تبیان، دستیار زندگی
همانگونه که امروزه داستانی از شاهنامه در اجرایی آنسوی دنیا با فرهنگ لاتینی بازسازی می شود و یا منطق الطیر عطار در سرزمین منطق و فلسفه روی صحنه نمایش جان می گیرد، لاجرم باید بتوان اساطیر یونان را به مهمانی موسیقی و رقص های سنتی و بومی ایران دعوت کرد.
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

این مجلس زار

نگاهی به نمایش ”‌راکب”‌ نوشته ”‌جمشید خانیان”‌ و کارگردانی ”‌کورش زارعی”‌


همانگونه که امروزه داستانی از شاهنامه در اجرایی آنسوی دنیا با فرهنگ لاتین بازسازی می شود و یا منطق الطیر عطار در سرزمین منطق و فلسفه روی صحنه نمایش جان می گیرد، لاجرم باید بتوان اساطیر یونان را به مهمانی موسیقی و آیین های سنتی و بومی ایران دعوت کرد.

نمایش راکب

بسیاری از داستان های اساطیری و افسانه های یونان باستان، استعداد تغییر و تبدیل و تطبیق با مختصات بومی و جغرافیایی سرزمین های دیگر را نیز دارد؛ چراکه دستمایه اصلی اغلب این قصه ها، انسانها، روابط انسانی، رذیلت ها و فضیلت های انسانی هستند. در این قصه ها خدایان نیز گرچه واجد قدرت ها و توانمندی های گسترده ای هستند، ولی اغلب رفتار و شخصیتی انسانی دارند و همان اشتباهات، خطاها، خشم ها و تندی ها را از خود بروز می دهند. آنان همانند انسان ها عاشق می شوند، ازدواج می کنند، مهر و کینه می ورزند، انتقام می گیرند و از کرده های خود پشیمان می شوند. از این رو نزدیک کردن بن مایه اساطیر به بافت جامعه انسانی تنها محتاج حوصله و خلاقیت است و ظرفیت ها و ظرافت های داستانی نهفته در اساطیر هر بار که به زبانی نو نقل شود، شکوفا می شود.

نمایشنامه "راکب" که با نگاهی به متن آنتیگونه سوفوکل نگاشته شده، اسطوره را با همه جزئیاتش به داستانی بومی بدل کرده و شاید تلاشی بوده برای تولید و خلق نمایشنامه ای که علاوه بر پاسداشت میراث تئاتر جهان، واجد ویژگی های فرهنگی ایران نیز باشد. بر ما معلوم نیست که ایده اولیه نمایش "راکب" چه بوده ولی محصول فعلی را می توان به دو نمایش مجزا تفکیک کرد که به شکل هنرمندانه ای با هم تلفیق شده اند. داستان اول که در جغرافیای جنوب ایران می گذرد، درباره مردی است بی عاطفه به نام کلینگ که بیمار است و بابا زار در حال مداوای اوست و در این اثنا گذشته او مرور می شود و جاه طلبی، بی عاطفگی(بی بری) و خود محوری اش به چالش کشیده می شود و داستان دومی، آنتیگونه است.

بابازار به رسم سنت دیرینه در مراسم زار با کمک موسیقی و ورد خوانی و رقص، جن یا روح یا موجودات شیطانی(اصطلاحا باد نامیده می شوند) که بر جسم بیمار، سوار(راکب) شده اند از بدنشان بیرون می کشد و از آنها نیت و خواسته شان را می پرسد. سپس حسب مورد به هر کدام پاسخی می دهد و اگر لازم باشد آوایی دگر یا مجلسی دگر یا بهایی متناسب برای دفع شر پرداخت می شود.

در نگاهی کلی، با متن خوبی روبرو هستیم. متنی که چارچوب و ستون اصلی اش محکم است و توانایی جذب و درگیر کردن مخاطب را دارد. اجرای نمایش اما، نمی تواند پابه پای متن جلو بیاید. در وجه بصری، نمایش حرف تازه ای ندارد و بیشتر بار فضاسازی به عهده موسیقی است

نویسنده با انطباق شخصیت کلینگ با کرئون (در نمایش آنتیگونه) علاوه برتطبیق دو نمایش، نگاهی متفاوت به کاراکترهای اسطوره ای انداخته است. مجلس زاری که به مدد حرکت و ضرباهنگ موسیقی برای کلینگ برگزار می شود گویی کرئون را به محاکمه می کشد و در جریان این مراسم و بیرون کشیدن ارواحی که بر جسم خسته کلینگ می تازند، سر رشته های داستانی بومی با مختصات داستان آنتیگونه بیرون می آیند. در بعدی سورئالیستی گویی این مجلس زاری است که برای رفع آلام روانی کرئون برگزار می شود.

رفته رفته سایر کاراکترهای معادل اسطوره نیز در نمایش سر بر می آورند. ایسمنه و آنتیگونه، پولونیکس و اتئوکلس، هایمون و ائورودی که هریک در قالبی ایرانی جان می گیرند و با کرئون در نزاعی که یک سوی آن قدرت است و سوی دیگر انسانیت، هماوردی می کنند.

در نگاهی کلی، با متن خوبی روبرو هستیم. متنی که چارچوب و ستون اصلی اش محکم است و توانایی جذب و درگیر کردن مخاطب را دارد. اجرای نمایش اما، نمی تواند پابه پای متن جلو بیاید. در وجه بصری، نمایش حرف تازه ای ندارد و بیشتر بار فضاسازی به عهده موسیقی است. ایده کلی اجرا خیلی شبیه نوعِ نمایش های آئینی / مذهبی است و نحوه بیان و بازی، موسیقی، گروه بازیگران حرکت ساز، ... همه و همه از همین ایده تبعیت می کنند. بر این قیاس فضای کلی نمایش، ریخت تازه ای ندارد و شکلی مرکب از نمایش های آیینی است که در گذشته دیده ایم.

