فیلیپ گاستون(2)
نقاش حرفهای با ادعای ناشی گری
در مقاله گذشته به شرح حال و زندگینامه فیلیپ گاستون، هنرمند مشهور قرن بیستم که در سبک اکسپرسیونیسم رمانتیک شناخته شده است پرداخته شد. در این نوشتار به ادامه این موضوع می پردازیم.
گاستون نیز مثل بسیاری از هم عصرانش، سالها بعد از جنگجهانیدوم سعی کرد، سبک شخصی برای خود ایجاد کند. او به آبستره و رئالیست از جنبههای دیگر نگاه کرد و توانست روی هنرمندان هم دوره خود تاثیر بگذارد و حتی آنها را به چالش بکشد. فیلیپ گاستون نقاشی است که گاهی با عنوان نقاش امپرسیونیست انتزاعی یا اکسپرسیونیست رمانتیک از او نام برده میشود.
او نماینده شاخه دیگری از اکسپرسیونیست رمانتیک است. در دهه پنجم زندگی، گاستون نقاش و پیکره ساز موفقی به شمار میرفت و سبک خیالپردازانهی فردی با شباهتهایی به سورئالیست در رئالیسم جادویی داشت ولی از آنها مستقل بود.
در سال 1930 از فعالیت در WPA کناره گیری کرد و مثل دیگر هنرمندان به نقاشی ساختمانهای عمومی شهر پرداخت. او میخواست تخیلات و تصاویر شخصیاش را به تصویر بکشد. در سال 1940 به نقاشی از همسر و دخترش پرداخت. در این آثار حس شادی و نشاط به راحتی دیده میشود اما به اندازه کافی حس عمیق و شخصیت پردازی در آنها به چشم نمیخورد. انگار گاستون همان روحیه پنهان شدن را در آثارش به این شیوه نشان داده است. این حس در اثر "پورچ" او بیشتر به چشم میخورد. در این تابلو شخصیتی وجود دارد که خود را به پشت برگردانده و چشمهایش را پنهان کرده است. دیگر شخصیتهای این اثر نیز گویی خود را از یکدیگر پنهان میکنند.
گاستون سعی میکرد موضوعاتش را غیرمستقیم بیان کند و این کشمکش در انتخاب رنگ او نیز آشکار است. کشمکش بین صورتی و سبز و خاکستری مبهم. همه اینها نشاندهنده پیچیدگی درونی اوست. او در سال های 1948_1947 به آزمایشگری در عرصه انتزاعی با بقایایی از ساختمانها و منظرههای شهری پرداخت. در سال 1950 به دنبال یک سلسله وقفههای آمیخته با تردید و درنگ، سبک انتزاعی در کارش به ظهور رسید که در سه یا چهار سال بعدی به صورت یک ترکیببندی آزادانه عمودی و افقی و تا حدودی متکی بر ستایش از سبک موندریان متجلی گردید.
او در همین سال بنیان گذار سبک آبستره شاعرانه بود که تا اواخر دهه به ایجاد آثار سیاه و سفید انجامید. در اواسط تکامل گاستون بر خلاف تکامل کلاین و برخی نقاشان وابسته به مکتب نیویورک، پیشرفتی تدریجی ولی پیوسته از پیکرهسازی تغزلی به هندسه بیانی و سپس رنگپردازی آزادانه و درخشان داشت. نقاشی او از 1954 تا 1955 ترکیبی از احجام رنگی با ژرفای فضایی هستند و در عین حال، تمایل به انباشتن احجام متراکم رنگی در داخل محیطی روشن و مواج. مضمون یا مفهوم موضوعی تازهای به این احجام بخشید، گاستون از این نقطه به بعد شکل رنگی قرمز، آبی و سبز در هم بافته با سیاه را همچون سیاه میپنداشت که در چهارچوب فضای کلی نقاشی به ستیز با یکدیگر مشغولند.
تاریکی با دستکم رنگمایه خاکستری متمایل به سیاه ، در آثار مربوط به دهه هفتم زندگی او هر روز جلوه بیشتری یافته و مسلط تر شده است. شکل های انتزاعی رنگی با تداخلها و تضادهای خارقالعادهشان، رنگ تداعیهای ناتورالیستی توصیف ناپذیر را به خود گرفته اند. مفهوم موضوع یا پیکره سازی در ذهن گاستون، چنان نیرومند است که به کمک یک شکل سیاه رنگ در دل تیره نقاشی، میتواند تاثیر حضور یک شخصیت زنده را بر تماشا بگذارد. در سال 1958 نقاشی هایش در سبک آبستره اکسپرسیونیسم به موفقیت رسید.
