روایتی عاشقانه از قیام كوچك خان تا فتح خرمشهر
ساعت نزدیك به نه شب است كه به لوكیشن در چشم باد میرسیم. خانهای قدیمی بزرگ و زیبا كه انتهای یكی ازكوچههای خلوت محله پاسداران است.
از پیچ كوچه كه میگذرم، آدمهایی كه جلوی یكی از خانهها جمع شدهاند راهنمای من هستند. اینجا همان خانه است.
در خانه باز است و چند پیرمرد دور میزهایی در حیاط نشستهاند و با لباسهای نظامی دوره رضا شاه مشغول خوردن غذا هستند. هوا تاریك است و تشخیص موقعیت خانه و آدمهای درونش كمی سخت.
خانهای كه جوزانی برای فیلمبرداری قسمتهایی از فیلمش انتخاب كرده بزرگ است.خانهای كه ساختمان تقریبا در وسط آن قرار دارد، باغچههایی پر از درختان كهنسال سر به فلك كشیده دور تا دور حیاط است و استخری كه در حال حاضر خالی است در ضلع غربی ساختمان.
به طرف ساختمان راهنمایی میشوم عوامل مشغول خوردن شام هستند. قرار است كار پس از خوردن شام آغاز شود.
در تراس ساختمان كه رو به استخر است، چند دست میز و صندلی چیدهاند، در بدو ورود به این قسمت جو خاصی بر من حاكم میشود. انگار از دالانهای تاریخ گذشتهام و به سالها قبل پا گذشتهام ،زنان و مردانی كه با لباسها و گریم سریال مشغول غذاخوردن هستند. دیدن زنانی كه با لباس سالهای 1320 نشستهاند و غذا میخورند، و یا مردانی كه با كتهای پشت بلند فرانسوی، راه میروند، سیگار میكشند و یا غذا میخورند، كمی مبهوتت میكند.
چهرهها را بررسی میكنم. كسی از هنرپیشههای اول را نمیبینم از روابط عمومی مجموعه میپرسم: امشب كیا بازی دارن؟ او كه در حال سرك كشیدن و جستجو است، میگوید: پارسا پیروزفر، جهانگیر الماسی، رضا شفیعی جم، كامبیز دیرباز، سحر جعفری جوزانی و ... اسمها را میگوید و من متعجب كه تا به حال چهره هیچكدام از این افراد را در بین حاضران ندیدهام.
بساط شام جمع میشود و عوامل برای شروع كار به داخل ساختمان میروند. ساختمانی كه برای خودش عمارتی است. از در كه وارد میشوی، راه پلهای پوشیده از فرشهای قرمزجلویت نشسته و سمت راست دری است كه وقتی از آن میگذری وارد سالنی بزرگ میشوی.
دكوراسیون كاملا با فضای سالهای رضاخانی تطابق دارد. میز و صندلیهای آن دوره، لوستر، فرش و ... كمی آن طرفتر هم میز نهارخوری بزرگی است كه رویش بساط پذیرایی چیده شده، ظرفهای گرانقیمت و میوه و شیرینی، بطریهای رنگارنگ نوشیدنی و گیلاسهایی كه پر شدهاند از آبهای رنگی. كار هنوز شروع نشده.
مسعود جعفری جوزانی هم هست ساكت و با آرامشی خاص منتظر حاضر شدن صحنه است. نزدیكتر میشوم و سلام و احوال پرسی میكنم، با خوشرویی پاسخم را میدهد، میخواهم از او چند سوال بپرسم، ولی جوزانی در پاسخ میگوید: باور كن هیچ اتفاق خاصی نیافتاده، كار مثل سابق روال خودش رو داره و هیچ چیز تازهای نشده، كه ناگهان چشمش میخورد به دختر جوانی كه از دور میآید و سلام میكند.
جوزانی جواب سلام كشداری میدهد و میگوید: به به... ستاره خانم. امشب كه شما بازی نداشتید، و دختر با لهجه شیرینی كه بعدا متوجه میشوم تاجیكی است میگوید: بله، امشب آمدهام به شما سر بزنم و ببینم كارها چطور پیش میرود. جوزانی لبخندی میزند، رو به من میكند و میگوید: ستاره یكی از نقشهای اصلی این سریال است... و كلامش ابتر میماند با صدای كسی كه او را به سوی خود میخواند.
جوزانی رفت و من ماندم و آن دختر تاجیكی كه نامش ستاره صفرآوه است. قد بلندی دارد و چهرهای كاملا تاجیكستانی؛ با چشمانی كشیده ...