نمایش راکب

گروه بازیگران حرکت ساز، فرصت از دست رفته ای است که نمایش کاملا ظرفیت استفاده از آن را در خود پرورانده، ولی از آن بهره ای نبرده است. این گروه بازیگران که حرکات نمایشی گوناگونی از حرکات موزون تا شیرین کاری های ورزشی و رزمی و برخی از سایه بازی ها را به عهده دارند، امکان و آمادگی تبدیل شدن به گروه همسرایان را نیز دارند و می توانستند بخشی از بار اجرای نمایش را به خصوص در صحنه های پردیالوگ یا در فضاهای تنفس و فرود  نمایش به دوش بکشند. ضمن اینکه مضامین اسطوره ای نمایش، کاملا راه را برای وجود گروه همسرایان هموار می کرد و ارجاعی به نمایش های کلاسیک نیز محسوب می شد.

شاید به این شیوه دیگر نیازی به آن ورودیه بسیار طولانی و کشدار که شامل حرکات موزون و حرکات رزمی همراه با موسیقی است نبود.

علاوه بر این، نویسنده، شخصیت های نمایش را به گونه ای طراحی کرده که پتانسیل تصویری بسیاری در خود دارند. هر یک از کاراکترهای اسطوره ای در قالب باد بر بابا زار(بابا تج) نمایان می شوند. باد هایی که بر جسم کلینگ سیطره یافته اند. یکی باد سرخ است و دیگری باد سیاه و بابا زار سعی در رام کردن این بادها با استفاده از اوراد و حرکت و آواز و موسیقی و برپایی مراسم مختلفی دارد. این کاراکترها به لحاظ صحنه ای جذابیت بسیاری دارند و می توانند منجر به خلق تصویری بدیع بر صحنه شوند. البته کارگردان تلاش خود را کرده و ترفندهای گروه برای به ثمر نشاندن این کاراکترها جای تقدیر دارد، ولی در شرایطی که صحنه مملو از حرکت و پرش و چرخش است، انتظار تماشاگر دیدن نمایی خاص، وهم انگیز و اعجاب آور از تجسم  آنتیگونه و هایمون و .... در قالب بادهای بابا زار است که شمایل فعلی صحنه پاسخگوی نیازی که در نمایشنامه ایجاد شده نیست.

شخصیت دیگری که به سان موارد فوق از خلاقیت های شیرین نویسنده بوده و در اجرا مغفول مانده خرچنگ است. تصور کنید خرچنگی با یک پلک فرو افتاده، یک قوز و یک پای لنگ که وردست بابا زار است، چه کاراکتر عجیب و غریب و منحصر بفردی می تواند باشد. یک پدیده غنی تصویری که می توانست صحنه را در کف اختیار خود بگیرد. فارغ از بازی در خور اعتنای حسن اردستانی در نقش تکو(خرچنگ) که هویتش میان انسان و خرچنگ شناور است و تا پایان هم مخاطب را در این ابهام می گذارد، معتقدم از شخصیت و ویژگی های خرچنگ استفاده های بهتری می شد در نمایش کرد.

نمایش راکب

یکی از مشکلات چنین نمایش هایی که در درون خود ارجاع به یک متن یا نمایشنامه دیگر را دارند، عدم رهیافت دقیق مخاطب به روابط علی و معلولی داستان است. مخاطبی که نمایش مبدا را بشناسد و ذهنیتی آماده برای ارتباط با نمایش داشته باشد، طبعا چنین مشکلی نخواهد داشت، ولی در غیر این صورت او با سیاهه ای از اسامی مواجه است که هر یک جایی در داستان دارند و از آنجا که پس و پیش و حواشی داستان در نمایش گنجانده نشده، محلی برای معرفی و توصیف خود نمی یابند و لاجرم نقش خود را در پروسه نمایش نمی توانند به درستی ایفا کنند.

این البته چالشی است که متن و نویسنده متن با آن روبرو هستند و وقتی به مرحله اجرا می رسد کار چندانی از دست کارگردان بر نمی آید.

در هرحال در نمایش پیش رو نیز چنین خلائی حس می شود. شخصیت کلینگ ناشناخته و ابهام آمیز است و تلاش برای انتساب بی بری و قساوت القلب به او چاره کار نیست و نمی تواند گره از کار این همه جنایت که به نوعی دامن کلینگ، آلوده آنهاست باز کند. دلیل اختلاف میان کهور و برادرش، مجازاتی که کلینگ برای حزبا در نظر می گیرد، عشق میان دهیر و حزبا و برخی دیگر از رخدادهای متن فاقد دلایل محکمه پسند هستند و مخاطب را اقناع نمی کنند. اینجاست که استناد و ارجاع شفاف به آنتیگونه می توانست عصای دست نویسنده شود.

نویسنده و کارگردان علاوه بر نقبی به دنیای اسطوره ها و پیش کشیدن آیین دیرینه زار، در پی ارائه یک پیام کلی و بشر دوستانه نیز بوده اند. دختر نوجوانی که از آغاز نمایش لکه هایی را از زمین پاک می کند، به تناوب در صحنه های مختلف حضور داشته و معصومیتش، تضاد تامل برانگیزی با جنایات کرئون/کلینگ رقم می زند. همو در پایان نمایش دست های آلوده کلینگ/کرئون را با دستمالش پاک می کند و بر نیت عوامل مبنی بر گرایشات بشردوستانه صحه می گذارد.

بخش سینما و تلویزیون تبیان


منبع:ایران تئاتر