بیترمز
بیترمز
بسیجی؛ « یک بار مصرف»، «کانال پر کن»، «عاشق خاکریز اول» هم میگفتند و همه، حکایت شجاعت و مظلومیت نیروهای مردمی است؛ این که به کام خطر میرفتند و در میان آتش منزل میکردند، اهل هجرت و جهاد بودند و در این معرکه هیچ حد نمیشناختند و به اهداف از پیش تعیین شده عملیاتی نیز قانع نبودند و به هیچچیز جز عشق و ارتباط و انس با حضرتش نمیاندیشیدند و کسی ایشان را به اسم نمیشناخت.
غذای پرچم
معمولاً شام بچهها در جبهه خوراک سبک و سادهای بود مثل نان و پنیر و خیار و گوجه که به خاطر شباهت رنگ آنها به سه رنگ پرچم ایران (سبز و سفید و قرمز) معروف به غذای پرچم بود.
پشتیبانی مرکز
اهل و عیال و خانواده در پشت جبهه و شهر؛ وقتی کسی مرخصی میرفت و راهی منزل بود و از او سوال میکردند که: کجا میروی، فکر نمیکنی کار جبهه و جنگ لنگ بماند؟ او در پاسخ میگفت: جایی نمیروم، میخواهم بروم پشتیبانی مرکز را قوی کنم؛ کنایه از این که باید هوای برو بچهها را هم داشت؛ یک طرف قضیه آنها هستند که اگر مایل نباشند راه بیایند ما اینجا کاری از پیش نمیبریم.
پشه کلاهآهنی
پشههای پا بلند و به اصطلاح نیش متهای که از روی پوشش هم میتوانستند نیش بزنند و نیششان فوقالعاده کاری بود؛ بعضی از آنها که آلوده بودند، وقتی نیش میزدند، بچهها تب میکردند. نسبت کلاه آهنی که گویی از روی کلاه کاسکت هم میتوانستند نیش بزنند یا این که مثل سرباز همیشه مجهز و آماده مقابله بودند.
پل صراط
پلهای چوبی، فلزی و سیمانی در مناطق عملیاتی؛ تعبیری بود متأثر از پل صراط قیامت، همان که در اخبار آمده از مو باریکتر و از شمشیر برندهتر است؛ مثل «هر که از پل بگذرد خندان بود» نیز در فرهنگ عمومی و اجتماعی جامعه اشاره به همین پل دارد که میگویند معمولاً هر کس دارای عمل صالح است، از این پل به سهولت میگذرد و در غیر این صورت به قعر جهنم و اسفل السافلین سقوط میکند. فاصله رزمندگان با مرگ و شهادت، که گاه کمتر از به هم زدن پلکی بود، از یک طرف و وجود پلهایی که عبور و مرور بر آنها بیشباهت به بندبازی نبود با رودخانههایی که مثل اژدها زیر پای بعضی از پلها دهان گشوده بودند و میغریدند، از طرف دیگر و اعتماد به نفس و توکل و تقوایی که جان مایه مقاومت بود. همه و همه مصداق چنین تعبیری است.
پیمان کار
کسی که با وجود حضور مداوم در جبهه و خط مقدم، شهید نمیشد و هر بار به سلامت به خانه باز میگشت و همیشه «حلوا خور» بود و «سینهزن»؛ یعنی مرتب حلوای شهادت و مرغ عزای دوستان شهیدش را میخورد و در عزای آنها سینه میزد و خودش به اصطلاح بادمجان بم بود و هیچچیزش نمیشد! کسی که گویی همه کار تحویل اوست، قرارداد دارد و باید تا آخر بایستد و کار را تمام کند.
ترکش اواخواهری
ترکش فوقالعاده ریز و ناچیز که بدن را گویی ناز میداد و اصابت آن اسباب خجالت بود!
