تبیان، دستیار زندگی
گالیادکین از جمله نخستین شخصیت‌های درد کشیده و رنجور دنیای جدید است که نمونه‌های زیادی از آن را می‌توان در ادبیات مدرن یافت.
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

همزادش، روانه تیمارستانش کرد

گفت‌وگو با «سروش حبیبی» به مناسبت انتشار «همزاد» داستایفسکی


گالیادکین از جمله نخستین شخصیت‌های درد کشیده و رنجور دنیای جدید است که نمونه‌های زیادی از آن را می‌توان در ادبیات مدرن یافت.

سروش حبیبی

فرآیند ساخت شهر «پترزبورگ» یکی از مهم‌ترین نمونه‌های مدرنیزاسیون از بالا و اجباری بود که در روسیه قرن هجدهم و توسط پطر اول اجرا شد. پترزبورگ و مهم‌ترین خیابان آن، «بولوار نیوسکی»، فضای شهری‌ای را در روسیه تزاری پدید آورد که محل پرسه‌زنی است و می‌توان به دور از اجبار در آن حضور یافت. اهمیت شهر و این بولوار به حدی است که به ادبیات دوران طلایی روسیه راه می‌یابد. داستایفسکی در اولین رمانش با نام «مردم فقیر»، در پی صدا بخشیدن به کارمند فقیر برمی‌آید. قهرمان این داستان، کارمندی نسخه‌بردار و بی‌اهمیت در اداره‌ای دولتی است که البته شغل اصلی خود را قربانی شدن می‌داند. «مردم فقیر»، صدایی هرچند لرزان برای کارمندان پایین رتبه به وجود می‌آورد و بعد از آن، «همزاد» منتشر می‌شود. در همزاد کارمندی دولتی با نام «گالیادکین» عزم خود را جزم می‌کند تا با فرار از موقعیتی که در آن قرار دارد در بولوار نیوسکی حاضر شود. اما این اتفاق به چنان کابوسی تبدیل می‌شود که او را به مهلکه شک و تردید و در نهایت جنون می‌کشاند. گالیادکین، زاده پترزبورگ و نظام حاکم بر آن است. او دعوی منزلت انسانی و حضور در فضای عمومی شهر را دارد اما جایی برای او و دیگر کارمندان پترزبورگی نیست. گالیادکین از جمله نخستین شخصیت‌های درد کشیده و رنجور دنیای جدید است که نمونه‌های زیادی از آن را می‌توان در ادبیات مدرن یافت. گالیادکین شخصیتی دوپاره است که در پی سرکوب آرزوها و امیالش، در فرآیندی جنون‌آمیز آنها را به بیرون از خود پرتاب می‌کند و گالیادکینی دیگر می‌آفریند. همزادی که شکل تحقق‌یافته آرزوهای خود اوست.

اخیرا «سروش حبیبی» همزاد را به فارسی برگردانده و به این دلیل با او درباره ویژگی‌های این رمان، ارتباط داستایفسکی با گوگول و بالزاک گفت‌وگو کرده‌ایم.

همزاد گویا دومین اثر داستایفسکی است و در آن داستایفسکی هنوز به دوران اوج خود نرسیده‌ است. اما در این رمان هم بارقه‌هایی از داستایفسکی دوران اوج دیده‌ می‌شود. شخصیت‌های داستایفسکی غالبا درگیر احساسات و هیجان‌هایی عجیب و غریب‌اند. آنها در انتظار واقعه یا معجزه‌ای هستند تا رستگار شوند و به ‌دنبال حل مسایل واقعی به گونه‌ای غیرعقلانی و غیرواقعی‌اند. «گالیادکین» رمان همزاد نیز همین‌گونه است. آیا می‌توان گفت که در همزاد ما با طرحی هنوز قوام‌نیافته از شاهکارهای داستایفسکی مواجهیم؟ مثلا می‌توان گالیادکین را طرح پیشین و نمونه‌ای هنوز کامل ‌نشده از «راسکولنیکف» جنایت و مکافات شمرد؟

