فیلیپ گاستون(1)
نقاش حرفهای با ادعای ناشی گری
فیلیپ گاستون از هنرمندان قرن بیستم بود که آثارش دامنه گسترده ای از انتزاع نمایی، آبستره، اکسپرسیونیسم تا اگزیستانسیالیسم را در بر می گیرد. در این مقاله می توانید با این هنرمند آشنا شوید.

او در سال 1913 در مونترال کانادا به دنیا آمد. کوچکترین فرزند در میان 7 فرزند خانواده بود. در دوران بچگی با خانوادهاش به لوسآنجلس سفر کرد که آغاز گرفتاریهای مالی و شخصیاش بود. پدر و مادرش اکراینی یهودی بودند. آن ها به خاطر زجر و شکنجهای که در ادسا اکراین داشتند، مجبور به مهاجرت شدند. گاستون و خانوادهاش از فعالیتهای Klan (سازمان ضد سیاهپوستی آمریکا) بر ضد یهودیان و سیاهان که در کالیفرنیا انجام میشد، با خبر بودند. وقتی فیلیپ 11 ساله بود پدرش خود را به دار آویخت و او جسدش را پیدا کرد.
او نقاشی را از سن 14 سالگی شروع کرد و در 1927 در مدرسه هنرهای دستی اتیس در لوسآنجلس بورس تحصیلی گرفت اما بعد از سه ماه اخراج شد .مدرسه اتیس جایی بود که او با همسرش موسا مک کیم، هنرمند و شاعر، آشنا شد و بعد از هفت سال ازدواج کرد. جکسون پولاک نیز در همین مدرسه تحصیل کرده بود.
کارهای اولیه او فیگوراتیو و بازنمایی بود. در طی دوران هنرستان گاستون و پولاک، نوشتهای بر ضد هنرستان که بیش از هنر به ورزش اهمیت میداد، چاپ و منتشر کردند. این نقد باعث شد هر دو از مدرسه اخراج شوند اما پولاک دوباره بعد از مدتی به هنرستان بازگشت و تحصیلاتش را ادامه داد و فارق التحصیل شد.
گاستون از دستاوردهای آکادمیک خود راضی نبود، چرا که به جای کشیدن مدل زنده مجبور به کپی برداری از مدل مصنوعی بود. او عقیده داشت هدف هر نقاش بازگویی عقاید درونیاش است. مادرش مشوق او بود. او بیشتر طراحیهایش را در یک اتاق کوچک که با یک چراغ کوچک روشن شده بود میگذاشت.
دخترش "موسا گاستون مایر" در کتابی به نام استودیو شبانه به نقل از پدرش مینویسد: «وقتی پسر کوچکی بودم؛ در اتاق کوچکی پنهان میشدم؛ وقتی برادر و خواهران بزرگترم روزهای یکشنبه که به مهمانی ناهار مادرم میآمدند، راجع به مشکلات زندگی، ازدواج و بیماری حرف میزدند، من همه حرفهایشان را میشنیدم در حالی که آنها فکر میکردند من با دوستانم بیرون خانه درحال بازی هستیم. من در تنهایی خودم درس میخواندم، مطالعه میکردم و نقاشی میکشیدم. زندگی بر همین منوال گذشت و من هنوز نتوانستم فرار کنم و همان حس تنهایی عجیب، هنوز بهترین حسی است که دارم».
این تنهایی و مخفی شدن درآثار او نیز ظهور یافت. فیلیپ هنرمندی خودآموخته بود، در سال 1930 به نیویورک رفت جایی که روی نقاشیهای دیواری مربوط به پروژه هنری دولتی کار کرد. در سال 1934 در سفری که به مکزیک داشت به همراه "ربن کادیش" به انجمن شعر و دوستی لنگسنر پیوست جایی که پیشنهاد نقاشی روی 93 متر مربع دیوار در قصر امپراتور ماکسیمیلیان در پایتخت مرلیا به او ارائه شد. در دو صفحهای که در مجله تایم راجع به او نوشته شده بود از او به عنوان هنرمند موفق هم در آمریکا و هم مکزیک نام بردهاند. او در مکزیک به ملاقات "فریدا کالو" و شوهرش "دیگو ریورا" رفت.
