تبیان، دستیار زندگی
فیلم «ما یک باغ وحش خریدیم» ساخته کامرون کرو که به تازگی در نوروز از شبکه دو تلویزیون پخش شده، فیلمی ساده و دلنشین است که می‌تواند اوقات خوشی را برای تماشاگرانی که به دنبال دیدن فیلمی در جمع خانوادگی و مهمانی‌های دوستانه هستند، فراهم کند.
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

ما یک باغ وحش خریدیم

هنوز فیلم‌هایی هستند که پایان خوش دارند


فیلم «ما یک باغ وحش خریدیم» ساخته کامرون کرو که به تازگی در نوروز از شبکه دو تلویزیون پخش شده، فیلمی ساده و دلنشین است که می‌تواند اوقات خوشی را برای تماشاگرانی که به دنبال دیدن فیلمی در جمع خانوادگی و مهمانی‌های دوستانه هستند، فراهم کند و رضایت آن‌ها را به دست آورد.

ما یک باغ وحش خریدیم

کمرون کرو که بعد از یک مرخصی شش ساله به عرصه فیلم های بلند دراماتیک بازگشته، با فیلم بسیارشیرین «ما یک باغ وحش خریدیم» پا به جاده آثار خانوادگی دلپذیر گذاشته است. می توان گفت که این یک فیلم نمونه وار این کارگردان نیست، از تن دادن به احساساتی گری بی غل و غش ابایی ندارد و گاهی اوقات در شیطنت افراط می کند. اما این داستان برخاستن و سربلندکردن، واجد خوش قلبی، انسانیت و یک بازی گرم و همدلی برانگیز از جانب مت دیمون است.

فیلمنامه به قلم آلین براش مک کنا (فیلمنامه نویس «شیطان پرادا می پوشد») برداشت آزادی است از خاطرات بنجامین می، روزنامه نگار بریتانیایی. البته کرو داستان را از دوونشایر انگلستان به جنوب کالیفرنیا منتقل کرده است. می بعد از آنکه همسرش به علت ابتلا به تومور مغزی درگذشت، یک باغ وحش خرید. فیلم شش ماه بعد از درگذشت همسر او (استفانی شوساک، که در فلش بک ها حضور دارد) آغاز می شود.

در واقع ، «ما یک باغ وحش خریدیم»  بر اساس خاطرات بنجامین می نوشته شده، و نحوه ی پرداخت به گونه ای بوده که بتوان فیلم را جزو فیلم های خانوادگی به حساب آورد. فیلم، بی ریا و صمیمانه با مخاطب مواجه می شود اما کمی بیش از حد پاک و محافظه کارانه ساخته شده است. در این فیلم از آن شوخی ها و کنایه های شیطنت آمیز که باعث شده بود فیلم های برتر کامرون کرو در مقام کارگردان از همتایان خود یک سر و گردن بالاتر باشند، خبری نیست.

هرچند فیلم پر از خوش بینی و امیدواری و انرژی مثبت است و پایان شیرینی دارد و در‌‌نهایت در آن همه مشکلات و بدبختی‌ها از بین می‌رود و شخصیت اصلی قصه عاقبت به خیر می‌شود، اما آنچه فیلم را از نمونه‌های مشابهش متمایز می‌کند این است که ما با یک قصه پریان و خیالپردازانه مواجه نیستیم که همه چیز در آن به شکل معجزه واری درست شود.

بلکه دنیایی که در فیلم می‌بینیم، تفاوت چندانی با جهانی که ما در آن به سر می‌بریم ندارد و به‌‌ همان اندازه سخت و غم‌انگیز و غیر قابل تحمل به نظر می‌رسد، اما قهرمان فیلم است که می‌کوشد تا روش‌های منحصر به فرد و جسورانه‌ای در مواجهه با مشکلات رایج و همیشگی زندگی در پیش بگیرد و بجای اینکه ببیند دیگران در این‌جور مواقع چه می‌کنند و‌‌ همان راه تکراری آن‌ها را طی کند، خودش مسیر جدید و متفاوتی را در زندگی باز می‌کند.

البته، این فضای آرام و خالی از هیجان و قابل پیش بینی بودن روند داستان، قابلیت های حسی فیلم را زیر سۆال نمی برد. ما با شخصیت ها ارتباط حسی برقرار می کنیم، و چون سرنوشت آنها برایمان اهمیت دارد، برای رسیدن به کمالی که در انتهای فیلم برای آنها منظور شده، لحظه شماری می کنیم.

فیلم همانقدر که به خرید و بازگشایی یک باغ وحش به وسیله ی "اعضای خانواده ی می" می پردازد، داستان به هم پیوستن دوباره ی آنها را هم روایت می کند ...

