قهرمان گریخت!
بازخوانی متفاوت آیاتی که بارها خواندهایم(59)
وَرَاوَدَتْهُ الَّتِی هُوَ فِی بیتها عَن نَّفْسِهِ وَغَلَّقَتِ الْأَبْوَابَ وَقَالَتْ هَیْتَ لَكَ قَالَ مَعَاذَ اللَّـهِ إِنَّهُ رَبِّی أَحْسَنَ مَثْوَایَ إِنَّهُ لَا یُفْلِحُ الظَّالِمُونَ* وَلَقَدْ هَمَّتْ بِهِ وَهَمَّ بِهَا لَوْلَا أَن رَّأَى بُرْهَانَ رَبِّهِ كَذَلِكَ لِنَصْرِفَ عَنْهُ السُّوءَ وَالْفَحْشَاءَ إِنَّهُ مِنْ عِبَادِنَا الْمُخْلَصِینَ*وَاسْتَبَقَا الْبَابَ... سوره مبارکه یوسف آیات 23 تا 25
قهرمان میتوانست بایستد، در دل به خدا پناه ببرد و حتی میتوانست بانوی درباری را نصیحت کند، موعظه کند و با استدلال و برهان، او را هدایت کند. اما اوی پیامبر چنین نمیکند. محل هدایت، این خلوت نیست.
کتابها مینویسند:
یوسف نگفت من از عزیز می ترسم، و یا به عزیز خیانت روا نمیدارم، و یا من از خاندان نبوت و طهارتم، و یا عفت و عصمت من، مانع از فحشاى من است. نگفت من از عذاب خدا می ترسم و یا ثواب خدا را امید مىدارم. و اگر قلب او به سببى از اسباب ظاهرى بستگى و اعتماد داشت طبعا در چنین موقعیت خطرناكى از آن اسم مىبرد، ولى می بینیم كه به غیر از" مَعاذَ اللَّهِ" چیز دیگرى نگفت، و به غیر از عروة الوثقاى توحید به چیز دیگرى تمسك نجست. پس معلوم مىشود در دل او جز پروردگارش احدى نبوده و دیدگانش جز بهسوی او نمىنگریسته. و این همان توحید خالصى است كه محبت الهى وى را بدان راهنمایى نموده، و یاد تمامى اسباب و حتى یاد خودش را هم از دلش بیرون افکنده، زیرا اگر انیت خود را فراموش نكرده بود مىگفت:" من از تو پناه مىبرم به خدا" و یا عبارت دیگرى نظیر آن، بلكه گفت:" مَعاذَ اللَّهِ".1
با تو میگویم:
خدا آسیبشناس است. بنده شناس است. می داند عبرت های بزرگش را کجا بگذارد. کجا هشدار بدهد. کدام قصه را تعریف کند و اسمش را بگذارد احسن القصص. داستانی که تا همیشه تاریخ به کار بیاید. کهنه نشود. مصداق داشته باشد. بشود خط به خطش را زندگی کرد. همه این داستان طولانی زیباست اما می خواهم دست بگذارم روی نقطهای که به گمانم این روزها عجیب جای لغزش ماست. خدا در داستان، مهره ها را دقیق کنار هم می چیند. قهرمان قصه را در اوج می گذارد، اوج زیبایی ... اوج جوانی ... اوج توانمندی ... اوج اصالت خانوادگی ... اوج خوبیهاست قهرمان ِ بهترین داستان ِ خدا. ضد قهرمان را هم در اوج می گذارد. او را هم یک بانو در اوج زیبایی، اوج ثروت، اوج مقام و جایگاه اجتماعی می نشاند. از ابتدای داستان، می گوید که محبت قهرمان در دل خیلیها افتاده. مهرش در دل بانوی درباری هم ریشه دوانده، چرا که از کودکی در دربار مصر بوده است و عزیز ِعزیز ِ مصر. این محبت، ریشه لغزش می شود و ادامه ماجرایی که برای همه ما آشناست و از آن باخبریم.
دلم میخواهد این بار دست بگذاریم روی ماجرای گریز جوان از خلوت.
خدا، با قهرمان ِمحبوبش، پناهندگی حقیقی را نشانمان میدهد. قهرمان از درون به خدا پناه برد، زیر لب هم معاذ الله را زمزمه کرد و در عمل هم از این خلوت گریخت. کاری که خیلی وقتها مثل منی نمی کند. زمزمه زیر لب پناه بر خدا و ذکر مدام پناهندگی بر خدا، از گناه ایمنمان نمیکند. قهرمان میتوانست بایستد، در دل به خدا پناه ببرد و حتی میتوانست بانوی درباری را نصیحت کند، موعظه کند و با استدلال و برهان، او را هدایت کند. اما اوی پیامبر چنین نمیکند. محل هدایت، این خلوت نیست.
از خلوت باید گریخت. خلوت برای کسی، محیط دانشکده ای است که کیلومترها از شهرش فاصله دارد. برای دیگری محل کار اوست که خانوده اش او را نمی بیناند. برای آن یکی مغازه ای است که برای خرید رفته. خلوت دیگری، گفتگوی تلفنی با کسی است که دیگران صدایش را نمی شنوند، پیامکی است که کسی نمی بیندش.
حالا میخواهم اعتراف کنم که خیلی وقتها ما این گونه نبودهایم. مراقب خلوتهایمان نبودهایم. خیلی وقتها شیطان، ما را با توجیه قصد و نیت پاک، کمک فکری و معنوی، به رابطه با نامحرم ترغیب و تشویق کرده است و ما هم فریب خوردهایم. بیآنکه توجه کنیم برای کمک اینچنینی به یک نامحرم، همجنس او مناسبتر است و حتی حرف او را بهتر میفهمد و شرایط او را بهتر درک میکند. گاهی برای نجات دیگری خود را به دریا انداختهایم اما خودمان هم غرق شدهایم.2
نویسنده: زهرا نوری لطیف
کارشناس شبکه تخصصی قرآن تبیان
1. ترجمه تفسیر المیزان تالیف علامه طباطبایی، ج 11، ص 166
2. برداشت آزاد از کتاب "یوسف قهرمان خوبیها " تالیف سید مجتبی حورایی