ترکش حسینجانی
ترکش بزرگ که کمتر از توپ مستقیم نبود؛ به هر جای شخص که میخورد تکه بزرگش گوشش بود! ترکشی که شهادت بر اثر اصابت آن چون و چرا نداشت و چون شهادت در اذهان عامه، بیش از همه در امام حسین(ع) ظهور دارد و ترکشی را که منجر به شهادت میشد از آن تلقی حسین جانی میشد. با این احتساب، یعنی ترکش شهید کننده.
تغار
کلاه کاسکت؛ همان که بر سر بسیاری از بچهها بزرگ و بیقواره بود؛ کلاههای یک اندازهای که برای سر سربازان هم سن و سال ساخته شده، نه کسانی که کلی بارفیکس زده بودند تا قد بکشند، یا در شناسنامهشان دست برده، لباس بزرگترها را پوشیده بودند تا اعزام شوند. بچههایی که جیب پیراهنشان زیر کمربند و فانوسقهشان قرار میگرفت و سرشانههایشان دقیقاً روی آرنج و مرفقشان میافتاد، بسیجیهای لاغر و کوچکی که بعضاً دو نفرشان بهخوبی در یک پیراهن و شلوار جا میشدند.
تک اسلامی
بدون اجازه و از روی اضطرار و گاه برای مزاح از سهمیه چادر و سنگر دیگر دوستان خوراکی یا پوشاکی و... برداشتن.
تمبرهندی
تیر قناصه؛ تفنگی که با آن میشد وسط پیشانی را نشانهگیری کرد و «خال هندی» روی آن گذاشت.
تیر اجل
خمپاره 60 که مثل تیر اجل، وقت و بیوقت نمیشناخت و یک مرتبه از راه میرسید و همه چیز را با خودش میبرد؛ تا آن حد که حتی حسرت آخ گفتن را بر دل میگذاشت و مهلت واکنش نشان دادن را از شخص میگرفت؛ بیصدا و بیاطلاع سربزنگاه میآمد و دست رزمندهای را میگرفت و در دست صاحب اصلیاش میگذاشت؛? آب زیرکاه.
جای تیر
آثار سجدههای طولانی بر پیشانی شخص؛ کسی که از فرط عبادت پیشانیاش پینه بسته بود؛ به چنین رزمندهای میگفتند: جای تیر را خوب مشخص کردهای! کنایه از این که بین عبادت و شهادت رابطهای وجود دارد. این اصطلاح وقتی شایع شد که دشمن با سلاح سیمینوف مجهز به دوربین نیروها را هدف قرار میداد و چون رو در روی هم بودند قدر مسلم اولین موضع و محل در معرض دید، سر بود تیرها درست به پیشانی شخص اصابت میکرد، از این رو جای تیر میگفتند.
چادر انفجاری
چادری که اغلب ساکنان آن پیوسته به ذکر و دعا و نماز اشتغال داشتند؛ کنایه از این که دیر یا زود چادر روی هوا میرود. چادرهایی که رزمندگان مستقر در آن بنیه معرفتی و عرفانی و اخلاص فراوانی داشتند؛ کسانی که نماز شب و ادعیهشان ترک نمیشد و زمینه قبول شهادت در آنها بیشتر از بقیه بود. بچهها وقتی سراغ دوستان خود در آن چادر میرفتند بعد از آن که پذیرایی میشدند از روی مزاح رو به هم کرده میگفتند: باید زودتر برویم، این از آن چادرهای خطری است؛ کنایه از این که اینجا را دشمن به خاطر وجود بچههای مخلص، بیشتر میزند، زودتر برویم که ما هم به آتش آنها نسوزیم!
چتر جمع کن
بسیجی؛ نوجوان کم سن و سال بسیجی که در سالهای اول جنگ، دنبال چتر گلولههای منور پرتاب شده از سوی دشمن خود را به آب و آتش میزد و اگر میتوانست آن را به خانه میبرد و به اطرافیان نشان میداد و حس کنجکاوی دیگران را بیش از پیش برمیانگیخت.
