من پسر شجاعی هستم
آی ی ی، خوردم زمین! دستم درد گرفت. زانویم سوخت. دست و پایم درد می کند. می خواهم فریاد بزنم. ای کاش نمی دویدم تا این بلا به سرم نمی آمد!
پدر مرا می بوسد و می گوید که همه ممکن است زمین بخورند و صدمه ببینند.
تو تا حالا زمین خورده ای؟
پدرم می گوید که کمی گریه کردن عیبی ندارد. امّا بعدش باید شجاع باشی و تحمّل کنی!
پدر کمی دارو روی زخم زانویم می گذارد و می گوید که کمی می سوزد، امّا تو می توانی تحمّل کنی.
من سعی می کنم شجاع باشم.
تو هم سعی کن!
این طوری: حواسم را جمع می کنم، چشم هایم را می بندم و یک نفس عمیق می کشم.
حالا کمی بهتر شد.
من می توانم شجاع باشم.
پس تو هم می توانی!
بخش کودک و نوجوان تبیان
منبع: برگرفته از کتاب من می توانم شجاع باشم