تبیان، دستیار زندگی
مفهوم من یک دوربین هستم در شناخت آثار ایشروود و نوع نگاه او به مقوله داستان‌نویسی بسیار اهمیت دارد. درواقع به نظر می‌رسد این مفهوم به عنصری محوری در آثار ایشروود تبدیل شده است.
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

خداحافظ برلین ایشروود

گفت‌وگو با آرش طهماسبی، مترجم رمان خداحافظ برلین نوشته ایشروود


مفهوم من یک دوربین هستم در شناخت آثار ایشروود و نوع نگاه او به مقوله داستان‌نویسی بسیار اهمیت دارد. درواقع به نظر می‌رسد این مفهوم به عنصری محوری در آثار ایشروود تبدیل شده است. جورج اورول درباره خداحافظ برلین می‌گوید: «طرحی درخشان در به تصویرکشیدن جامعه‌یی روبه زوال» هر دو راوی‌ای دارند که از جای دیگری به محل وقوع داستان آمده‌اند.

خداحافظ برلین ایشروود

کریستوفر آیشروود، خداحافظ برلین،1939 :«دوربینی هستم با شاتر باز که، بی اراده، ضبط می کند، فکر نمی کند.»

کریستوفر ایشروود با کتاب «خدا حافظ برلین» نه تنها بی‌درنگ خود را در صف اول داستان‌نویسان معاصر قرار داد، بلکه برلین پیش از ظهور هیتلر را همچون مأمن خاص خویش، به تصویر کشید.«خداحافظ برلین» تصور او از این شهر گمشده است؛ به این مفهوم که از آپارتمان‌های استیجاری و کافه‌های مناطق حاشیه شهر به ویلاهای خیرکننده ثروتمندان می‌رسد.تقریباً هر صفحه از این کتاب رویدادهای خارق‌العاده، تراژیک و مضحک با استادی تمام در کنار هم تلفیق می‌شوند.این جلوه‌ها از برلین در روزهای اندکی پیش از روی کارآمدن رژیم هیتلر، تصویری از تاریخ و نیز، تابلویی از یک نوشته شاخص به‌دست می‌دهد.

مدتی از ترجمه آثار کریستوفر ایشروود یعنی «خداحافظ برلین» و «تمام دسیسه چینان» می‌گذرد و کتاب بعدی او یعنی «آقای نوریس قطار عوض می‌کند» از سوی انتشارات فرهنگ جاوید در دست انتشار است. خواندن آثار او به ویژه «خداحافظ برلین» متعجب و مجابم کرد تا با مترجم آثار او «آرش طهماسبی» گفت‌وگویی انجام بدهم. نگارش خداحافظ برلین آنقدر قدرتمند است که خواندنش برای هر نویسنده و مخاطبی به اندازه آثار کلاسیکی نظیر گتسبی بزرگ و وداع با اسلحه ضروری و حایز اهمیت است.

انتشار خداحافظ برلین در ایران خواننده‌های حرفه‌یی رمان را غافلگیر کرد. با توجه به اینکه نویسنده در نیمه اول قرن بیستم زندگی کرده و سه گانه‌اش هم در دوره جنگ دوم می‌گذرد. فکر می‌کنید چرا از ایشروود تا به حال اثری ترجمه نشده بود؟

**در ابتدا این نکته را تذکر بدهم که داستان‌های برلینی یک دوگانه است نه سه‌گانه و در واقع کتاب تمام دسیسه‌چینان که اولین اثر ایشروود است، داستانی مستقل با ساختاری متفاوت محسوب می‌شود. بررسی جامع و مانع درباره ریشه‌های این معضل قطعا در این مجال و به این قلم ممکن نیست، اما برای نقطه شروع باید به سنت ترجمه در ایران و کسانی که پیشگام این عرصه بودند، رجوع شود. به هر حال نکته مهم این است که خوراک ادبی خوانندگان تحت هدایت مستقیم تفکر مترجمان بود و این‌گونه بود که بیشتر آثاری به فارسی ترجمه می‌شد که یا پیشرفت اروپاییان را به رخ می‌کشیدند یا گذشته پرشکوه خودمان را لذا گرایش به ترجمه آثار تاریخی و فلسفی در سطح بالایی بود. اما فارغ از اینکه آثار ادبی از چه زبانی برگردانده می‌شدند، انتخاب نویسنده یا کتاب بر مبنای آشنایی شخصی مترجم با اثر مربوطه بود، که با توجه به محدودیت ارتباطات و نشریات تخصصی در ایران و نیز شاید به‌روز نبودن دائمی مترجمان (به علت دوربودن از صحنه اصلی ادبیات جهانی) بیشتر نویسندگان و آثاری ترجمه می‌شدند که از شهرت بسیار بالایی برخوردار بودند، هرچند تاکید می‌کنم که در این باره باید تحقیق حرفه‌یی و مفصلی صورت گیرد. در ادامه تا سال‌های اخیر، بحران در صنعت نشر و گرانی و مشکلات متعدد دیگر، به لحاظ روانی هم ناشران، هم مترجمان و هم خوانندگان را به سمت یک نوع محافظه‌گرایی کشانده است که به اصطلاح ریسک نکنند و دست روی نویسنده یا کتابی نگذارند که امکان دارد به علت دلایل گفته شده، به یک شکست تجاری تبدیل شود. طبیعتا در چنین شرایطی و با وجود رقبایی قدرتمند، مجال به افرادی مثل ایشروود نمی‌رسد. اما به نظر می‌رسد چند سالی است این روند تغییر کرده است.

