تبیان، دستیار زندگی
سعدی افشار پیرترین سیاه‌باز ایران که از دو سال پیش در بستر بیماری بود روز جمعه در سن 79 سالگی درگذشت.
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

وداع پیر سیاه باز با صحنه


سعدی افشار پیرترین سیاه‌باز ایران که از دو سال پیش در بستر بیماری بود روز جمعه در سن 79 سالگی درگذشت.

سعدی افشار

سیاه‌باز دوست‌داشتنی دو سال سختی را پشت سر گذاشت، بارها در بیمارستان بستری شد، اما بیماری هم نتوانست او را از صحنه دور کند.

بعد از اتفاقی که دو سال پیش برایش افتاد و پایش شکست، به سختی راه می‌رفت، اما عشق به صحنه نگذاشت که او بنشیند گوشه خانه، آخرین کارش را روی ویلچر در جشنواره نمایش‌های آیینی و سنتی اجرا کرد، همان کار «سعدی و نامادری‌اش» که وقتی بیمارستان بستری بود به فکر بازی در آن افتاد. سیاه‌بازی که در عروسی‌های سه نسل خانواده‌ای حضور داشته اواخر عمرش به دلیل پیری و از کار افتادگی نمی‌توانست روی صحنه بیاید.

او در گفت‌وگویی که دو سال پیش داشت درباره تجربه دوباره‌اش به روی صحنه در نمایش«سعدی و نامادری‌اش» گفت: «به علت شکستکی پایم با ویلچر روی صحنه رفتم، اما نمایش هم این طور بود که یک سیاه داشت که قرار بود تا نیمه‌های کار بازی کند و بعد یک سیاه حرفه‌‌ای‌تر بیاید و افشاگری کند و حق مردم را از ظالم بگیرد.»

افشار که سال‌ها نقش سیاه را بازی کرده بود؛ وظیفه هر سیاه را در بازی گرفتن حق مردم ازظالم می‌دانست، او از کار اخیرش راضی بود؛ هر چند که بازی در این کار به او فشار زیادی آورد، اما از نتیجه کار راضی بود.

سعدی افشار چند سالی از صحنه دور بود، بعد با نمایش «قولنج» بعد از سال‌ها به روی صحنه آمد؛ او در این‌باره گفت: «سن و سالم که بالا رفت دیدم که کشش این کار را ندارم، اسم کاری که ما می‌کنیم تخت حوضی است کاری که روی صحنه تئاتر بود، برای ما نبود و مردم دیگر به لاله‌زار نمی‌آمدند، لاله‌زاری که زمانی برای خودش برو بیایی داشت، جایش را داده بود به مغازه‌های الکتریکی، دیگر جایی برای تئاتر نبود؛ مردم هم نمی‌آمدند، کارهای تئاتر هم چشمگیر نبود، به این دلیل بازنشسته شدم.»

او دلتنگ روزهایی بود که نمایش تخت حوضی میان مردم جایگاهی داشت، او می‌خواست با نمایش «سعدی و نامادری‌اش» همین پیام را به مردم برساند. او گلایه داشت که نمایش تخت حوضی این‌روزها به فراموشی سپرده شده است، نمایش سنتی این روزها کمرنگ است، نمایش‌هایی که سال‌ها پیش جزو زندگی مردم بود و جایی در شلوغ و پلوغی‌ها زندگی روزمره داشت؛ حالا غبار گرفته‌ وکمتر کسی سراغی از آن می‌گیرد

داوود فتحعلی‌بیگی این نمایش را مطرح کرد، داستانی را برای سعدی تعریف کرد و او هم داستان را پسندید، چند سال بعد حسین بابایی قصه را گرفت. اول اصلا نمی‌خواست بازی در این کار را قبول کند، چون فکر می‌کرد که نمی‌تواند دوباره روی صحنه ظاهر شود، سال‌ها بود که کار نمی‌کرد، برایش سخت بود که دوباره بازی کند، به هر صورت وادارش کردند که این کار قبول کند. در نهایت این کار را قبول کرد و در آن دست برد و روی صحنه رفت. خودش باور داشت که این نمایش، کار بدی نبود، هر چند که او مدت‌ها بود که کار نکرده بود و جهشی نداشتم اما کار راضی‌کننده‌ای برایش بود.