او در یکی از مصاحبههایش نظریاتی را ابراز کرد که به خصیصه ذاتی و ریشه آثارش تاکید میکرد. اوگفت:« نمیدانم چرا کمبود ایمان و عقیده در تابلوهای مشهور و همچنین نمادپردازی در این دوره از زمان باید جشن گرفته شود و به عنوان آزادی تلقی شود. این دقیقا کمبود چیزی است که ما از آن رنج میبریم و این راهی است که نقاشی و شعر و قلب هنر مدرن را بر میانگیزاند. چند سال بعد او به این عقیده خود اضافه کرد که وقتی میبینیم مردم نقاشی آبستره میکشند فکر میکنم این اثر صرفا یک دیالوگ است و این برای نقاشی مدرن کافی نیست. به نظر میرسد در نقاشی فقط هنرمند و بوم وجود دارد اما به نظر من عنصر سومی هم باید وجود داشته باشد تا همه چیز را معکوس کند و ایجاد مسئله کند. شما در اثر خود مجبورید تضاد و مسئله داشته باشید.»
در اواسط سال 1960 او ساختار جدیدی را کشف کرد که فرمهای بیهدف را در موقعیتهای مختلف در عمق به صورت مختلف ایجاد میکرد. در این زمان آشفتگی در آمریکا بعد از جنگ ویتنام بسیار شدید بود، و شوق هنرمندان را به این سو هدایت میکرد که آثارشان ملموس تر باشد و موضوعاتی را نقاشی کنند که با فرمهایی قابل تشخیص، قابل حس باشد که فضاهای تراژدیک و سخت را به تصویر بکشند.
گاستون علاقهای به کشیدن واقعیت محض نداشت چرا که در نظرش خالی از خیال میآمد. گاستون بطور مرتب تا سال 1961 آثارش را در "گالری سیدنی جینس" به نمایش گذاشت . سال 1965 نقاشی را متوقف کرد تا طراحی خود را کامل کند و دوباره بعد از 4 سال به نقاشی کشیدن پرداخت. مقالهای از او با نام «سرنوشت، امید ، ناممکن» در سال 1966 در سالنامه اخبار هنر به چاپ رسید. این مقاله جوابی بود به نقدی که از نمایشگاه او در موزه یهود نیویورک شد. در این مقاله او چنین نوشت: «بوم دادگاهی است که هنرمند در آن تعقیب میشود، دفاع میکند و قضاوت میشود. هنر بدون قضاوت در یک چشم به همزدن ناپدید میشود. آیا این امیدوار کننده است یا نظری ابتدایی است؟ آیا هنر میتواند نشاندهنده عقیده و ادراک باشد و یا راهی که زندگی را واقعی تر کند؟»
در سال 1967 گاستون به وود استاک مهاجرت کرد. او به شدت از سبک آبستره نا امید بود و دوباره شروع به نقاشی بازنمایانه کرد ولی با سبکی شخصیتر و با حالتی فانتزی. از سال 1968 تا هنگام مرگش طراحی کرد و نقاشی کشید. موتیفهایش فیگوراتیو بود که به طریقی حس جهانی داشت.
اولین نمایشگاهی که با این سبک فیگوراتیو جدید ارائه شد در سال 1970 در گالری ماربروگ در نیویورک برگزار شد که نقدهای داغی را به خود اختصاص داد به خصوص از منتقد هنری روزنامه نیویورک تایمز "هیلون کرامر" در مقاله ای با عنوان «حرفهای با ادعای ناشیگری» که سبک جدید گاستون را مسخره کرد. یکی از کسانی که به اهمیت سبک و نقاشیهای او پی برد "ویلیم دکونیگ" بود که به گاستون گفته بود که آنها در آستانه آزادی هستند. با توجه به درک پایینی که از سبک جدید نقاشی فیگوراتیوش شد و فرای جهان هنر که سبک او را درک نکرد.
قراردادش با گالری ماربروگ تمدید نشد. بعد از یک مدت کوتاه او به گالری "دیوید مکی" پیوست که تا آخر عمر همانجا ماند. در سال 1960 در اوج فعالیتهای آبستره، گاستون گفت: «یک چیز مسخره و کمی اسطورهای و رویایی هست که ما از هنر آبستره حرف میزنیم، او میگفت ما تصویرساز و تصویر خرابکن هستیم». از سال 1968 این شعار گاستون بود. در این سبک آثار او مجموعهای از تصاویر چراغها، کفشها، سیگارها و ساعتها است.
در اواخر 2009 گالری مک کی در NYC یک شو برگزار کرد و در آن مجموعه ای از 49 نقاشی رنگ روغن کوچک از وی را به نمایش گذاشت.
گاستون یکی از شناخته شدهترینها در میان اگزیستانسیالیستهاست و جزو نقاشان غم و اندوه که در زمان مرگ توانست طرفداران زیادی داشته باشد. او به همراه رابرت مادرول و جان کیج از اعضای فعال کلوپ خیابان هشتم بودند که به فعالیت در زمینه فلسفه ذن و اگزیستانسیالیسم پرداختند. گاستون در سال 1980، یک ماه بعد از نمایشگاه مهماش در موزه هنر مدرن در سان فرانسیسکو بر اثر حمله قلبی در نیویورک از دنیا رفت.
منابع:
آرتانیان، فرزانه گلمکانی
تاریخ هنر نوین، نوشته آرناسن، ترجمه از محمد تقی فرامرزی