**چطور ممکن است غیر از این باشد؟ اشخاص مختلف رمان‌های داستایفسکی نماینده وجوه مختلف ذهن خود اویند و با رشد توانمندی او و افزایش تجربه‌اش به تدریج سنجیده‌تر و به تبلور یعنی خلوص نزدیک‌تر می‌شوند. به طور کلی میان اشخاص برجسته رمان‌های او شباهت‌های بسیار موجود است. اما بنده در شباهت راسکولنیکوف با گالیادکین کمی شک دارم. البته هیچ یک به آدم‌های عادی شباهت ندارند و کارهای غیرعادی می‌کنند. هر دو از جهان واقعیات دورند. اما راسکولنیکف آدم فرهیخته‌ایست. دانشجوست و سخت کتابخوان. آثار نیچه را با شیفتگی خوانده ‌است و از او سخت متاثر است. خود را ابرمرد می‌شمارد، یا می‌خواهد چنین بشود. می‌خواهد در دنیا نظامی نو حاکم‌ کند و طرحی نو دراندازد و برای رسیدن به این منظور اول می‌خواهد بر خود چیره شود. به طوری که خود را مجبور می‌کند پیرزن رباخوار را، که انگل جامعه می‌شمارد از میان بردارد گرچه آدمکش نیست و این کار برایش بسیار دشوار است. احساس‌هایش لطیف و نجیبانه است. گرچه بی‌چیز است و برای مسکن و خوراک خود به صاحبخانه‌اش بدهکار است، مختصر پولی را که مادرش برایش فرستاده به خانواده مارملادوف می‌بخشد، آن هم پنهانی! و خلاصه عاقبت نزد سونیا به جنایت خود اعتراف‌ می‌کند و در نور عشق رستگار می‌شود. حالا جای این نیست که بیش از این وارد جنایت و مکافات شویم. به عکس گالیادکین آدمی‌است در عین خودپرستی سبک مغز. آدم نااصلی است و به هیچ روی نمی‌تواند به راه مستقیم رود. مدام می‌گوید هنوز آماده نیست. و تازه خود را مثل دیگران می‌داند. می‌گوید من هم مثل همه‌ام. هیچ فرقی با دیگران ندارم! نوکرش پتروشکا، در دل و نیز نزد دیگران مسخره‌اش می‌کند. گالیادکین برای شرکت در مجلسی که به آن دعوت ‌نشده کالسکه و فراک کرایه ‌‌می‌کند و برای نوکرش نیز لباس پیشخدمتان اشراف را. از ثروتمندان تقلید می‌کند و گرچه قصد خرید ندارد به مغازه‌های لوکس می‌رود و چیزهایی سفارش ‌می‌دهد و بی‌آنکه بیعانه‌ای بپردازد می‌گوید بازمی‌گردد و کالاهایی را که پسندیده‌ است می‌برد. اسکناس‌های درشتش را خرد می‌کند تا کیف پولش، حتی برای خودش، که البته از مقدار پول درون آن خبر دارد پر پول بنماید. گالیادکین مردی تنبل است و بسیار از خود راضی و از بلندپروازی‌های آرمانی راسکولنیکف در او اثری نیست. راسکولنیکف در پست و بلند راه دشوارش، طی سلوکی سخت محنت‌بار به سوی آرمانی انسانی پیش ‌می‌رود. حال آنکه گالیادکین زیر فشار جو اداری پترزبورگ و توسری‌هایی که ناگزیر می‌خورد خرد می‌شود. به دختر جوان مدیرکل سابقش عاشق‌ می‌شود و آرزوی ازدواج با او را دارد. و از اینکه خواهرزاده رییسش، که تازه به کار وارد شده از او جلوتر می‌رود و با معشوقه خیالی او نامزد می‌شود سخت تلخکام است و بعد از اینکه با رسوایی از خانه بیرونش می‌کنند، عاقبت تاب نمی‌آورد و شخصیت دوگانه‌اش شکافته می‌گردد و در راه تباهی پیش‌می‌رود الا آخر.

