تبیان، دستیار زندگی
گاهی گناه، در یک قدمی ماست و لحظه ای غفلت برای غرق شدن کافیست اما خدا وعده باز شدن درهای بسته را می‌دهد. از این بیش‌تر نوشتن، می ترساندم. این‌ها را هم با ترس نوشتم. در تمام این مدت، کسی در من نجوا می کرد؛ چقدر مومنی به حرف‌هایی که می زنی؟
عکس نویسنده
عکس نویسنده
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

شاید برای شما هم اتفاق بیفتد

حضرت یونس علیه السلام

بازخوانی متفاوت آیاتی که بارها خوانده‌ایم(58)

گاهی گناه، در یک قدمی ماست و لحظه ای غفلت برای غرق شدن کافیست اما خدا وعده باز شدن درهای بسته را می‌دهد. از این بیش‌تر نوشتن، می ترساندم. این‌ها را هم با ترس نوشتم. در تمام این مدت، کسی در من نجوا می کرد؛ چقدر مومنی به حرف‌هایی که می زنی؟


لَقَدْ کَانَ فِی قَصَصِهِمْ عِبْرَةٌ لِّأُولِی الْأَلْبَابِ مَا کَانَ حَدِیثًا یُفْتَرَی وَلَکِن تَصْدِیقَ الَّذِی بَیْنَ یَدَیْهِ وَتَفْصِیلَ کُلِّ شَیْءٍ وَهُدًی وَرَحْمَةً لِّقَوْمٍ یُۆْمِنُونَ

در سرگذشت آن‌ها درس عبرتی برای صاحبان اندیشه بود! این‌ها داستان دروغین نبود؛ بلکه (وحی آسمانی است، و) هماهنگ است با آنچه پیش روی او (از کتب آسمانی پیشین) قرار دارد؛ و شرح هر چیزی (که پایه سعادت انسان است)؛ و هدایت و رحمتی است برای گروهی که ایمان می‌آورند! / سوره مبارکه یوسف آیه 111

کتابها می نویسند:

امام جعفر صادق علیه السلام از پدرشان امام باقر علیه السلام روایت می کند که مقصود از اولوالالباب که عبرت می گیرند و متذکر می شوند، شیعیان ما هست‌اند. 1

با تو می‌گویم:

خدا گمان آدم‌ها را در هم می‌شکند. این را این روزها می فهمم. زیاد می فهمم. این هم، مخصوص سال 2013 میلادی نیست. هزاران سال است خدا با بنده هایش این طور رفتار می‌کند.

خودش هم توی کتابش، از این خلاف آمد عادت‌ها، حرف میزند...

ماجرای پیامبرانش را نشانمان می دهد تا بدانیم، او همان کاری را می‌کند که درست‌تر است؛ حتی اگر بر خلاف تصور بنده‌اش باشد یا به مذاق بنده خوبش، پیامبرش، هم خوش نیاید. خدا قصه‌های از این دست را توی کتابش تعریف می کند، نمونه می آورد. بنده های بزرگش را نشانمان می دهد و از ماجراهایشان می گوید. قصه یک جوان را در یک شب تاریک در بیابان، می گوید. تعریف می کند که موسای جوان فقط رفته بود آتش بیاورد برای خانواده اش در آن شب تاریک؛ اما موسی، "علیه السلام" شد و برگشت... یا یونس علیه السلام بعد از رها کردن قومش، هرگز گمان نمی کرد خدا عذابش کند، فکرش را هم نمی کرد قرعه سه باره برای سقوط به دریا، به نام اوی ِ پیامبر در بیفتد و در دریا غرق شود و سه روز در شکم ماهی بماند..

گاهی مادرانه تدبیرهای عجیب و غریب و بیش از حد برای آینده بچه هایمان می کنیم، دست خدا را نمی بینیم. یادمان می رود این کودک را کس دیگری حفظ می کند، روزی می دهد و ناگاه خدا، با درس‌هایش یادمان می دهد که فرزند امانت اوست و مادر تنها باید امانت‌دار خوبی باشد.