از او میپرسم: چی شد كه از اینجا سر در آوردی؟
میخندد و با همان لهجه شیرین میگوید: یك سال و نیم پیش بود كه آقای كارگردان با آقای كریمی،فیلمبردار و حسین طاهری كه مجری طرح است برای برگزاری آزمون به تاجیكستان آمدند. آنها میخواستند دختری تاجیكی برای نقش لیلا انتخاب كنند، دخترهای بسیاری به آنجا آمدند كه در بین آنها دختران نمایان و مشهوری بودند. چشمان ستاره در ادامه حرفهایش برقی زد و با حرارت و شعف ادامه داد: اما آقای جوزانی از بین همه آنها مرا انتخاب كرد و لبخندی ملیح صورتش را پوشاند.
از او پرسیدم: قبل از همكاری با آقای جوزانی در تاجیكستان چه كاره بودی؟
-گوینده اخبار زنده به زبانهای روسی و تاجیكی بودم و در حال حاضر یكسال است كه به خاطر بازی در سریال «در چشم باد» به همراه برادرم به ایران آمدهام و تا یكسال دیگر كه از بازیام در نقش لیلا باقی مانده است اینجا میمانم. یكی از دوستان ستاره صدایش كرد و او عذرخواهی كرد و رفت.
دوباره شروع به چرخیدن در محوطه میكنم ولی هنوز هیچكدام از بازیگران اصلی كه امشب بازی دارند ندیدهام. به داخل ساختمان برمیگردم،شرایط برای شروع كار مهیا شده است. پارسا پیروزفر آمده است، كت و شلواری سورمهای با كراواتی قرمز به تن دارد. پیش خود میگویم كار كه هنوز شروع نشده بهتر است گفت وگویی با او انجام دهم، اما همینكه قدمی به سویش برداشتم، روابط عمومی آستینم را كشید:
-كجا؟
-میخوام با پارسا پیروزفر گفتوگو بگیرم...
-زحمت نكش.
-چرا؟
-چون اون با هیچ كس حرف نمیزنه...
به حرفش توجهی نمیكنم و این بار احمد رمضانزاده، دستیار اول كارگردان است كه با كلامش میخكوبم میكند:
- خانم ابوعلی راست میگه... آقای پیروزفر معمولا با كسی مصاحبه نمیكنه...
تا بخواهم دوباره تصمیم بگیرم كه با پارسا پیروزفر مصاحبه كنم یا نه،منشی صحنه اعلام سكوت میكند. سحر جعفری جوزانی هم گریمش تازه تمام شده و وارد سالن میشود. لباس آبی با حال و هوای سالهای دور به تن دارد و به همراه پیروزفر از پلهها بالا میروند تا فیلمبرداری شروع شود به بالای پلهها كه میرسند، صدابردار بلند میگوید: همه ساكت ... میخواهیم شروع كنیم.
همه ساكت میشوند، سه، دو، یك... با فرمان شروع،پارسا پیروزفر و سحر جعفری جوزانی به آهستگی از پلهها پائین میآیند و دیالوگهایی بینشان رد و بدل میشود. به خاطر دوری از آنها،صدایشان را نمیشنوم، برداشت موفق نیست. پارسا پیروزفر و سحر جوزانی دوباره به بالای پلهها بر میگردند،این بار پیروزفر به جوزانی میگوید: لطفا با من هماهنگتر باشید و سعی كنید هم قدم با من از پلهها پائین بیایید... فیلمبرداری دوباره شروع میشود...
این بار صدای ریزی از پشت دیوارها آمد، انگار كسی خندیده بود... دوباره این صحنه كات خورد و صدابردار بلند فریاد كشید: خانمها و آقایان محترم خواهش میكنم سكوت كنید. این صحنه، حساسترین و عاطفیترین صحنه سریاله. نیمی از قصههای سریال به خاطر این سكانس رقم میخوره... شما رو به خدا ساكت... ساكت... ساكت... و برای بار سوم، سرانجام گروه موفق شدند...
پس از گرفتن این سكانس درها را باز میكنند، بیرون آمدم، سركی به حیاط كشیدم، یك نفر فریاد زد: كامپیز دیرباز هم اومد،جلوی در میروم و او را میبینم. سلام و احوالپرسی، و در ادامه میگوید: صبر كن اگر كارم به این زودیها شروع نشد باهات صحبت میكنم...
سریع به داخل سالن رفت و سؤالاتی پرسید و برگشت و روی یكی از صندلیهای داخل حیاط نشست، روبرویش مینشینم و از او میخواهم كمی از كار و نقشش در این سریال بگوید.
