تبیان، دستیار زندگی
گفتار پیشین: نقد دیدگاه سرمایه‏دارى درباره انسان اقتصادى (2) در دو مقاله گذشته تلاش براین بود كه دیدگاه مكتب سرمایه‏دارى درباره انسان اقتصادى بی طرفانه توضیح داده شود. اكنون وقت آن است كه مباحث گذشته را به اختصار با معیارهاى...
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

حاكمیت «طبیعت‏» بر رفتارهاى انسان


گفتار پیشین: نقد دیدگاه سرمایه‏دارى درباره انسان اقتصادى (2) 

در دو مقاله گذشته تلاش براین بود كه دیدگاه مكتب سرمایه‏دارى درباره انسان اقتصادى بی طرفانه توضیح داده شود. اكنون وقت آن است كه مباحث گذشته را به اختصار با معیارهاى عقلى و منطقى و نگاهى به عملكرد نظام سرمایه‏دارى مورد نقد و بررسى قرار دهیم. بدیهى است آنچه خواهد آمد، تمام آن چیزى نیست كه مى‏توان گفت، چرا كه در دهه‏هاى اخیر، هزاران كتاب و مقاله، اقتصاد سرمایه‏دارى را از زوایاى مختلف نقادى نموده‏اند. بنابراین ناگزیر به فراخور حال و تناسب وضعیت كشورمان مطالب را بصورت فشرده مطرح نموده و خوانندگان محترم را جهت مزید اطلاع به مراجع تفصیلى مباحث ارجاع دهیم.

چنانكه گفتیم از دیدگاه فیزیوكراتها و كلاسیك‏ها، جامعه انسانى تحت‏سیطره قوانین لایتغیر طبیعى قرار دارد. این عقیده زمانى ظاهر گردید كه بدنبال رفتار عجیب و غریب رهبران كلیسا و ایستادگى نامعقول آنان در برابر اكتشافات علمى پس از رنسانس، مكتب دئیسم در زمینه خداشناسى مطرح شده بود. دئیسم، جریانى مذهبى بود كه در واكنش به تعالیم كلیسا بوجود آمد. ویژگى عمده این مذهب، اتكاء به عقل انسان و بى‏نیازى او از تعالیم آسمانى و نفى ارتباط خداوند با عالم طبیعت پس از خلقت است. استدلال اصلى دئیسم چنین است كه خداوند به مقتضاى علم و كمت‏بى‏پایان خود، عالم را به نیكوترین صورت و بگونه‏اى قانمونمند و نظام‏مند خلق كرده است. نظام خلقت، نظام احسن است و هیچ رخنه‏اى در آن وجود ندارد تا نیازمند ترمیم و تصرف مداوم خداوند باشد. بنابراین، اعتقاد به نیاز عالم به ماوراءطبیعت، در واقع به معناى ناقص دانستن خلقت‏خداوند است و چنین اعتقادى نمى‏تواند درست‏باشد.معتقدین به دئیسم، جامعه انسانى را جزئى از عالم طبیعت‏به حساب مى‏آورند و با استدلال فوق، نیاز انسان به راهنمایى از طریق وحى و نبوت را نیز مستلزم ناقص دانستن دستگاه خلقت الاهى «انسان‏» دانسته و آنرا نفى مى‏كردند.

«دئیسم‏»، نقطه آغازى براى جدا شدن انسان از پروردگار و محروم شدن او از تعالیم انسان‏ساز ادیان الهى و در نهایت، بلاتكلیفى و سرگشتگى او در ظلمتكده طبیعت‏بود.

«دئیسم‏»، نقطه آغازى براى جدا شدن انسان از پروردگار و محروم شدن او از تعالیم انسان‏ساز ادیان الهى و در نهایت، بلاتكلیفى و سرگشتگى او در ظلمتكده طبیعت‏بود. نطفه تمامى علوم اجتماعى ماتریالیستى غرب و شرق از جمله اقتصاد «لیبرال - سرمایه‏دارى‏»، در همین دیدگاه بسته شد.