واقعیت این بود که او دلتنگ صحنه شده بود، سال‌ها خانه‌نشینی خسته‌اش کرده بود، می‌خواست که دوباره به روزهای گذشته برگردد، همه این‌ها او را دوباره به صحنه برگرداند.

او دلتنگ روزهایی بود که نمایش تخت حوضی میان مردم جایگاهی داشت، او می‌خواست با نمایش «سعدی و نامادری‌اش» همین پیام را به مردم برساند. او گلایه داشت که نمایش تخت حوضی این‌روزها به فراموشی سپرده شده است، نمایش سنتی این روزها کمرنگ است، نمایش‌هایی که سال‌ها پیش جزو زندگی مردم بود و جایی در شلوغ و پلوغی‌ها زندگی روزمره داشت؛ حالا غبار گرفته‌ وکمتر کسی سراغی از آن می‌گیرد.

سعدی سیاه‌بازی را از سیزده سالگی از کوچه و خیابان و محله‌اش شروع کرد و بعد از مدتی به بنگاه آقای «شایان خو» رفت و در کنار افرادی چون نعمت گلزار، اسماعیل خیام، حسن شریفی مشغول به کار شد، کسانی که حالا دیگر نیستند و سعدی حسرت بازی دوباره در کنار آن‌ها را داشت. کارهای اولیه‌اش در عروسی‌ها بود، لباس می‌پوشید و شادبازی می کرد، آن‌قدر همین کارها را کرد تا این‌که اولین بار به صورت جدی سیاهی شد که در نقش «نادر» حضور یافت، برای این نقش پنج تومان انعام گرفت، انعامی اندک که در مقابل انعامی بیست تومانی که به سیاه‌های آن‌زمان می‌دادند اصلا به چشم نمی‌آمد، اما او می‌گفت:«هیچ وقت برای مسایل مالی به روی صحنه نرفتم.»

«حافظ نو» باغی بود که به شکل کافه آن رادرست کرده بودند و سعدی افشار در کنار حسین تهرانی و ابوالقاسم علمدار در آن‌جا نمایش اجرا می‌کردند، بعد از مدتی هم سیدحسین یوسفی نمایشنامه «دست بالای دست بسیار است» را به آن‌ها داد و کار کردند و در همان جا تا مدت‌ها ماندگار شدند.

سیدحسین یوسفی، ابراهیم خندان، محمود یکتا و سعدی افشار افرادی بودند که هرکدام در یک روز در حافظ نو سیاه می‌شدند. آن‌ها دوست نداشتند که هر چهار نفرشان در یک جا بازی کنند به همین دلیل صاحب آن‌جا برای راضی کردن این افراد چهار سانس نمایش ترتیب داد و هر کدام از آن‌ها در یک سانس سیاه شدند و قرار شد و بعد از دیدن واکنش استقبال مردم یکی از آن‌ها ماندگار شود که بلاخره قرعه به نام سعدی افتاد و تا یازده سال او را آن‌جا ماندگار کرد، بعد از آن بود که به لاله زار رفت.

حالا لاله‌زار مثل قدیم‌ها نیست، دستفروش‌ها و مغازه‌های الکتریکی آن‌جا سبز شده‌اند، دیگر تئاتر این‌جا رونق ندارد. اولین بار مهدی مصری پای نمایش‌های سیاه‌بازی را به لاله‌زار باز کرد و با اجرای نمایش‌های «هزار و یک شب» در فردوسی بود که لاله‌زار شد جایی برای تئاتر.

سعدی افشار

افشار در سال 50 به دعوت پیتر بروک در پنجمین جشن هنر شیراز نمایش‌های «دو ساعت سعادت»، «میرداماد» و «گذشت» را اجرا کردند. پنج سال بعدش به کمک دکتر والار به تئاتر نصر می‌رود و در نمایش «بلورک و چشمه نوش» به کارگردانی مهدی صناعی اولین کار خود را اجرا کرد.

