تبیان، دستیار زندگی
(تلویزیون،وسیله سحرآمیز قرن امروز) "شماره چهارم" در اینجا باید به این نکته اشاره کرد که واقعیت آن است که ساختار و چارچوبی که معلول و ساخته پیوند فوتوگرافی با تیتر و عناوین مکتوب است، قالب و ساختاری است تخلیی و محصول وهم و گم...
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

جهان قایم موشک بازی

(تلویزیون،وسیله سحرآمیز قرن امروز)
"شماره چهارم"


در اینجا باید به این نکته اشاره کرد که واقعیت آن است که ساختار و چارچوبی که معلول و ساخته پیوند فوتوگرافی با تیتر و عناوین مکتوب است، قالب و ساختاری است تخلیی و محصول وهم و گمان!

تکنولوژی‌های پیچیده الکترونیک، دنیای جدیدی به ارمغان آوردند. دنیای قایم موشک‌بازی، که در آن، یک لحظه این و لحظه دیگر آن، در تبررس منظر و در مقابل دیدگان قرار می‌گرفتند و بلافاصله مجدداً محو می‌شدند.

«زبان» تلگراف و فوتوگرافی، هر گونه پیوستگی و ارتباط را نفی می‌کرد؛ خارج از چارچوب و بدون نظام عمل می‌کرد؛ مدعی کم‌اهمیتی و بی‌اعتباری تاریخ بود؛ چیزی برای گفتن نداشت و اعجاب و شگفتی را به جای اندیشه منسجم، پرمایه و دارای ابعاد عمیق هدیه می‌کرد. نوایی که مقام و پرده آن را این دو ابزار معین کردند ،نغمه تولد شکل نوین افکار عمومی و شعور اجتماعی  آمریکا  را سرداد.

تمام وسایل و ابزارهای ارتباط جمعی اواخر قرن نوزدهم و آغاز قرن بیستم که ارتباط و مراوده الکترونیکی را آغاز کردند یا خود را در آن سهیم گرداندند، راهی را پیمودند که تلگراف و فوتوگرافی آنان را به پیمودن آن دعوت می‌کردند.

پاره‌ای از این ابزارها، نظیر فیلم و سینما، به دلیل ماهیت ذاتی و خاص خود تمایل بیشتری به این راه نشان دادند. برخی دیگر نظیر رادیو، که تمایل و کشش درونی آن به سوی تقویت زبان تعقلی سوق داشت. سرانجام زیر فشار معرفت‌شناسی  جدید تسلیم شدند و به حمایت آن برخاستند. در مجموع،تکنولوژی‌های پیچیده الکترونیک، دنیای جدیدی به ارمغان آوردند. دنیای قایم موشک‌بازی، که در آن، یک لحظه این و لحظه دیگر آن، در تبررس منظر و در مقابل دیدگان قرار می‌گرفتند و بلافاصله مجدداً محو می‌شدند.

. یکی از روان‌شناسان یک بار گفته بود: همه ما برای خود قصرهای خیالی ساخته‌ایم؛ اشکال زمانی بروز می‌کند که بخواهیم به درون آن قصرها اسباب‌کشی کنیم و در آنها زندگی می‌کنیم.

درچنین دنیایی، پیوستگی و جزء لاینفک بودن بی‌معناست. چنین دنیایی از ما توقع انجام کاری را ندارد و بالاتر از آن، اصولاً اجازه نمی‌‌دهد کاری انجام دهیم! درست شبیه همان قایم موشک‌بازی  کودکان، مجموعه خواص خود را دارد، که در عین حال سرگرم‌کننده نیز هست.

به قایم موشک‌بازی ایرادی نمی‌توان گرفت. همین‌طور به سرگرمی نیز نمی‌توان اعتراضی کرد.یکی از روان‌شناسان یک بار گفته بود: همه ما برای خود قصرهای خیالی ساخته‌ایم؛ اشکال زمانی بروز می‌کند که بخواهیم به درون آن قصرها اسباب‌کشی کنیم و در آنها زندگی می‌کنیم.

وسایل ارتباط جمعی  اواخر قرن نوزدهم و اوایل قرن بیستم، که فوتوگرافی و تلگراف را در درون خود جای داده بودند، قصرهای دنیای قایم موشک‌بازی را ساختند و عرضه کردند! بعدها با ظهور و فراگیر شدن تلویزیون، ما را بر آن داشتند (یا به نحوی وادار کردند) تا به درون این قصرهای خیالی اسباب کشی کنیم و در آنها سکنی گزینیم. تلویزیون ابزاری شد که به تمایلات معرفت‌شناسی تلگراف و فوتوگرافی قوی‌ترین قدرت بیان را اعطا کرد، آن هم بدین ترتیب که این وسیله ارتباط جمعی، به حضور، جا به جایی و بازی متقابل میان تصویرها و لحظه‌ها، بیشترین کمال را بخشید و برای همه اینها راه ورود به حریم خصوصی انسان‌ها را هموار ساخت.

