تبیان، دستیار زندگی
اون روز مامانم خیلی کار داشت، چون قرار بود برامون مهمون بیاد. مامانم صبح زود بیدار شد و شروع به کار کرد.
عکس نویسنده
عکس نویسنده
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

همکاری من و مامان
من و مامان

اون روز مامانم خیلی کار داشت، چون قرار بود برامون مهمون بیاد.

مامانم صبح زود بیدار شد و شروع به کار کرد.

آخه باید غذا درست می کرد. میوه ها رو می شست و خشک می کرد و همه جا رو هم تمیز می کرد.

چند ساعتی که گذشت دیدم مامان اومده اتاق نشیمن و روی کاناپه نشسته. اون خسته شده بود دل من خیلی به حالش سوخت. دوست داشتم کاری کنم که کمی خستگیش یادش بره.

سریع رفتم تو آشپزخونه یه لیوان برداشتم و برای مامانم یه شربت خیلی خوشمزه درست کردم و بعد لیوان رو توی یک ظرف خوشگل گذاشتم و با احتیاط برای مامانم آو ردم.

شربت رو به مامانم دادم. خیلی خوشحال شد و منو بوسید و ازم تشکر کرد. بعد داداش کوچولوم بیدار شد و زد زیر گریه. منم رفتم تو اتاق کمی باهاش بازی کردم و اونم به جای گریه خندید و ساکت شد.

بعد صدای زنگ اومد. مهمان ها اومدند و مامانم که خستگیش در رفته بود با روی باز از مهمون ها استقبال کرد و شب کلی از من پیش بابام تعریف کرد.

نعیمه درویشی

بخش کودک و نوجوان تبیان


مطالب مرتبط:

سلیقه‌ی بهتر

ماجرای من و بهرام

پویای ریزه میزه از چی می‌ترسه؟!

دوستی کبوتر و مورچه

رها و سرماخوردگی!

درسی از طبیعت

مشاوره
مشاوره
در رابطه با این محتوا تجربیات خود را در پرسان به اشتراک بگذارید.