می ترسم از سرنگ ها
بالتازار ترانسلان, مترجم: محسن عمادی
تحمل متراکم ابدیت
مرگ وقتیست که دل نمیتپد و ساعت میتپد.
عشق وقتیست که دل میتپد و ساعت نمیتپد.
شاید همین قیاس ساده میگفت
چرا دوباره به ساعت نگاه کردی.
میدانستی انتظار تحمل متراکم ابدیت است
و عشق، اعجاز فانیان
ابدیت را شرمسار میکند.
عصر بلند تابستان
بر تابوتها و برجهای ساعت غروب میکرد
ویرانهها میدانستد و
تو نمیدانستی
جنگ، انتظار را بیاعتبار میکند
و حفظ حیات
تمام حقیقت میشود.
او مرده بود؟
بیتو گریخته بود؟
یا تو دیگر عاشق نبودی؟
مردگان جواب نمیدادند
زندگان میگریختند
و عشق
دیگر
به نبض ساعت میتپید.
********آنتون کورت وخ, مترجم: مودب میرعلایی
رفتن
مثل وقتی که ماشینی مدتِ زیادی زیر باران بوده،
با سرعت از جایی که پارک شده، دور می شود،
و مدت کمی، جایی باقی میماند که خود را از بقیهی خیابان جدا می کند
تا آن هم خیس شود و دیگر از بقیه جدا نباشد.
این همان چیزی است که از تو باقی میماند
وقتی می روی.
********
امیلی دیکنسون, فرشته وزیری نسب
امید
«امید»، چیزی است پردار-
که بر سر روح مینشیند-
و نغمهای بیکلام میخواند-
و هیچگاه – از خواندن باز نمیماند-
در باد- دلنشینتر- شنیده میشود-
توفانی تلخ بباید-
که با خود ببرد پرنده کوچکی را
که این همه را گرم میدارد-
همیشه شنیدهام صدایش را-
در سردترین سرزمینها-
و دوردستترین دریاها-
اما حتا در حادترین لحظهها،
از من- نخواسته خرده نانی.
********
آن سکستون, مترجم: کتایون کشاورزی
پیر
می ترسم از سرنگ ها.
بیزارم از ملحفه های مشمعی و لوله ها.
سیرم از چهره هایی که نمی شناسم.
و حالا به گمانم مرگ دست به کار می شود.
مرگ چون رویایی آغاز می شود،
انباشته از اشیاء و خنده ی خواهرم.
جوانیم و قدم می زنیم
و زغال اخته می چینیم
تمامِ راه تا «داماریسکوتا»
فریاد زد: اوه سوزان!
لباسِ جدیدت لکه دار شد!
از آن طعم شیرین-
دهانم پر است
و آن آبیِ شیرین بیرون می ریزد
تمامِ راه تا «داماریسکوتا»
چه می کنی؟ تنهایم بگذار!
نمی بینی خیال می بافم؟
در خیال، تو هیچ وقت هشتاد ساله نیستی.
********
اریش فرید, مترجم: آزاد عندلیبی
سکوت آیندهی ماست!
سکوت
برای پرندههای کوچ
غریو و غوغاست
سکوت
برای دریای خشک
اوجِ موجهاست
سکوت
پیش چشم خاموشِ من
شعلهیی نامیراست
سکوت
برای رقاصانِ گوش من
ضرباهنگ فرداست
سکوت
در دود و در مه
هوشیواریست
در ویرانه و ویرانی
در خروسخوانِ جنگ
شمیم آشناییست
سکوت
هرچه که بود
میانِ من و دایهام بود
کنار تابوت او اما
دیگر آن نیست که بود
سکوت
بازتاب خطابهها و وعدههاست
ریشهی تمام واژههاست
با این همه اما
سکوت چیست؟
سکوت خاموشیست
میراثِ فریاد است
سکوت آیندهی ماست!
فرآوری: مهسا رضایی
بخش ادبیات تبیان
منبع: خانه شاعران جهان