در اینجا به طور خلاصه به چند نكته در این خصوص اشاره مى‏كنیم:

1- استدلال اصلى دئیستها، این بود كه مداخلات خداوند در عالم هستى، پس از خلقت اولیه، بمعناى پذیرش وجود نقص در دستگاه آفرینش است. در این استدلال، فرض شده كه خداوند تمامى عوالم هستى را به یكباره خلق نموده است پس مداخله بعدى او به ناچار باید براى برطرف نمودن عیبى بوده باشد و چونكه خداوند حكیم است و در خلقتش عیبى نیست، نیازى به این مداخله نخواهد بود.

در حالیكه چنین چیزى اثبات نشده است. ممكن است‏بگوئیم كه پرونده خلقت‏براى همیشه، باز است و به بیان دیگر، خلقت، یك پدیده جریانى و دینامیك است. بنابراین اولا مفهوم «مداخله‏»، اصلا موضوع پیدا نمى‏كند و ثانیا احسن و اكمل بودن نظام خلقت، به معناى احسن و اكمل بودن كل جریان خلقت است نه تنها بخشى از آن.

2- استدلال دئیسم، همچنین مبتنى بر فرض «انحصار عالم مخلوقات‏» در عالم طبیعت است. حال آنكه اولا مفهوم «نظام‏»، مستلزم در نظر گرفتن همه اعضاى یك مجموعه است و ثانیا احسن بودن نظام یك مجموعه بدون در نظر گرفتن چگونگى ارتباط آن با سایر زیر مجموعه‏هاى نظام كل و خود نظام كل ممكن نیست، بنابراین وقتى كه مى‏گوئیم نظام طبیعت، نظام احسن است‏یا باید مجموعه مخلوقات یعنى نظام كل را منحصر در طبیعت‏بدانیم و یا نظام یك زیرمجموعه را بدون در نظر گرفتن مجموعه مكمل آن، احسن بنامیم. شق دوم ضرورتا باطل است و شق اول نیز به اثبات نرسیده است چرا كه تصور عالم دیگرى در ماوراى طبیعت، كاملا ممكن است و دئیسم براى اثبات مدعاى خود باید عدم وجود چنین عوالمى را اثبات كند. بنابراین، ارتباط عالم طبیعت‏با ماوراى طبیعت، بصورت ارتباط دو زیر مجموعه از نظام كل با یكدیگر، قابل تصور است و لزوما به معناى نیاز نظام خلقت‏به دخالت غیر، و یا «غیراحسن‏» دانستن آن نیست.

3- دئیسم براى پیراستن خداوند از یك نقص خیالى، نقص‏هاى متعدد دیگرى بر ذات خداوند، وارد مى‏كند. چرا كه با پذیرش دئیسم، باید بسیارى از صفات كمال، مانند قیومیت، ولایت، ربوبیت، هدایت و... از خداوند سلب نمود و «سلب كمال‏» به معناى اثبات «نقص‏» بر ذات باریتعالى است. در حالیكه خداوند از تمامى عیوب و نواقص، مبرا و «كمال مطلق‏» است.

4- اگر معناى دئیسم در جامعه انسانى، حاكمیت قوانین لایتغیر طبیعى، همانند قوانین هندسه باشد (چنانكه از تشبیه اقتصاد جامعه انسانى به ارگانیسم بدن موجودات زنده و گردش خون در بدن بدست مى‏آید)، این معنا، با اختیار و اراده انسان، منافات دارد و پذیرش چنین چیزى ممكن نیست.

و اگر مراد، این باشد كه در صورت آزاد گذاشتن افراد در انتخاب رفتارها، از رفتارهاى پراكنده آنان نظمى بوجود مى‏آید كه بهترین راه براى تامین سعادت بشر است، در اینصورت یا براى این نظم، فقط یك مصداق وجود دارد كه یگانه، ابدى و تخلف‏ناپذیر است و یا براى آن، به تناسب جوامع و آداب و رسوم مختلف، مصداق‏هاى مختلفى ممكن است. شق دوم گر چه پذیرفتنى است ولى چنین چیزى اولا به معناى قانون و نظم طبیعى نخواهد بود و ثانیا این معنا مورد نظر پیروان دئیسم نبوده است.