خمیازهای كشید و گفت: الآن از سر كار اخراجیها میام و تا صبح هم اینجا هستم، چند شبه كه نخوابیدم، این روزها فشار كار بالاست.
كامبیز دیرباز صحبت میكند كه رضا شفیعی جم با موهای یكدست سفید و كت و شلواری مشكی از راه رسید. سلام و احوال پرسی با كامبیز دیرباز كرد و گفت: كامبیز واسه چی مصاحبه میكنی؟ به نظر من نباید با این خبرنگارها حرف زد، به شوخی از او میپرسم: یعنی شما نمیخواهید با من حرف بزنید؟ شفیعی جم پاسخ داد: نه، من اگه بخواهم حرف بزنم، پول میگیرم. 500 هزار تومان بده تا باهات حرف بزنم. كسی آن طرفتر گفت: آقای شفیعی جم هنوز تو حس كیوون شبهای برره است كه پول زور میگرفت. كسانی كه دور و برمان بودند خندیدند ولی انگار او از این حرف خوشش نیامد، چرا كه خیلی سریع جمع را ترك كرد.
درادامه كامبیز دیرباز درباره نقشش در این مجموعه تلویزیونی گفت: اصولا نقشی را كه نپسندم بازی نمیكنم. در این سریال هم نقش «نادر» پسر بزرگ خانواده «ایرانی»را دارم، به نظرم نقش خاص و به یادماندنی است و با انرژی كه گذاشتهام و با هدایت آقای جوزانی در طول كار امیدوارم كار خوبی از آب در بیاید.
پرسیدم: بازی همزمان در دو فیلم و سریال كه قصههایی كاملا مجزا از یكدیگر دارند، بر بازی شما تاثیر نمیگذارد؟
- نه من دارم تمام سعی خودم را میكنم، به لحاظ حسی این اتفاق نیافتاده ولی از نظر فیزیكی خیلی خستهام... دیرباز این حرف را زد و از جا بلند شد، نوبت او بود كه برای بازی آماده شود.
این بار به دنبال جهانگیر الماسی میگردم، بالاخره پیدایش كردم، لباسی نظامی به تن كرده، موهایش هم مشكی شدهاند، سبیل مصنوعیاش را تازه چسباندهاند، با فشار انگشتانش سعی میكند كه آن راسرجایش ثابت نگه دارد.
حالا ساعت نزدیك به یك نیمه شب است سیاهی لشگرها با همان لباسها و گریمها در تراس دراز كشیدهاند و استراحت می كنند، با جهانگیر الماسی هم درباره سریال حرف میزنم و او در جواب كلمات دلنشینی ادا میكند:
«... در این سریال نقش سرگرد اسفندیاری را بازی میكنم كه افسر امنیه دوره رضا شاه است. او خانواده ایرانی دارد و در یكی از كلانتریهای محل مسئولیتی دارد. بخش كوچكی از كشمكش سیاسی دوران قصه به عهده این شخصیت است. مسالهای كه باعث علاقهمندی من به بازی در این مجموعه شد، این بود كه مسعود جعفری جوزانی نویسنده و كارگردان این مجموعه با هوشیاری و زیركی حول محور یك خانواده، سالهای پایانی دوره قاجاریه تا مطلع انقلاب و ایام یورش ناجوانمردانه بعثی به داخل كشور و دفاع جوانان ایران و نیروهای مردمی، تاریخ ایران را مرور میكند.
یكی از جذابیتهای اصلی این مجموعه بخش حفظ میراث فرهنگی مردم ماست. در جای جای این مجموعه ما با لطایف و متلها و مثلهای متعلق به توده مردم مواجه میشویم كه هركدام از این متلها در ساختار قصه ،هم حاصل بخشی از اطلاعات قصه است و هم مجموعه عهدهدار حفظ و نمایش این میراث گرانقدر مكتوم ماست.
... این مجموعه عهده دار چنین مسئولیتی است و آنچه كه من در فیلمنامه و در اجرا شاهد آن بودم این بود كه جوزانی با هوشیاری حریم این نكات را حفظ كرده و نگاه تصویری هم با حرمت به سمت این ارزشها میرود و یك جا میایستد. نه خیلی دور و نه خیلی نزدیك. «در چشم باد» گزارشی جدی از فرهنگ، اجتماع و اقتصاد ایران در آن زمان بوده است.