این همه سال مانده در سیاه‌بازی، همین کار را بلد بود، گفت که اول سیاه حرفه‌ای نبود، بیست سال طول کشید که سیاه حرفه‌ای شد، بیشتر از نیم قرن در نقش سیاه بازی کرده است اما می‌گفت که هنوز خودم را پیدا نکرده‌ است.

سعدی با هر کسی روی صحنه نمی‌رفت، نقش مقابل برایش اهمیت داشت، او ‌گفت: «هر سیاهی این طور است. البته قدیمی‌ترها با هرکسی روی صحنه نمی‌رفتند. سیاه‌بازی مشکل‌اش این است که بد و بستانش سخت است، اما گروه ما گروه خوبی بود، انگار تعدادی را برای این کار گلچین کرده بودند. اگر گروهی را تحویل می‌گرفتند و می‌گیرند مساله‌ای برای ما نیست، حالا چهار سکه به آن‌ها هم بدهند، ما دنبال این چیزها نبود‌ه‌ایم، دنبال کار خودمان بودیم که کاری خوب ارایه دهیم.»

سعدی افشار در خارج هم به روی صحنه رفت. او با نمایش «سعدی هملت می‌شود» در شهرهای لیون، بارسلونا و پاریس به روی صحنه رفت، نمایشی که با استقبال بسیار خوب مخاطبان خارجی مواجه شد.

استقبال مخاطبان خارج از تصور سعدی بود، او در این باره گفت: «توقع نداشتم که این همه در خارج از «سعدی هملت می‌شود» استقبال کنند خیلی تحویل گرفتند. در شهرهایی که اجرا داشتیم استقبال عالی بود. در یکی از اجراها وقتی کار تمام شد؛ به رسم همیشه که بازیگران به تماشاچیان ادای احترام می‌کنند ما سه بار رفتیم و آمدیم این کار 17 بار تکرار شد؛ با تشویقی که تماشاگران انجام دادند ما نمی‌توانسیتم از صحنه خارج شویم.»

شصت و پنج سال پیشه‌اش سیاه‌بازی بود، خاک صحنه را خورد و مردم را شاد کرد، می‌گفت بعد از این همه سال اگر قرار باشد دوباره به دنیا بیاید، دوست دارم که همان سیاه باز باشم، ‌گفت: «کار دیگری از دستم ساخته نیست، اگر همان پسر بچه سیزده ساله و با همان تیپ و شکل و شمایل باشم باز هم این کار را انتخاب می‌کنم این کار اول ارج و قرب داشت، اما الان آن آدم‌ها دیگر نیستند و ارج و قرب گذشته هم از بین رفته است.»

او مثل پدری است که وقتی از او می‌پرسیدی کدام بچه‌ات را بیشتر دوست داری، نمی‌توانست یکی را بر دیگری ترجیح دهد، همه را یک جا دوست داشت، سعدی هم همه کارهایش برایش خاطره انگیز بودند، نمی‌توانست یکی را از میان این همه کار انتخاب کند. حساب یک کار و ده کار یا صد کار نبود، آن‌قدر بازی کرده که تعدادش از دستش در رفته بود، اما از همه این‌ها کارهایی مثل «بیژن و منیژه»، «یوسف و زلیخا» و «نادر شاه» بیشتر در ذهنش مانده بود هر چند که افسوس‌اش این بود که دیگر آن بازیگران در میان ما نیستند تا یک بار دیگر با آن‌ها به روی صحنه برود.

سعدی افشار منتظر بود که سالنی برای اجرای آخرین کارش به او بدهند، تمام آروزیش این بود که سنگلج را در اختیارش بگذراند، می‌گفت تمام گیر این روزهایم همین شده است. البته بعدتر که حال جسمانی‌اش وخیم شد دیگر پیگیر این کار نشدند.

بخش سینما و تلویزیون تبیان


منبع: خبرآنلاین