گاهی هم پای یک مادر، وسط ماجراست. آنجا که به مادر موسی می گوید نترس، پسرت را، از جان عزیزترت را، بینداز توی نیل. نگران چیزی هم نباش. خدایی که خواسته نوزاد زنده بماند و از تیغ فرعونیان در امان؛ حالا می گوید همین پسری را که خودم حفظش کردم بینداز توی رود...

گاهی داستان، داستان یک پدر است. پدری که سال‌ها دلش می خواسته صاحب فرزندی شود و خدا، اجابتش کرده، پسری به او داده و حالا می خواهد که پسرش را قربانی کند.

گاهی هم ما را تا دربار مصر می برد و جوانی را بین غلام‌ها نشانمان می دهد که برای خدا به سوی درهای بسته دوید و خدا هفت در بسته را برایش باز کرد.

این‌ها فقط داستان نیست‌اند، که دور هم بنشینیم و بگوییم و سرگرم شویم. این‌ها قصه های آخر شب مادرها برای خواباندن بچه هایشان نیست. این همه قصه، شاید برای این باشد که از این دست واقعه ها برای ما هم پیش می آید. گاهی می شویم؛ موسای جوان ماجرا در دل تاریکی، در جستجوی روزنه امید... بعد جایی که گمانش را نمی کنیم، در دل تاریکی‌ها، خدا دستمان را می گیرد، بلندمان می کند. بزرگمان می کند. روزهایی هم هستند که غرور کمی قلقلکمان می دهد، به خودمان و نماز و روزه هایمان می بالیم، خطاهایمان برایمان کوچک می شوند و تصور گرفتار شدن حتی به ذهنمان خطور نمی کند؛ غافل از این که همان جا، همان لحظه، لحظه سقوط است و گرفتار شدن در شکم ماهی، و پشت این گرفتاری، چقدر لطف، چقدر درس خوابیده است.

گاهی مادرانه تدبیرهای عجیب و غریب و بیش از حد برای آینده بچه هایمان می کنیم، دست خدا را نمی بینیم. یادمان می رود این کودک را کس دیگری حفظ می کند، روزی می دهد و ناگاه خدا، با درس‌هایش یادمان می دهد که فرزند امانت اوست و مادر تنها باید امانت‌دار خوبی باشد.

گاهی سال‌ها در آرزوی داشتن چیزی می سوزیم و بعد از به دست آوردنش؛ خدا می گوید مال من...

گاهی گناه، در یک قدمی ماست و لحظه ای غفلت برای غرق شدن کافیست اما خدا وعده باز شدن درهای بسته را می دهد.

از این بیش‌تر نوشتن، می ترساندم. این‌ها را هم با ترس نوشتم. در تمام این مدت، کسی در من نجوا می کرد؛ چقدر مومنی به حرف‌هایی که می زنی؟

خدا کند مومن باشم. مومن باشیم به قصه هایی که خدا توی کتابش گفته، قصه هایی که برای بیدار شدن هستند نه برای خوابیدن.

کاش موسای خوبی باشیم وقت تاریکی و سرگردانی ...کاش حتی اگر یونس شدیم و گرفتار شکم ماهی شدیم، زود به فهمیم که " انی کنت من الظالمین" 2 ...

کاش وقت مادر شدن، پیش از شنیدن " فالقیه فی الیم" 3 فرزندمان را بسپاریم به او..

کاش وقتی پدر شدیم، پیش از دل بستن به شیرین زبانی‌های پسرمان وقت ِ گفتن ِ بابا، گفتن "ستجدنی انشاالله من الصابرین"4 را یادش بدهیم.

کاش وقت خلوت گناه یادمان بماند به آغوش خدا پناه ببریم.

 

نویسنده: زهرا نوری لطیف

کارشناس شبکه تخصصی قرآن تبیان


1. تفسیر فرات کوفی، ج 1، ص 364

2. سوره مبارکه انبیا، آیه 87

3. سوره مبارکه قصص، آیه 28

4. سوره مبارکه صافات، آیه 37