...سرهنگ اسفندیاری كه نقش آن را من بازی میكنم، فردی دیسیپلینه و نظامی است كه به سرزمین و خانوادهاش علاقه دارد، فامیلی «اسفندیاری» در جهات مختلف،ذهن ما را به سمت و سوی مختلفی میبرد. خانواده اسفندیاری نقشهای مهمی داشتهاند، چالش فكری این شخصیت در مقطعی نقش آفرینی میكند كه ایران دوره حساسی را سپری میكند. ایدئولوژیهای مختلفی را طی میكند، اعتقادات جامعه نوین اروپا هم به آن اضافه كنید.آغاز دوره تجدد و همپایی اعتقاداتی چون ماركسیم، سوسیالیسم، فاشیسم، ملیگرایی، شوونیزم و ... حتی خیانت آشكار و پنهان متحجرین نقابدار. این نكات درحوزه تفكرات اجتماعی آن دوره وجود دارد و جوزانی با توجه به چنین افكاری در آن دوره، اقدام به ساخت این سریال كرده است ...»
پس از گفت وگو با جهانگیر الماسی به اتاق استراحت خانمها رفتم، سحر جعفری جوزانی به همراه تینا چریخچیان كه ایفاگر نقش همسر شوستر در این سریال است، استراحت میكردند.
سحر جوزانی البته با رویی بسیار گشاده پذیرای ما شد. انگار نه انگار كه تا چند لحظه پیش عاطفیترین قسمت این مجموعه تلویزیونی را با تصویر رقم زده است.
درباره نقشش میگوید: من فقط در فاز «2» در چشم باد هستم و نقش «ایران نخجوان» را كه شخصیتی واقعی در تاریخ بوده است،بازی میكنم. ایران زن متجددی است كه در دوران خود از دیگران جلوتر است. در كشورهای مختلف درس خوانده و به خاطر مساله عشقی كه به آن مبتلا میشود دچار تحول شده و...
سحر جوزانی در ادامه صحبتهایش گفت: خیلی خوشحالم كه در این سریال بازی میكنم، نقش ایران را خیلی دوست دارم. خیلی متفاوتتر از سایر نقشهایی است كه تا به حال بازی كردهام. این اولین تجربه تاریخی من است و مدل حرف زدن، راه رفتن و ... همه متفاوت بوده و برای رسیدن به این نقش با كمك پدرم تمرینات بسیاری كردهام.
وی درباره اهمیت نقش خود در این مجموعه گفت: اهمیت كار در این است كه به تاریخ نگاهی بسیار دقیق، صادقانه و درست شده است و بنابراین نسل جدید با دیدن این كار چیزهای زیادی یاد میگیرند.
آخرین حرف ها را سحر جعفری جوزانی میزند، ساعت 2:30 نیمه شب است، كار همچنان در آن خانه ادامه دارد، از آنجا بیرون میآیم. انگار چشم بندی شده است، عادت كرده بودم به فضای آن سالها، اما دوباره همه چیز به روز میشود...
سریال تاریخی «در چشم باد»، وقایع سیاسی و اجتماعی سه دوره از تاریخ در سالهای 1300، 1320و 1360 را بررسی میكند كه دوره اول پایان دوره قاجار و دوره پهلوی و دوره دوم قیام میرزا كوچك خان و دوره سوم یك دوره زمانی خاص در بعد از انقلاب كه دوره فتح خرمشهر است را در بر میگیرد.
فیلمبرداری این مجموعه كه نویسندگی و كارگردانی آن را «مسعود جعفری جوزانی» بر عهده دارد از حدود 15 ماه پیش آغاز شده و اواخر سال آینده در 50 قسمت 45 دقیقه ای برای پخش از شبكه اول سیما آماده خواهد شد.
ساخت این سریال یكی از سختترین پروژههای سریال سازی در تلویزیون است كه برای ساخت آن تا به حال از 480 لوكیشن استفاده شده و به بیش از 10 شهرستان و استان دیگر سفر شده است.
«در چشم باد»، قصه زندگی خانوادهای است كه رویدادها و لحظات تلخ و شیرین زندگیشان از دوره قیام میرزا كوچك خان جنگلی تا فتح خرمشهر به تصویر كشیده میشود، قصه از زمانی آغاز می شود كه میرزا كوچك خان جنگلی، در گیلان اعلام جمهوری می كند و با این اقدام دوران پر حادثه تاریخ معاصر ایران آغاز میشود.
در چشم باد، به بررسی اوضاع اجتماعی ایران در اواخر عصر قاجار، مبارزات مردمی، ضعف حكومت حاكمان در این دوران و در واقع حاشیههای پیروزی انقلاب اسلامی و روزهای فتح خرمشهر میپردازد.
گزارش: مریم فیروزفر
لینک :
«در چشم باد» به مرحله موسیقی رسید
دیوار صوتی لالهزار شكست شد ...
در چشم باد ، وصیتنامهام محسوب میشود