به بیان صریح و واضح: تلویزیون مرکز هدایت و کانون رهبری معرفت‌شناسی نوین شده است.

دیر زمانی است که ما با دومین نسل از کودکانی سر و کار داریم که تلویزیون برای آنها جای اولین و معتبرترین و سهل‌الوصول‌ترین آموزگار و در اغلب زمینه‌ها ، صمیمی ترین دوست را اشغال کرده است.به بیان صریح و واضح: تلویزیون مرکز هدایت و کانون رهبری معرفت‌شناسی نوین شده است. هیچ مخاطبی را نمی‌توان دید که به دلیل خردسالی از دیدن تلویزیون  منع شود. هیچ تنگدست و بینوایی یافت نمی‌شود که به دلیل فقر، ناچار باشد از تلویزیون چشم بپوشد. هیچ تربیت و هیچ آموزشی نیست که آنچنان متعالی و آب دیده باشد که از تلویزیون اثر نپذیرد. و بالاخره ازموضوعات مورد علاقه اجتماع، از سیاست و اخبار و تعلیم و تربیت و مذهب گرفته تا علم و ورزش، هیچ موضوعی نیست که در تلویزیون مطرح نشود. و این همه بدان معنی است که درک و استنباط و نیز برداشت جامعه و افکارعمومی از این موضوعات، از طریق و از دیدگاه تلویزیون شکل می‌گیرد و محک می‌خورد.

تلویزیون، علاوه بر همه اینها، به گونه‌ای زیرکانه‌تر به مثابه کانون هدایت معرفت‌شناسی نیز عمل می‌کند. به عنوان مثال، ن حوه استفاده ما از دیگر ابزارهای معرفت‌شناسی و دیگر وسایل ارتباط جمعی هم به گونه‌ای است که تلویزیون آن را تعیین می‌کند. این تلویزیون است که به ما می‌گوید از کدام سیستم تلفنی استفاده کنیم؛ کدام فیلم سینمایی را ببینیم، کدام کتاب، کدام صفحه و نوار موسیقی و کدام مجله را بخریم و به کدام ایستگاه رادیویی گوش کنیم. (مگر آگهی‌های تلویزیونی غیر از این نقش دیگری دارند؟!). هیچ‌یک از وسایل ارتباط جمعی چنین قدرتی را ندارند که دنیای ارتباط جمعی ما را این چنین سازماندهی کنند که تلویزیون انجام می‌‌دهد.

نحوه استفاده ما از دیگر ابزارهای معرفت‌شناسی و دیگر وسایل ارتباط جمعی هم به گونه‌ای است که تلویزیون آن را تعیین می‌کند.

برای وضوح بیشتر، مثالی طعن ‌آلود را مناسب می‌‌دانم: در سال‌های اخیر می‌شنیدیم که کامپیوتر، تکنولوژی آینده است. به ما گفته می‌شد که چنانچه به کودکان خود آموزش آشنایی با کامپیوتر ندهیم، در مدرسه ناموفق خواهند بود و در زندگی عقب خواهند ماند. امروز نیز به ما گفته می‌شود که بدون کامپیوتر قادر نخواهیم بود شغل خود را ادامه دهیم، لیست خرید خود را تنظیم کنیم، و حساب‌های دسته چک و گردش‌های بانکی را همواره منظم در دست داشته باشیم. ممکن است در همه اینها حقیقی نهفته باشد؛ اما مهم‌ترین مساله در مورد کامپیوتر و اهمیت آن برای زندگی‌مان در این نکته است که ما این همه را از تلویزیون می‌گیریم. ملاحظه می‌شودکه تلویزیون رسالت یک «ابرپیام‌آور» و یک «ابر رسانه» را تحصیل کرده است، بدین ترتیب که تبدیل به وسیله و ابزاری شده است که نه تنها دانش و دانستنی‌های ما را درباره جهان تعیین می‌کند، بلکه حتی چگونه آموختن و چه چیز آموختن را نیز به ما تلقین می‌کند.

در کنار همه اینها، تلویزیون رسالت یک «افسانه» را نیز تصاحب کرده است.

افسانه، یک مدل تفکر و یک الگوی اندیشه است که آن چنان در ضمیر آگاه ما جای گرفته است که دیگر دیده نمی‌شود.

این‌چنین است امروزتلویزیون، دیگر ما را مسحور خود نمی‌کند؛ شگفتی ما را برنمی‌انگیزد. ما نیز در برابر این معجزه تکنیک بی‌تفاوت شده‌ایم. دستگاه تلویزیون خود را در اتاق مخصوصی نمی‌گذاریم. هرگز شک و تردیدی در مورد واقعیت آنچه که از تلویزیون می‌بینیم روا نمی‌داریم و هرگز به زاویه دید آن آگاهی نداریم.

بیست سال پیش این سوال که «آیا تلویزیون بازتاب یک فرهنگ است، یا این که آن فرهنگ را شکل می‌‌دهد؟» توجه عده‌ای از دانشمندان و ناقدان اجتماعی را به خود جلب کرده بود. امروزه دیگر چنین امری طبیعی است، همان گونه که تلویزیون، خود به عنصری از فرهنگ ما تبدیل شده است.