بنجامین که نقشش را مت دیمن بازی می‌کند، مردی است که به علت از دست دادن همسرش حال خوشی ندارد و نمی‌تواند زندگیش را جمع و جور کند و به درستی به بچه‌هایش برسد. او که مدام به یاد خاطرات مشترک با همسرش است، فکر می‌کند تنها چاره‌اش برای سر و سامان دادن به زندگی خانوادگیش فراموشی همسرش است. پس از تمام مکان‌ها، آدم‌ها، اشیاء، صدا‌ها، بو‌ها و هر چیزی که او را به یادش می‌آورند، دوری می‌کند.

او برای رهایی از احساس اندوه و ناامیدی و دلتنگی‌اش تصمیم می‌گیرد دست به یک اقدام آنارشیستی و شورشی بزند که از نظر همه چیزی جز یک اقدام دیوانه وار و نافرجام نیست و آن خریدن و اداره کردن یک باغ وحش در آستانه نابودی است. او احساس می‌کند که فقط در دل مبارزه برای تحقق یک رویای به ظاهر محال و دست نیافتنی است که می‌تواند از پیله دردناک انزوا و بی‌انگیزگی ناشی از فقدان همسرش بیرون بیاید و شروعی تازه داشته باشد.

همین ماجراجویی و خطر کردن و جسارت است که نیروی امید و انرژی از دست رفته‌اش را به او بازمی گرداند و شور خاموش زندگی را دوباره در وجودش احیا می‌کند و تلاش و مبارزه‌اش برای حفظ باغ وحش و مراقبت از حیوانات به پروسه‌ای در جهت بازسازی زندگی خانوادگی خودش که در آستانه فروپاشی و نابودی قرار داشت، تبدیل می‌شود.

در دل چنین فرایندی است که می‌فهمد مساله دردناک مرگ همسرش را نمی‌تواند با فراموشی‌اش حل کند و این مکان‌ها و اشیاء و صدا‌ها و بو‌ها نیستند که او را به یادش می‌آورند، بلکه خودش است که تمام علائق، دغدغه‌ها، رویا‌ها و جزئیات زندگیش به همسرش پیوند خورده و او را به جزئی جداناشدنی از وجودش تبدیل کرده است و بهترین راه برای مواجهه با مصیبت از دست دادن او نه در ازیاد بردن وی که در یادآوری لذت لحظات مشترکی است که با هم گذرانده‌اند.

ما یک باغ وحش خریدیم

صحنه پایانی که بنجامین بچه‌هایش را به محل آشنایی با همسرش می‌برد و خاطره اولین ملاقاتش با او را برایشان تعریف و بازسازی می‌کند و کل خانواده دوباره در کنار هم جمع می‌شوند، بیش از هر چیزی بر این نکته تاکید دارد که هر کسی هر چقدر هم که تنها و دلتنگ و ناامید باشد، اما این شانس را دارد که مفهوم کمیاب خوشبختی را در کنار خانواده‌اش بیابد.

مانند سایر فیلم های کرو ، زیبا ترین لحظات فیلم " ما یک باغ وحش خریدیم " هنگامی شکل می گیرد که تمرکز داستان بر روابط بین انسانهاست.

نقش کاترین می ، پررنگ تر از زنی از دنیا رفته است، زیرا که زندگی و مرگ او بر سرنوشت شوهر و فرزندانش سایه انداخته است.

فیلم همانقدر که به خرید و بازگشایی یک باغ وحش به وسیله ی "اعضای خانواده ی می" می پردازد، داستان به هم پیوستن دوباره ی آنها را هم روایت می کند. رابطه ی به ظاهر عاشقانه ای که میان بنجامین و کلی شکل می گیرد، منطقی پیش می رود.

حسی میان آنها به وجود آمده، اما کاملاً بدیهی است که هنوز موقع آن نرسیده که بنجامین بتواند دوباره عاشق کسی بشود، و فیلمنامه هم این را تأیید می کند. این میان یک رابطه ی دوست داشتنی دیگر هم میان دیلن عبوس و بداخلاق و خواهرزاده ی کلی که دختر متکبری به نام لیلی است، شکل می گیرد.

با چنین رویکردی است که فیلم به اثری در ستایش عشق به خانواده و لذت زندگی در کنار کسانی که دوستشان داریم، تبدیل می‌شود. بعد تازه یادمان می‌آید که آن را کمرون کرو ساخته که شیفته کمدی رمانس‌های بیلی وایلدر است که بلد بود چطورمهم‌ترین مسائل و دغدغه‌های بشری و روابط انسانی را در دل قصه‌های کوچک، ساده و معمولی بگنجاند و مخاطبانش را سرحال بیاورد.

طبق معمول فیلم های كرو، موسیقی نقش مهمی در شكل دادن به حال و هوای اثر ایفا می كند، هر چند  موسیقی انتخابی او در این فیلم نسبت به آثار قبلی اش نقش کمرنگ تری دارد ، اما باز هم به حال و هوای اثر و ترکیب معنایی بین ترانه و لحظه های ماندنی فیلم کمک می کند .

فرآوری : مسعود عجمی

بخش سینما و تلویزیون تبیان


منابع : نقد فارسی، خبرآنلاین، جهان سینما