گمان می‌کردم «آقای نوریس قطار عوض می‌کند» هم در ادامه دو کتاب قبلی باشد. چه شاخصه‌یی موجب شد تا شما سراغ ترجمه آثار او بروید. ایشروود برای مخاطب فارسی زبان کمی ناشناخته است. موضوعی از آثار یا زندگی او هست که فکر کنید دانستنش مهم باشد؟

**پیشنهاد ترجمه آثار ایشروود در ابتدا توسط ناشر محترم بنده، آقای جاوید، ارائه شد.

اما آنچه در کار خود ایشروود نظر مرا جلب کرد و ترغیب شدم آثار دیگر او را ترجمه کنم، تنوع آثار وی (رمان، داستان کوتاه، مقالات ادبی، نمایشنامه، اتوبیوگرافی، آثار تحلیلی و نامه‌نگاری) و نثر صمیمی و بی‌تکلف خاصه دوگانه برلین بود که مرا قانع کرد که با نویسنده چیره‌دستی روبه‌رو هستم

ایشروود در این دو اثر تجارب عینی و شخصی خود را با بهره‌گیری از شخصیت‌های واقعی که با آنها برخورد داشته است، در قالبی داستانی درآورد که در آن مرز فیکشن و رئال درهم فرومی‌ریزد؛ لذا از محدوده گزارشگری ژورنالیستی در هیات یک ناظر صرف فراتر می‌رود و با تمهیدات داستانی خواننده را با مشاهدات خود و واقعیت مقطعی از تاریخ آلمان که بحق با تاریخ جهان پیوند خورده است، همراه می‌سازد. ایشروود به عنوان یک انگلیسی از قشر متوسط بالا، خودش را از طبقه اجتماعی‌اش جدا کرد و زندگی‌اش را در بطن طبقه متوسط پایین آلمان جمهوری وایمار درپیش گرفت و گزارشی دست اول از وضعیت اجتماعی آن دوره و چگونگی تحول مردم آلمان را پیش روی ما می‌گذارد که راه را برای قدرت‌گرفتن نازی‌ها هموار کرد. اینها عواملی بود که به شخص من نشان داد با نویسنده‌یی توانمند روبه‌رو هستم که به ناحق در ایران ناشناس مانده است. حال باید دید واکنش خوانندگان در رویارویی با این آثار چگونه است.

«سالی» در فصل دوم خداحافظ برلین شخصیتی دوقطبی و پیچیده دارد. ارتباط او با «کریس» کمی گنگ است و آنچنان سر راست نیست ؟

**درواقع این شخصیت چندگانه و مبهم سالی است که باعث ایجاد چنین تاثیری در خواننده می‌شود. سالی دختری از یک خانواده تقریبا مرفه سنتی انگلیسی است که در پی پشت‌کردن به ارزش‌های طبقاتی خود، رهسپار برلین برای کشف افق‌های تازه مبتنی بر خواست‌های خویش می‌شود. بخشی به دلیل ماجراجویی و بخشی به دلیل فشار مالی، شیوه‌یی را در زندگی خود در پیش می‌گیرد که باعث بروز این چندگانگی در شخصیت او می‌شود. از یک طرف دوست دارد یک سبک زندگی بوهمی داشته باشد- حیاتی در مرتبه یکجور روشنفکری سطحی و نمایشی (که کریس می‌تواند با توجه به شخصیتش مکمل این وجه سالی باشد) - و از طرف دیگر میل به زندگی تجملی و پول (که می‌توان حدس زد شاید هر دوی این وجوه ناشی از زمینه طبقاتی و خانوادگی خودش باشد- به یاد داشته باشیم که پدرش آسیابان بود و مادرش ارثی به دست آورده بود، این یعنی ترکیب زندگی دهقانی با ارزش‌های بورژوایی، یعنی ملغمه‌یی از سنت و روشنفکر‌مآبی و عادات نوکیسگی). بدیهی است، این میل دوگانه باعث شده است او خود نیز دچار دوپارگی شخصیتی شود و به طور کامل نداند کدام یک از این دو وجه، معرف شخصیت واقعی او هستند. بنابراین ما در سراسر این فصل با شخصیتی هیستریک، دمدمی مزاج و در موارد متعدد (و کمیک) شیرین عقل طرف باشیم. برداشت شخصی من این است که سالی فردی صادق و دلپاک است که بدجنسی و دورویی ظاهری او بیشتر حس همدردی را در خواننده برمی‌انگیزاند تا نفرت، چنان‌که خود کریس [بخوانید ایشروود] هم چنین دیدگاهی را دارد.

