دزدگیر
دزدگیر
قوطیهای خالی کمپوت و کنسروی که در مسیر تردد دشمن میریختند و معبرهای نفوذی را به این ترتیب به روی آنها سد میکردند؛ به این معنی که با ایجاد سر و صدای ناشی از برخورد با این قوطیها بچهها میتوانستند از آمد و رفت دشمن در این نقاط مطلع بشوند.
دشمن خبر کن
رزمندهای که با حرکتی تا به جا و ایجاد سر و صدا موجب لو رفتن طرح و برنامه در آغاز عملیات میشد، یا در موقعیتی حساس دشمن را با بیاحتیاطی از وجود نیروهای خودی مطلع میکرد، مثل کسی که کلاه کاسکتش در راه پیمایی ستونی به کلاه دیگری میخورد، یا فانوسقهاش، که احیاناً آن را شل بسته بود، باز میشد و به زمین میافتاد.
دمپایی ابری
کتلت؛ کنایه از کمی گوشت و فراوانی سیبزمینی در آن و سفتی و سختیاش، غذایی که بیشتر در شرایط اضطراری و از سر رفع تکلیف میدادند!
دوشیدن گاو
شلیک گلوله؛ کد رمز در مکالمات بیسیمی؛ گفته میشد: گاوتان را بدوشید، کنایه از این که روی مواضع دشمن آتش بریزید.
رادیو بسیج
اخبار و اطلاعاتی که دهان به دهان بین رزمندگان میگشت و انتشار مییافت و منبع معین و معلومی نداشت؛ در جواب کسی که میپرسید این حرفها یا این خبر را چه کسی اعلام کرده، میگفتند: رادیو بسیج.
رزمنده و رزمندهپرور
نوزاد پسر (کسی که میتواند با دشمن بجنگد) و نوزاد دختر (کسی که میتواند رزمندهای در دامن خود پرورش بدهد)؛ وقتی برای یکی از رزمندگان نامه میآمد یا تلفنی به او خبر میدادند که خداوند به او فرزندی داده است، دوستان از او میپرسیدند رزمنده است یا رزمندهپرور؛ شهید است شهیدپرور هم به همین معنی بود.
روی ماه کم کن
کسی که آنقدر در جبهه مانده بود که روی ماه را هم که همیشه در آسمان است کم کرده بود؛ ماه هم گویی با وجود او دیگر نمیتوانست خودی نشان بدهد! این عبارت را به نیروهای قدیمی جبهه وقتی نسبت میدادند که اوایل یا اواخر ماه بود و طبعاً مشکل میشد ماه را دید! آن وقت بچهها شروع میکردند به بذلهگویی.
ساقدوش
نیروی حمل مجروح؛ در مکالمات بیسیم کد رمز بود برای «داماد خدا» که شهید باشد. گفته میشد: ساق دوشها دامادها را ببرند عقب. کنایه از این که مسئولان حمل شهدا و مجروحان، آنها را از منطقه دور کنند و به جای امن ببرند.
سالن انتظار
حسینیه و مسجد؛ محل تجمع نیرو قبل از آغاز عملیات؛ جایی که همه گوش به زنگ فرمان حرکت و ملحق شدن به صف یاران شهید خود بودند.
سرازیری دعا
قسمتهای اول دعای کمیل که هنوز گوینده و مخاطبان آن تازه نفسند، در قیاس با بخشهای انتهایی (سربالایی دعا) آن که بر اثر ناله و ندبههای اولیه اغلب به اصطلاح، به روغنسوزی میافتند و منتظر اتمام هر چه زودتر دعا هستند.
سید قسطی
کسی که مادرش سید بود و بنا به نقل، فقط روزهای پنجشنبه سید بود و به رسم جبهه، شال سبز سادات را به گردن میانداخت! از همین رو، او را سید قسطی میگفتند.
سیم کیلومتر پاره کردن
در راهپیمایی طولانی به اصطلاح بریدن و کمآوردن؛ وقتی نیروها، بدون آب و غذا برای افزایش میزان استقامت خود راه نسبتاً زیادی را پیاده میرفتند، به شوخی به هم میگفتند: سیم کیلومتر پاره کردیم، به کسی نگویید! کنایه از رفتن با سرعت زیاد و فشار بیش از اندازه آوردن به خود و از کنترل خارج شدن سرعت در راهپیمایی.