چرت خمپاره
در فاصله شنیدن صدای سوت گلوله توپ یا خمپاره، تا زمان انفجار آن، به اندازه پنج ثانیه فرصت بود نیرو دست و پایش را جمع کند تا ترکشهای گلوله به او اصابت نکند؛ گفته میشود این عبارت را بیشتر در مورد خمپارههای منور به کار میبردند که بچهها به محض روشن شدن آسمان در حالی که ستونی به طرف دشمن میرفتند روی زمین دراز میکشیدند و گاه در همین فاصلهها از خستگی خوابشان میبرد.
چلو مرگ
شام شب عملیات؛ شام آخر؛ غذای وداع با یاران.
چهل تکه
کسی که جای سالم در بدن نداشت؛ در هر موضعی، زخمی و نشانهای از شجاعتی، مقاومتی و مظلومیتی؛ از هر عملیاتی و هجومی، مهر و امضایی و از هر پدافندی اسم و آدرسی! درست مثل توپ چهل تکه(تیکه) و سفرههای چهل تکه پارچهای قدیم که به هم آورده بودند و شده بود صورتی و هیئتی. هرچه بود وصلهپینه بود؛ دستکاری شده؛ گویی هیچچیز سر جای خودش نبود؛ از پا گرفته به دست، قرضالحسنه! داده بودند و از دست گرفته به جایدیگر، قطعاتی یدکی که هیچ کدام به هم نمیخورد و رنگ و فرم و قالب هم نبود!
حزباللهی
کسی که به اجرای امور مستحب تقید داشت و به ندرت مکروهی از او سر میزد؛ دائم الوضو؛ مواظب دعا و نماز به موقع؛ در خواب و خوراک اهل اندازه نگه داشتن.
خال هندی
جای تیر سلاح سیمینوف (تفنگ قناصه) بر پیشانی؛ تشبیه محل اصابت این تیر به خال هندی که نوعاً موقع عروس شدن بر پیشانی هند و مسلکان نقش میکنند؛ حکایت از به فال نیک گرفتن و زیبا تلقی کردن این نوع شهادت است.
خر شیطان شدن
قضا شدن نماز صبح؛ گول شیطان را خوردن و خوابیدن تا طلوع آفتاب؛ با فرض اینکه هنوز وقت هست و دیر نمیشود.
خروس بیمحل
نماز شب خوان بیملاحظه؛ کسی که با صدای بلند در جمع دوستان مشغول خواب و استراحت خود راز و نیاز میکرد تا با سر و صدایش و احیاناً روشن شدن فانوس، بقیه هم برای اقامه نماز برخیزند.
خوشا به حال ماهی
خوشا به حال ماهی که در آب است؛ کنایه از آن که من تشنهام؛ ? یا حسین.
دختر همسایه
پیرمرد بسیجی سختگیر و نامهربان.
در بهشت بسته شدن
تمام شدن مرحلهای از جنگ و به پایان رسیدن عملیات؛ بعد از هر عملیات و این اواخر بعد از آتشبس و قبول قطعنامه، بچهها مرتب به خود با حسرت نهیب میزدند که: دیدی در بهشت بسته شد و نتوانستیم از فرصت استفاده کنیم و به جمع شهدا بهپیوندیم؟
در وقت اضافه خود را جا کردن
در عملیات مرصاد شهید شدن؛ نسبتی بود برای شهدای عملیات مرصاد؛ کسانی که در طول سالیان دفاع جبهه بودند؛ اما در عملیات مرصاد فوز عظیم شهادت نصیبشان شده بود؛ کنایه از این که اگر در وقت اصلی بازی جنگ! نتوانسته بودند بازی را ببرند در وقت اضافه- عملیات مرصاد- به زور هم که شده، خودشان را در صف و جمع شهدا جا کردند و به آنها پیوستند.
سید مهدی فهیمی
منبع: گزیده فرهنگنامه جبهه انقلاباسلامی ایران در جنگ تحمیلی