تلویزیون رسالت یک «ابرپیام‌آور» و یک «ابر رسانه» را تحصیل کرده است، بدین ترتیب که تبدیل به وسیله و ابزاری شده است که نه تنها دانش و دانستنی‌های ما را درباره جهان تعیین می‌کند، بلکه حتی چگونه آموختن و چه چیز آموختن را نیز به ما تلقین می‌کند.

امروزه دیگر نه درباره تلویزیون، بلکه در مورد آنچه که از تلویزیون پخش می‌شود گفتگو می‌کنیم. یعنی شکل خاص خارجی و نیز کدهای سمبلیک آن و همچنین شرایط و حالاتی که در آنها ما به تلویزیون روی می‌آوریم، آنچنان برایمان عادی و بدیهی شده است که گویی با پدیده‌ای طبیعی روبرو هستیم و لذا بدیهی است که این وسیله را طبیعی بنگاریم و طبیعتاً آن را بپذیریم.

تلویزیون، این باقیمانده نامرئی و ناملموس «انفجار بزرگ» الکترونی قرن گذشته، امروزه بمثابه پرتوهای تجلی‌گر زمینه و زیربنای جهان اجتماعی و روشنفکری ما، آنچنان با ما خو گرفته است و آنچنان تام و تمام در فرهنگ آمریکایی هضم و جذب شده که دیگر حتی لرزش و سوسو زدن نور آبی حواشی و متن تلویزیون به گوش و چشم ما نمی‌آید. بالاخره جهان «قایم موشک‌بازی»، که تلویزیون برای ما ساخته است، دیگر برایمان عادی شده و عجیب به نظر نمی‌رسد.

نگران کننده‌ترین ثمره و ماحصل انقلاب الکترونی و انقلاب بصری این است که جهانی را که تلویزیون به ما عرضه می‌دارد در نظرمان جلوه‌ای طبیعی یافته است.این واقعیت که احساس عجیب و غریب داشتن نسبت به تلویزیون از میان رفته و بسان ابزاری طبیعی در حوزه خود‌آگاهی ما جای گرفته است و با دیده‌ای فاقد اعجاب بدان می‌نگریم، دلیل بارزی است بر سازگاری ما با آن.

برای آن که بدانیم تا چه حد با آن با آن عجین شده‌ایم کافی است بدانیم چگونه و چه مقدار خود را تغییر داده‌ایم.

درک و شناخت میزان سازگاری و هضم فرهنگ ما در معرفت‌شناسیتلویزیون  چندان مشکل نیست.

تعریف و مفهومی را که تلویزیون از حقیقت، واقعیت، و دانش عرضه می‌دارد آنچنان پذیرفته‌ایم و آن‌گونه آنها را در درون خود و به صورت معیار جای داده‌ایم که بی‌ربطی‌ها و از هم گسیختگی‌ها را هرگز در احساس، در عقل و در جان خود نمی‌یابیم و بالاتر از آن ، آن‌چنان مسخ شده‌ایم که نیازهای درونی خود را به هماهنگی و ارتباط و انسجام با آن برآورده می‌دانیم. امروزه کار به آنجا کشیده است که هرگاه نهادها یا جماعاتی را می‌بینیم که نمی‌خواهند خود را در قالب شابلون‌های این عصر جای دهند، در انظار ما، این نهادها و جماعات هستند که عجیب و غریب و ناسالم و دارای اختلال جلوه می‌کنند.

این واقعیت که احساس عجیب و غریب داشتن نسبت به تلویزیون از میان رفته و بسان ابزاری طبیعی در حوزه خود‌آگاهی ما جای گرفته است و با دیده‌ای فاقد اعجاب بدان می‌نگریم، دلیل بارزی است بر سازگاری ما با آن.

باید به این نکته اشاره کنم که عبارت «تلویزیون جدّی و سازنده» دارای تناقض ذاتی است، و اینکه تلویزیون همواره با یک لحن سخن می‌گوید، لحن سرگرمی و وقت گذرانی. علاوه بر همه اینها باید گفت که در آمریکا نهادهای فرهنگی یکی پس از دیگری و پشت سرهم زبان ارتباط جمعی این رسانه بزرگ را پذیرفته‌اند و آن را آموخته اند؛ تا بتوانند در این ارتباطات جمعی سهیم باشند. به عبارت دیگر، تلویزیون درصدد آن است که فرهنگ ما را به میدان مسابقه‌ای برای تجارت شو مبدل کند. البتّه این امکان هم وجود دارد که سرانجام، ما هم آن را جذاب و مطلوب بدانیم و به شکل دیگری از آن رضایت ندهیم. و این درست همان چیزی است که از پنجاه سال پیش، از آن بیم داشتیم.

با اندکی تصرف،برگرفته از کتاب زندگی در عیش،مردن در خوشی.نوشته نیل پستمن