ، با صبر و حوصله ، یکی یکی بند کفش ها را می بست. وقتی که آخرین کفش را پوشید ، با خوش حالی صدا زد: ”‌ مامان! مامان جون! پس کی می ریم عروسی؟ .

مادرش از توی آشپزخانه جواب داد: “عروسی تمام شده پسرم! اما اگه یه کم صبرکنی ، باهم می ریم برای نامگذاری بچه ی اول.!.

بخش کودک و نوجوان تبیان


منبع: هدهد

مطالب مرتبط:

مسابقه ماشین‌ها

گریه‌های بچه تمساح

دایی دایناسورها رو میشناسی؟

درختی که خواب مانده بود

با درخت پیر قهر نکنید

لاک پشت گرفتار

مشاوره
مشاوره
در رابطه با این محتوا تجربیات خود را در پرسان به اشتراک بگذارید.