شارژر
اللهاکبر؛ تکبیر دستهجمعی در مواقعی که جلسه درس یا سخنرانی کسالت بار میشد.
شب پرواز
نقطه اوج گرفتن و از نظر ناپدید شدن؛ شب شهادت و لقاء دوست؛ شبی که بچهها بال در میآوردند از شوق دیدار دوست؛ شب نتیجهگیری؛ شب برداشت محصول؛ شب وصال طالب؛ شبی که توفیق تقرّب به حق در آن بیشتر از سایر شبها بود؛ شبی که کمال انقطاع حاصل میشد و حجابها کنار میرفت و امکان رویت آقا و مولا بیشتر از سایر شبها بود.
شربت سینه
کمپوت گیلاس و آلبالو به ملاحظه تشابه رنگ آب آنها به شربت سینه اکسپکتورانت که بچهها در میان سایر کمپوتها علاقه خاصی به آن داشتند که مرهم سینه بود و داروی هر درد بیدرمان!
شهر گناهان کبیره
تهران؛ تعبیری که بین بچههای تهران رایج بود و وجه تسمیه آن بیحجابی و بدحجابی زنان در برخی از مناطق و خیابانهای پر رفت و آمد و در معرض دید همگان بود که برای بسیجیانی که شهر را با بهشت جبهه مقایسه میکردند آن هم در سالهای پس از انقلاب، بسیار سنگین بود.
صاحبخانه شدن
به فوز شهادت رسیدن و در دل خاک منزل و مأوا گزیدن و بالاخره بعد از سالهای زندگی در منزل استیجاری، صاحب ملک شدن!
صفحه کلاچ
تعبیری بود برای همبرگرهایی که در منطقه میدادند، چون در نهایت سختی و سفتی بود و فک را خرد میکرد تا دو تکه میشد! و البته از حیث صافی و نازکی و قطع هم بیشباهت به صفحه کلاچ نبود! به کوکوی سیبزمینی، مخصوصاً سرد آن نیز میگفتند؛ غذایی سفت و زمخت؛ کنایه از این که، دور از برکتش، صد رحمت به تسمه نقاله و صفحه کلاچ!
ضد حال زدن
حرف بیاساس و مبنا گفتن؛ بدون ارتباط چیزی را به چیز دیگری آمیختن و از جدیت و درستی انداختن بحث و گفتوگو؛? ادوکلن سنگر.
طرح پتو
جشن پتو؛ مراسم بگیر و ببند غافلگیرانه تازه واردی که برای تسریع خودمانی شدن او با بقیه اجرا میشد.
ظلمت نفسی
پتوهای نو و نرمی که اغلب نقش پلنگ بر زمینه خود داشتند و بسیار سبک و کمحجم بودند. وقتی کسی به شوخی یا جدی موقع خواب و برای روانداز یا زیرانداز از میان همه پتوهایی که روی هم چیده شده بود پتویی با این مشخصات را برمیداشت، میگفتند: از آن ظلمت نفسیها برداشت.
عرفانش کف کرده
در مقام تقوا و جهاد به جایی رسیده و برای خود کسی شده؛ مراحلی را در سیر و سلوک پشت سر گذاشته و نورانی شده؛ در قول و فعل هویداست میل رسیدن و پیوستنش به حق و اولیای خدا دارد.
عشق حوری
کشته و مرده شهادت بودن؛ دیوانه رفتن به عملیات و پیوستن به دوست؛ کسی که سر از پا نمیشناخت و همه کارهایش گواهی میداد که اهل این دنیا نیست و دیر یا زود رفتنی است و طاقت ماندن و جنبه جدایی را ندارد.
عطش زیاد داشتن
نمازشب خوان بودن؛ اهل تهجد؛ کسی که آب خوردن را بهانه میکرد برای نماز شب خواندن؛ وقتی بچهها به نمازشب خوانها میگفتند: تو را به خدا اگر برای نماز بلند شدی، مثل دیشب دست و پای ما را لگد نکنی، او حاشا میکرد و میگفت: من؟ بلند شده بودم آب بخورم بابا، نماز شب کجا بود؟ ما را چه به این حرفها و بعد در جواب او میگفتند: پس نماز شب آب بدن را میکشد و ما نمیدانستیم؛? آدم بیدار کن.
سید مهدی فهیمی
منبع: گزیده فرهنگنامه جبهه انقلاباسلامی ایران در جنگ تحمیلی