تبیان، دستیار زندگی
عدنان غریفی سال هاست در هلند زندگی می کند، یکی دو دهه ارتباطش را با خواننده ایرانی قطع کرده بود، هر آنچه می نوشت هم اینجا به دست کسی نمی رسید، تا اینکه چند سال پیش بعد از سال ها مجموعه داستان نخل از او منتشر شد.
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

این ترس کوچکی نیست

گفت وگو با عدنان غریفی درباره حال و روز داستان نویسی


عدنان غریفی سال هاست در هلند زندگی می کند، یکی دو دهه ارتباطش را با خواننده ایرانی قطع کرده بود، هر آنچه می نوشت هم اینجا به دست کسی نمی رسید، تا اینکه چند سال پیش بعد از سال ها مجموعه داستان نخل از او منتشر شد.


عدنان غریفی

عدنان غریفی، متولد12 خرداد 1323 در خرمشهر است که اکنون سه دهه است در هلند و با همسرش «سهام مرادی» و دو فرزندش «سامی» و«علی» زندگی می کند. غریفی در دهه 40 همراه با«زنده یاد منصور خاکسار»، «ناصرموذن» و تنی چند از دوستان دیگر فصلنامه «هنر و ادبیات جنوب» را منتشر کردند که با دستگیری او و سایر همکارانش توسط ساواک در سال 1346 انتشار آن نشریه متوقف شد. او به عنوان مترجم، ویراستار و سردبیر برنامه های ادبی و فرهنگی و مجری برنامه پرشنوده رادیویی «برای شما خوانده ایم» و«طنز و طنزآوران»، کارنامه درخشانی از خود به جا گذاشته است. «شنل پوش در مه» 1355 نخستین مجموعه داستان غریفی است که در زمان خود با استقبال شایانی روبه رو شد، سپس «نظارت دقیق قطارها» نوشته «بوهمیل هرابال» را در همان سال ترجمه کرد، و بعد از انقلاب تا پیش از مهاجرتش، مجموعه شعر«اینسوی عطر قبیله»، «شعرهای تبعید- عبدالوهاب البیاتی»، «مردان در آفتاب- غسان کنفانی» و«ام سعد- غسان کنفانی» را چاپ و منتشر کرد، در دهه 80 پس از غیبت چندین ساله، مجموعه داستان«مادر نخل»، «چهار آپارتمان در تهرانپارس» و«مرغ عشق» از او در ایران منتشر شدند. «یکی از کمدی ها»، «به موشک بستن فرشتگان»، « برنامه حرکت: امروز، اینجا» و «برای خرمشهر امضا جمع می کنم» عنوان مجموعه های شعر عدنان غریفی است که در هلند چاپ و منتشر شده اند. او در هلند نیز فصلنامه ادبی «فاخته» را با سردبیری خود در هشت شماره منتشر کرده است. غریفی در سال های اخیرمیان ایران و هلند روزگار می گذارند.

****

سال های سال هیچ کدام از کتاب هایتان در ایران منتشر نشد، تا اینکه مجموعه داستان «مادر نخل» به تهران رسید و همان سال انتشارش سبب شد دوباره یاد آن داستان ها و سبک و سیاق نوشتن شما برای بسیاری زنده شود و این بار هم در آخرین سفرتان به تهران وعده کردید که داستان ها و رمان های چاپ نشده تان در این سال ها را منتشر کنید. این کم کاری و رغبت نداشتن به انتشار آثارتان از کجا می آید؟

*من سال هاست که از ایران دورم، نمی خواهم از غم غربت بگویم و اینکه نبودن در ایران نمی گذارد که نویسنده کار خلاقانه بکند. چون این مساله هم هست و هم نیست. نویسنده یا باید با آن فضای جدید اخت بشود، چون این فضای اطراف است که به نویسنده ایده می دهد، یا اینکه باید حدیث نفس کند. و خوب این حدیث نفس کار را دشوار می کند، کندت می کند، کم کارت می کند، چون باید مراقب باشی در ورطه تکرار نیفتی. خوب من با اینجا اخت نمی شوم، آدم های این جا را نمی فهمم، دغدغه هایشان به نظرم خیلی لوکس هستند و هیچ ربطی به آن گیر و گرفتاری هایی که من می شناسم ندارند، همه اینها سبب شده است که من درون گراتر بشوم و به همان چیزی که از قبل اندوخته ام بسنده کنم و بنویسم. اما به هر حال آنچه بود و هر آنچه ترجمه کرده بودم را به نشر افراز سپرده ام تا به همین زودی ها اگر دری گشوده شد و مجوزی گرفتند، منتشر کنند. ترجمه هایی دارم مثل «نظارت دقیق بر قطارها»، «مردان در آفتاب» از غسان کنفانی، ام السعد و شعرهای تبعید از عبدالوهاب بیاتی و چند رمان خودم مثل مریم، عروسی سگ ها، مریم و چشمه که آنها هم در انتظار مانده اند. اما این را بارها گفته ام ترس من این است که این نوشته ها به لعنت ابلیس هم نیرزند، این ترس کوچکی نیست.

