بانوی ابر و اندوه
ازسرخ تا گندم گون ادبیات مقاومت
وقتی برای اولین بار مهاجمین اروپایی پای را در خاک آمریکا گذاشتند، زندگی بومیان تبدیل به کابوس شد و در سرزمین خود غریبه شدند:
آری، آنها از شرق آمدند
امدند که مصیبتمان آغاز شود
آمدند که کلیسایشان از ما عوارض طلب کند؛
آمدند که کارناوال تفنگ و خون شود سهممان
امدند تا به پای بکوبند جسم و جان
آغاز طلبها شروع شد به شهادت کذب
آغاز شد رنج عظیم.
داستان سرخپوستان هم مشابه فلسطینیان بود که سرزمینشان دستخوش حملات قومی غریبه هایی از سرزمینهای مختلف گردید و به غصب و تاراج گرفته شد. سیل عظیم تشنه گان "قاره نو" به امید زندگی در مکانی تازه و بکر روانه سرزمینهای کسانی شدند که فرهنگ و آیینشان را نابود کردند. اشغال سرزمینهای هر دو زیست بوم جز فلاکت و بدبختی هیچ تحفه ای در بر نداشت. هاریو در شعر خود اینچنین رنج عظیم تصاحب خاکش را به تصویر میکشد:
از خواب برمی خیزم
رویای زندگی گذشته ام در مقابل چشمانم نقش می بندد،
همچون آهویی باشکوه
همچون علف و برگ می رویم
در کوهستانها می رویم
آنک این منم: "بانوی ابر و اندوه"
و شوهرم: "سپید عزادار"
آنگاه که "شی لا" و "چه ین" (دو نام مقدس و دو قبیله در فرهنگ سرخپوستان)
در گوش من چنان که کسی را یارای شنیدن نیست
ایچنین میگویند:
"چشم آهویی!
چشم آهویی!"
و من میدانم اکنون
پرده دگر
حکایت مرگ من است
مرگ بانوی "ابر ومه".
و آری تو بودی
تو بودی که موطنم را از من ستاندی
که خاطراتم را
که چشمانم را.
براستی تا چه حد داستان سرخپوستان به فلسطینیان شباهت دارد. "مارک گرزون" در اینجا به ارتباط خشونت و جنگهای تصرف جویانه اینچنین اعتراف می کند:
"برای نسل و نسلها، با خشونت و خونریزی زندگی کردیم. برای نسلها و نسلها، بومیان امریکا را از سرزمین خود دور و دورتر کردیم. و برای نسلها و نسلها، تصویر پیروزی سفیدها بر سرخ رویان را بعنوان توجیه انسانیت ملیمان نشان دادیم."
مهاجمین اروپایی حتی به قوانین اجتماعی و حرمت صاحبخانه وقعی نگذاشته و همه چیزشان را از آنها گرفتند. صهیونیستها هم درست مانند همتایان کفتار صفت اروپایی خود شروع به کشتار جمعی، تصرف املاک و اموال، و تخریب زمینهای کشاورزی فلسطینیان کردند:
سراسر گیتی میآید
ملتی می آید، ملتی می آید،
عقاب پیامش را به قبیله رسانده،
پدر اینچنین میگوید، پدر اینچنین می گوید
همه زمین بحضور می آید
کلاغ پیامش را به قبیله رسانده
پدر اینچنین می گوید، پدر اینچنین می گوید
(تورنتون 1987)
"کارول لی سانچز" شاعره مشهور سرخپوست، با لحنی غرا و خشمگین، تئوری ننگین و دروغین "سرنوشت ملی" را میکوبد و آن را بهانه ای کثیف برای غارت زندگی و زمین سرخپوستان میداند. او در شعر بسیار زیبای خود تحت عنوان "گفتگوها" اینچنین استعمار ننگین اروپارا به تیغ تیز نقد میسپارد:
آی ای پدر اروپا! (شاید شاعر اشاره به تحمیل فرهنگ و قوانین کلیسایی اروپاییان آنزمان پس از فتح آمریکا دارد)
میخواهم تو را طلاق بدهم
از نکاح عروس وطنم
جلوتر، در این شعر، سانچز از نوستالژی غم انگیزش می گوید؛ از تجاوز و خونریزی ناحق:
برای من
این سرزمین
مملو از سنت و عشق است
که شما بودید
که بی خانمان و حقیر کردید
بومیان این خاک را؛
و انچه کنون باید
این مذبح است
که استخوانهای پاره تنم را نگاه میدارد
که میگوید کیستم من
و چه بودم
پیش از اینکه چوب حراج
به حیثیت و جان و مالم بزنید،
با طرح "سرنوشت ملی"تان
که خونمان را مکید
و گوشتمان را تکه تکه کرد.
شاعر در جایی از هویت آمریکایی واقعی خود دفاع میکند. او میگوید آمریکا برای سرخپوستان است و نه قومی مهاجم که امروزه نام آمریکایی بر خود گذاشته اند:
پدر اروپا!
تو را خلع ید میکنم
حقوق تولدم را به من بازگردان.
با نیروی هستی ام
اینچنین میکنم.
این امریکا،
متعلق به مردم من است.
بارزترین موضوع موجود در شعر سرخپوستان، حسرت روزهای طلایی گذشته است.
مدینه فاضله ای که فقط می تواند در ذهن شاعر، اینچنین تصویر روشنی به روی کاغذ بیابد. در اینجا به این شعر "ری یانگ بی یر" توجه کنید:
میدانی که عاشق انجا بودیم
در کنار پدرانمان زندگی میکردیم
خودمان بودیم
بدون سستی
و بیمعنی بودن دنیا
ما رنج می بریم و تحمل میکنیم
ترجمه: محمدرضا صامتی
منابع:
پایگاه اینترنتی "دنیای شریف"
پایگاه اینترنتی "آگاهان ملی فلسطین"