اشخاص مختلف رمان‌های داستایفسکی نماینده وجوه مختلف ذهن خود اویند و با رشد توانمندی او و افزایش تجربه‌اش به تدریج سنجیده‌تر و به تبلور یعنی خلوص نزدیک‌تر می‌شوند

یکی از مهم‌ترین ویژگی‌های این رمان تحول و تکامل شخصیت رمان در طول داستان است. گالیادکین در طول داستان بنا به اتفاقات و احساساتی که برایش به وجودمی‌آید با جنون مواجه ‌می‌شود و در طول داستان این جنون تکوین می‌یابد و شخصیت خود گالیادکین ناچار استحاله می‌شود. ممکن است قدری در مورد تکامل شخصیت رمان در طول داستان توضیح‌ دهید؟

**آقای گالیادکین از اول هم مشاعر چندان سالمی نداشت وگرنه کارهایی را که در جواب سوال چهارم ذکرش رفت نمی‌کرد. و با وجود تندرستی جسمانی به دیدن پزشکش نمی‌رفت و وقت او را نمی‌گرفت و پرت و پلاهایی را که گفت نمی‌گفت. یا در کافه برای همکاران جوانش که دستش انداخته ‌بودند سخنرانی نمی‌کرد. اما بعد با ضربه شدیدی که در آستانه در خانه مدیرکل سابقش، به او خورد و وقتی از پلکان خدمتکاران پنهانی به جایی، که در دل خانه خود می‌شمرد وارد شد و او را با رسوایی بیرون ‌انداختند، چنانکه از شدت تلخکامی خرد شد، در درونش انفجاری پدید آمد و در آن شب توفانی، کنار کانال منجر به جدایی بخشی از او گردید. با این حال ابتدا درصدد دوستی با این نیمه دیگر خود برآمد. با او صیغه برادری خواند و او را به خانه خود دعوت‌ کرد و به او پناه ‌داد و خیال‌ داشت برای همیشه با او هم‌خانه شود و با او زندگی کند، که تیرش به سنگ خورد و جدایی از او کم‌کم صورت دشمنی شدیدی به خود گرفت، تا همزادش روانه تیمارستانش کرد.

داستایفسکی در این داستان تحت‌تاثیر گوگول بوده و همان‌گونه که در پیشگفتار کتاب هم اشاره‌ شده در زمان نوشتن همزاد به گوگول نظر داشته ‌است. گذشته از شباهت‌ها، به نظر شما در این رمان وجه تمایز داستایفسکی با گوگول کجاست؟

**گوگول در آسمان داستان روس از ستارگان قدر اول است و طبیعی است که داستایفسکی جوان بکوشد از او پیروی‌کند. اما در این کار از معلم خود پیشی گرفته‌ است و خود نیز از این بابت احساس غرور می‌کرده ‌است و از همین جاست که مورد توجه و محبت فوق‌العاده بیلینسکی، منتقد بزرگ روس قرارگرفته ‌است. مساله شقه‌شدن شخصیت نزد گوگول به صورت جدا شدن بینی قهرمان داستان و اعلام استقلال او صورت‌‌گرفته‌ است. حال آنکه این انشقاق در همزاد به صورت جدا شدن دو شخص کاملا ناهمسان نمایان می‌شود، که در قالب گالیادکین همزیستی می‌کرده‌اند و هر یک خصوصیات ویژه و با هم متضادی دارند و طبیعی‌تر و معقول‌تر می‌نماید، خاصه اینکه علل این انشقاق با هنرمندی بیان‌ شده ‌است، یعنی سنگینی محیط اداری و نظام نرمی‌ناپذیر و جبار دیوانسالار پترزبورگ که کارمندان را به صورت عروسک‌های مسکین نمایان می‌سازد. همین شباهت میان آکاکی آکاکی‌یویچ داستان «پالتو» و ماکار دیووشکین «مردم فقیر»، چنانکه میان بسیاری از اشخاص داستان‌های این دو نویسنده موجود است.

در همزاد نخستین نشانه‌های تحلیل روانشناختی شخصیت‌ها، چنان‌که بعدها در «یادداشت‌های زیرزمین» به شکل پخته‌تری اتفاق افتاده دیده‌ می‌شود. این‌طور نیست؟

**بله، ولی ما از همان داستان اول داستایفسکی، یعنی «مردم فقیر» با این نمونه کارمند مسکین پترزبورگی آشنا می‌شویم. وصف این سرنمون بعدها، همان‌طور که گفتید، در «یادداشت‌های زیرزمین» ادامه‌یافته و به کمال رسیده‌است. در این داستان کارمند از جامعه مطرود، درمانده مثل موشی به سوراخ خود در زیرزمین پناه ‌می‌برد و در فلاکت اخلاقی می‌پوسد تا جایی که از کارهای شرم‌آور خود، از ناکامی‌های تلخ خود به گونه‌ای لذت ‌می‌برد.