خداحافظ برلین ایشروود

به نظرم فصل «سالی بوولز» بهترین فراز خداحافظ برلین باشد. حضور سالی به جاذبه‌های داستان افزوده است. فکر می‌کنم سالی یک نسبتی با مادام بوواری و آناکارنینا داشته باشد. البته رفتار او بلاهت بیشتری را نشان می‌دهد. می‌توان او را مقایسه کرد با شخصیت‌هایی که نام بردم؟

**خیلی جالب بود. چون برای من هم جذاب‌ترین بخش همین فصل از کتاب است، به ویژه که رویکرد روانکاوانه‌تری نسبت به سایر فصل‌ها دارد. اما درباره مقایسه باید عرض کنم با کمی اغماض این‌طور به نظر برسد، هر سه از خانواده‌های محترم با موقعیت مالی خوب (بگوییم مرفه) هستند. البته از تفاوت‌های جزیی در این خصوص صرفنظر می‌کنیم. اما کمابیش وضعیت مشابهی دارند. اما در این قیاس باید کمی محتاط بود. از این منظر مادام بوواری و آنا کارنینا بیشتر با هم قابل قیاس هستند. انگیزه مشترک این دو کسالت‌باری ارزش‌های سنتی خانواده و جامعه است که آنها را ترغیب می‌کند که دست به (این‌طور بگوییم) گناه بزنند. درباره سالی هرچند این دلزدگی دیده می‌شود، اما زمینه روانی و اجتماعی‌اش با دو نفر قبلی فرق دارد. ملالت او ناشی از نامتعین‌بودن وضعیت طبقاتی اوست که ترکیبی از ارزش‌های بورژوایی و روستایی با گرایش‌های روشنفکری سطحی‌نگر است. افزون بر این، تفاوت دیگر سالی با دو زن دیگر این است که برخلاف آنها معتقد نیست کار بد و خلاف اخلاقی کرده است، هرچند که می‌داند زندگی مقبول و شایسته‌یی را هم در پیش نگرفته است. به همین دلیل است که درباره آنا کارنینا و مادام بوواری از واژه «گناه» استفاده کردم.

روحیه رمان، آرمان‌های شخصیت‌هایش و شکست‌های متوالی آنها و پیروزی‌های اندک شان چیزی نزدیک به جامعه ادبی و هنری نسل جوانی است که در ایران می‌بینیم و می‌شناسیم. البته ترجمه سرراست شما و استفاده از ترم‌های عامیانه فارسی یا محاوره حتی در دیالوگ‌ها قصه را زنده‌تر کرده است. در ترجمه اثر چقدر به متن وفادار بودید و چه اندازه به زبان مقصد اهمیت دادید؟

**رویکرد من در ترجمه ابتدا به ساکن، وفاداری به متن است. اما شاید برداشت من از وفاداری به متن اندکی با چیزی که به نظر می‌رسد، تفاوت داشته باشد. من با خواندن هر جمله اول آن را عینا ترجمه می‌کنم، حتی گاهی اوقات کاملا تحت‌اللفظی به طوری که گاهی حتی خنده‌دار از آب در می‌آید. بعد شروع به پیرایش متن می‌کنم. یعنی سعی می‌کنم کلمات و عبارات شکیل‌تری را با توجه به محتوا به کار ببرم. اگر نتیجه راضی‌کننده بود که کار تمام می‌شود. در مواردی- که معمولا درباره جملات دشوار یا محاوره‌یی در زبان مبدا پیش می‌آید- من اول مفهوم جمله را دریافت می‌کنم، یعنی با خودم می‌گویم؛ خب اینجا نویسنده ‌منظورش این است، می‌خواسته این را بگوید. . . بعد بر اساس این برداشت، نزدیک‌ترین و شبیه‌ترین عبارت در فارسی برای بیان این موقعیت را به کار می‌برم. بنابراین در جاهایی که چنین احساسی به شما دست می‌دهد، درواقع از این رویکرد پیروی کرده‌ام. البته بدیهی است که موارد استفاده از این رویکرد محدود است و شاید مثلا در همین خداحافظ برلین یک درصد متن را شامل شود. الان شاید خوانندگان گمان کنند که من در متن اصلی دست برده‌ام و از خودم درآورده‌ام، اما چنین نیست.

فرآوری: مهسا رضایی

بخش ادبیات تبیان


منابع:  اعتماد- بهزاد عبدی/ انسان شناسی و فرهنگ/ پندار