شما به تیراژ هزار و پانصدتایی می گویید، مخاطب. خوب برای ناشر اگر آب کردن این تعداد کتاب کاری آسان نباشد، که دیگر هیچ کتابفروشی در شهر باقی نمی ماند

آقای غریفی شما سال هاست که از ایران رفته اید، می خواستم بدانم از آنچه در ادبیات داستانی ایران اتفاق می افتد باخبرید؟ یعنی کار نویسندگان متاخرتر از خودتان را می خوانید؟ با آنها ارتباط برقرار می کنید؟

*چند سالی است که چشم هایم اذیتم می کنند، اما به هرحال می خوانم، یعنی لااقل آن کتاب هایی را که توصیه شان را از دوستانم شنیده ام می خوانم، خوب بعضی هایشان بد نیستند، یعنی می توانی تا آخر تحمل کنی، اما هربار بیشتر از قبل ایمان می آورم به اینکه قصه گویی در داستان های ما کمرنگ تر شده است. این همان چیزی است که چند نسل پیش تر در داستان فارسی تکانت می داد، اما حالااین گیرایی کم رنگ شده، حذف شده و جایش را هم چیز تازه یی نگرفته است. یک وقتی آدم هایی بودند مثل پرویز مسجدی، نسیم خاکسار، ناصر تقوایی، حسین رحمت و... که تکانت می دادند، اما حالااز این خبرها نیست. از آن طرف تصویرسازی هم دیگر جایی ندارد در میان داستان های امروز، خوب دیگر رغبتی نمی ماند برای خواندن وقتی اینها را از داستان بگیری. فکرش را که می کنم، غصه ام می گیرد، با خودم می گویم اگر ناصر تقوایی حاضر بود بنویسد و می نوشت حالاچه کرده بود، حالاما یک داستان نویسی داشتیم که می توانست هر خواننده یی را در هر گوشه یی از دنیا تکان بدهد. اما حیف که اینها نیستند و نمی نویسند و آنهایی هم که جای شان را گرفته اند، دور خودشان می گردند و بس. احمد محمود در آن دوره سراغ سوژه هایی رفت که علاوه بر ایرانی بودن شان انسانی و عمومی بود. به همین دلیل کارهای او نفوذ کرد. خوب آن طرف این همه سال است که درس داستان نویسی می دهند، آنها به این باور رسیده اند که نوشتن یک امر فنی است، شاید اولش خلاقه باشد، اما به قول مایوکوفسکی شاعر با پزشک فرقی ندارد، او هم باید به فن شعر و شاعری و داستان نویسی وارد باشد، این امر پیچیده یی نیست. هر کاری مهارتی می خواهد و داستان نوشتن شبیه وحی نیست، باید تکنیک ها را بشناسیم، اما حالاخیلی ها فکر می کنند هر اتفاقی که در زندگی شان افتاد، دلیلی است برای نوشتن و اینکه زندگی دشوار خودش را مثل دفترچه خاطراتش روایت کند یعنی داستانی اثرگذار نوشته است. داستانی را که همان نخستین صفحه گریبانت را نگرفت باید کنار گذاشت، نباید خواند. قبلاهم گفته ام دوست نویسنده یی دارم که خیلی هایتان می شناسیدش، کارهای کمی از او منتشر نشده، فقط و فقط از خودش می نوشت، تکرار و تکرار، خوب این ملال انگیز است، دست بردارید.

خوب بخش زیادی از این کتاب ها مخاطب دارند، یعنی خوانده می شوند؟ یعنی فکر می کنید سلیقه مخاطب ایرانی هم پایین تر آمده است.

*شما به تیراژ هزار و پانصدتایی می گویید، مخاطب. خوب برای ناشر اگر آب کردن این تعداد کتاب کاری آسان نباشد، که دیگر هیچ کتابفروشی در شهر باقی نمی ماند. اینجا نویسنده درجه پنج وقتی می نویسد ناشر خیالش راحت هست که هیچی نشده 10 هزار تا از کتاب را فروخته است، اینجا هرکس سلیقه خودش را دارد. اما در ایران آن طور که شنیده ام عده یی می گذارند پشت نویسنده یی و بعد هم مخاطب با آن تعریف ها می رود سراغ نویسنده و دست آخر هم هزار نسخه تا دو هزار نسخه از یک کتاب به فروش می رود و آن نویسنده می شود محشر. خوب این هایی که می گویم گریبان خودم را هم می گیرد، اما باور بفرمایید همین است. خوب همین می شود که هم نویسنده، آماتور می ماند و به همان دو هزار تا خواننده اکتفا می کند و هم خواننده آماتور می ماند. در ایران همه آماتورند، چون بازار کتاب آماتور است، چون خواننده آماتور است. با این وضع غیرحرفه یی کار پیش نمی رود. در امریکا به محض اینکه چند خط از تو چاپ شد، به تو پول می دهند. این جوری حواست را بیشتر جمع می کنی. این ضعف ما است، اینکه نمی دانیم هنوز داستان چیست. همینگوی جایی می گوید که او فقط از چیزهایی می نویسد که می داند و می شناسدشان. اینکه ما فقط براساس احساس مان بنویسیم، یعنی همان چیزی که حالاداریم. ما باید مثال هایی داشته باشیم و بعد بنویسیم و بعد آن را در قالب یک روایت روشن کنیم، باید قصه نوشت و داستان گفت، اما ته ماجرا باید دلیلی برای این نوشتن داشته باشیم، یک تفکری، چیزی، یک اندیشه یی، وگرنه حال و روزمان از این هم خراب تر می شود.

بخش کتاب و کتابخوانی تبیان


منبع: روزنامه اعتماد