تاثیر بالزاک در داستایفسکی غیرقابل انکار است. خاصه آنکه آغاز فعالیت ادبی داستایفسکی همراه با ترجمه آثاری از ادبیات فرانسه از جمله بالزاک بوده ‌است. می‌توان آثار بالزاک را نمونه‌ای نخستین از وضعیت شخصیت‌های تحقیر شده و مطرود آثار داستایفسکی دانست. در مورد تاثیراتی که داستایفسکی از او گرفته‌است نظرتان چیست؟

**بله، داستایفسکی از بالزاک تاثیر بسیار پذیرفته ‌است. به قدری در جهان اشخاص داستان‌های بالزاک غرقه بوده، که مدتی خود را در قالب یکی از اشخاص داستان‌های او، یعنی لوسین دو روبمپره در نظر می‌آورده ‌است، که روزنامه‌نگاری موفق و عیاش بوده و در جامعه بورژوای آن روزگار فرانسه می‌درخشیده و بانوان بسیاری را واله و شیدای خود می‌ساخته ‌است.

چنان‌که می‌دانیم، بالزاک جامعه عصر خود را با باریک‌بینی عجیبی وصف ‌کرده و عرصه بررسی‌اش به یک یا چند نمونه محدود نبوده ‌است. بالزاک در ژانویه 1844 سفری به روسیه کرد و سه ماهی در پترزبورگ ماند. روزنامه‌ها همه در ستایش او از هم پیشی می‌جستند. در این جو بود که داستایفسکی تصمیم‌گرفت شاهکار بزرگ بالزاک، «اوژنی گرانده» را به روسی ترجمه‌ کند و به قدری در این داستان غرقه بود که حتی بعضی تکیه‌کلام‌های او را، مثل «on verra» (خواهیم دید) در نامه‌اش به برادر خود میخاییل به فرانسه می‌آورد. اما نفوذ شاعران و نویسندگان آلمانی نیز بر او کمتر از نفوذ بالزاک نیست.

مواجهه منتقدان با اولین کارهای داستایفسکی؛ «مردم فقیر» و «همزاد» چگونه بود؟

**اولین اثر داستایفسکی با استقبالی که از آن شد موجب شهرت داستایفسکی گردید و توجه بیلینسکی را به او جلب‌کرد؛ به طوری که این منتقد بزرگ بی‌صبرانه منتظر داستان دوم او، یعنی «همزاد» بود. داستایفسکی خود معتقد بود که همزاد از «مردم فقیر» بسیار موفق‌تر خواهد بود. می‌گفت که دوستانم «همزاد» را بعد از «نفوس مرده» گوگول بزرگ‌ترین رمان روسی می‌دانند. داستایفسکی در دسامبر 1845 چند فصل از کتابش را در خانه بیلینسکی برای گروهی از منتقدان و نویسندگان، خواند. تورگنیف نیز در آن مجلس حضور داشت. به قول گریگورویچ، بیلینسکی شرح داستایفسکی را با لذت و حرص بسیار، می‌شود گفت می‌بلعید. و نمی‌توانست از تحسین او خودداری‌کند.

خاصه سبک نگارش نوشته و موضوعی که داستایفسکی انتخاب ‌کرده ‌بود نظرش را جلب‌کرده ‌بود و تکرار می‌کرد که فقط داستایفسکی است که می‌تواند دقایق روان‌شناختی را به این استادی بیان ‌کند. با وجود این به او خاطرنشان ‌می‌کرد که باید به قول معروف دستش را نرم‌ کند. منتقدان نیز همه این اثر را پسندیدند اما بعد از انتشار اثر خرده‌هایی بر آن گرفتند. خاصه آن را زیاده طویل یافتند و همین طولانی بودن اثر را موجب کسالت خواننده دانستند و داستایفسکی تغییراتی در آن داد و اصلاحاتی کرد.

فرآوری: مهسا رضایی

بخش ادبیات تبیان


منبع: روزنامه شرق