در سال 1934 گاستون و کادیش نقاشی دیواری را برای بیمارستانی به نام شهر امید به اتمام رساندند. در سال 1935 او به نیویورک رفت و به عنوان هنرمند در برنامه WPA به کار پرداخت. در این دوران کارهای او شامل بررسی آثار هنرمندان رنسانس مثل پائولو اوچلو و پیرو دلافرانچسکا و جیوتو بود. نگاه او به تاریخ هنر دو جنبه متفاوت داشت یکی مطالعه با لذت و برای علاقه به مباحث تئوری و دیگری برسی آثار هنرمندان بزرگ و الگوبرداری از آنها بود. یکی از قدرتمندترین و پرنفوذترین کسانی که گاستون در تمام دوران کاریش از او تاثیر گرفته و همیشه قدردانش بوده "جورجو دکریکو" بود.
دخترش "موسا گاستون مایر" در کتابی به نام استودیو شبانه به نقل از پدرش مینویسد: «وقتی پسر کوچکی بودم؛ در اتاق کوچکی پنهان میشدم؛ وقتی برادر و خواهران بزرگترم روزهای یکشنبه که به مهمانی ناهار مادرم میآمدند، راجع به مشکلات زندگی، ازدواج و بیماری حرف میزدند، من همه حرفهایشان را میشنیدم در حالی که آنها فکر میکردند من با دوستانم بیرون خانه درحال بازی هستیم. من در تنهایی خودم درس میخواندم، مطالعه میکردم و نقاشی میکشیدم. زندگی بر همین منوال گذشت و من هنوز نتوانستم فرار کنم و همان حس تنهایی عجیب، هنوز بهترین حسی است که دارم»
کارهایش در این زمان بیشتر به سمت رئالیست اجتماعی رفت اما به همان اندازه دست آوردهای آبستره در کارش پیدا بود. از سال 1941 تا 1945 او در مدرسه هنر در شهر "لاوا" به تدریس پرداخت. این اولین تجربه او در زمینه تدریس در میان تجربیات سال ها بعد او بود. او در سال 1944 اولین نمایشگاه انفرادی خود را در گالری میدتون برگزار کرد و جایزه اول در انستیتو "پرت" را برد. بعد از این او تا سال 1947 در دانشگاه واشینگتن در سنتلوئیس میسوری به کار مشغول بود و به تدریس در دانشگاه نیویورک و انستیتو پرت ادامه داد. از سال 1973 تا 1978 در سمینار فارغالتحصیلان که یک بار در ماه برگزار میشد، شرکت کرد. دو نفر از شاگردان او و نقاشان برجسته که از مدرسه لاوا فارغالتحصیل شدهاند "کن کرسلاک" و "فریدتف" بودند.
او در مصاحبهای که در سال 1966 با کارل فرتس داشت گفت: « تدریس راهی است که علاقه خود را به کارهایی که به آنها دوست دارید از دست میدهید. هر چه در مدرسه لاوا بیشتر تلاش میکردم تا چیزی را که خود آموختهام به شاگردانم بیاموزم؛ انگار تمام تمرکز و انرژی خود را به آنها منتقل میکنم ». به عنوان یک معلم گاستون تدریس سخنرانیگونه به شیوه خشک و رسمی نداشت و تمام تلاش خود را میکرد تا به آنها بیاموزد چه طور راجع به چیزی که میخواهند نقاشی کنند تصمیم بگیرند. او روش تدریس عمومی را مردود میشمرد و بیشتر برای شناخت تاریخ هنر به کپی برداری از آثار میپرداخت.
فیلیپ در تمام دوران زندگی اش در کشمکش بود. کشمکشی که هیچگاه حل نشد. او بین تاثیر نپذیرفتن از چیزهای اطراف و در عین حال عقبنشینی نکردن در مقابل آنها میجنگید. گاستون ماهها و حتی سالها به طراحی پرداخت تا جایی که احساس کرد احتیاجش به نقاشی برای این است که همان فضای طراحی سابق را با رنگ و نور بسازد.
مدیر موزه هنر مدرن "مگدالنا دامبروسکی" میگوید: «طراحی حل مشکل او بود، مثل سریع نوشتن نویسندهای ماهر و روشن فکر، ایدههایش را با طراحی به سرعت روی کاغذ منتقل میکرد. طراحی به او کمک کرد تا فرمهای جدید و راهحلهای تصویری تازهای را بسازد.» طراحی برای او هم رسانه بود هم زیربنای نقاشیهایش که از علاقهاش به مطالعه آثار هنرمندان گذشته آغاز شد. درسال 1930 گاستون به شدت درگیر موضوعات سیاسی شد و از هنر به عنوان ابزاری برای آگاهی سیاسی استفاده کرد.
ادامه دارد...
منابع:
آرتانیان، فرزانه گلمکانی
تاریخ هنر نوین، نوشته آرناسن، ترجمه از محمد تقی فرامرزی