گزینه اول نیز به دو صورت قابل تفسیر است، برخى از پیروان دئیسم، نظم و قانون طبیعى را به معناى پیروى انسانها در شرایط آزاد طبیعى از نفع مادى دانسته‏اند. در جواب این تفسیر مى‏گوئیم چنین چیزى گر چه در مورد جوامع سرمایه‏دارى، دور از انتظار نیست ولى تعمیم آن به عنوان یك قانون لایتغیر، به تمام جوامع و با هر فرهنگ و مكتبى، درست نیست چنانكه تجربه تاریخى مسلمانان صدر اسلام كه آزادانه بخاطر جلب رضایت‏خداوند، ایثار و فداكارى مى‏نمودند، بهترین گواه این مدعاست. عده دیگرى در تفسیر این قانون یگانه مى‏گویند، بطور كلى انسان در انتخاب اهداف و نوع رفتارها تحت‏حاكمیت تخلف‏ناپذیر غرائز و تمایلات نفسانى قرار دارد، جواب این تفسیر نیز از پاسخ بعدى ما روشن خواهد شد.

به این ترتیب، با وجود اراده و امكان تغییر رفتارها، دیگر مجالى براى حاكمیت قوانین لایتغیر طبیعى بر جامعه انسانى باقى نمى‏ماند و وجود قوانین جزئى در موارد محدود و كوچك و ثبات نسبى آن، امر دیگرى است.

رفتارهائى كه با غایات و مقاصد طولانى مدت ارتباط پیدا مى‏كنند خواه ناخواه نیازمند شناخت هدف و اتخاذ ابزار و قاعده رفتارى مناسب براى وصول به آن است.

5- عامل اراده، موجب مى‏شود كه انسان برخلاف حیوانات كه رفتارشان تنها تحت‏حاكمیت غریزه و با انگیزه لذت و رنج است، در فعالیت‏هاى خود، گونه دیگرى از رفتارها را نیز كه رفتار تدبیرى نامیده میشود، داشته باشد، این رفتارها برخلاف رفتارهاى غریزى، با انگیزه عقل و اراده، صورت مى‏پذیرد و دامنه آنها به طور معمول، بسیارى از فعالیت‏هاى زندگى را شامل مى‏شود و به موازات تكامل عقل و اراده انسان، قابل گسترش‏نیز هست، بگونه‏اى كه مى‏تواند تمام رفتارهاى غریزى را تحت پوشش خود قرار دهد.

رفتارهائى كه با غایات و مقاصد طولانى مدت ارتباط پیدا مى‏كنند خواه ناخواه نیازمند شناخت هدف و اتخاذ ابزار و قاعده رفتارى مناسب براى وصول به آن است. عقل انسان در محدوده‏هاى كوچك زندگى از قبیل انتخاب همسر، انتخاب مسكن و تامین سلامت جسمى از عهده چنین كارى برمى‏آید. اما هر چه محدوده عمل و دوره فعالیت‏بزرگتر شود، اتخاذ تدبیر مشكل‏تر مى‏شود. حال اگر این محدوده را به كل دوره زندگى تعمیم دهیم و بخواهیم هدف كل زندگى و ابزار و قواعد رسیدن به آن را مشخص كنیم، اینجاست كه پاى عقل مى‏لنگد و به ناتوانى خود بیشتر پى‏مى‏برد. اگر باز هم فراتر رفته و محدوده زندگى را به عالم آخرت هم امتداد دهیم و یا همین سؤال را در سطح جامعه، مطرح كنیم و بپرسیم كه سعادت انسان به چیست؟ و چگونه حاصل مى‏شود؟ و جامعه انسانى چه ماهیتى دارد؟ و معیار خیر و شر آن كدام است؟ و...؟، عقل بزرگترین فیلسوفان عالم هم به عجز و ناتوانى خود را اعتراف مى‏كند و از وحى و راهنمایى آسمانى، استمداد مى‏كند. به این ترتیب یك فیلسوف واقع‏بین، نظام احسن و اكمل را در این مى‏بیند كه این اساسى‏ترین نیاز انسان را پاسخ گفته باشد. چنانكه بوعلى مى‏گوید:

«نیاز به نبى و بیان كننده شریعت الهى و ایدئولوژى انسانى در بقاء نوع انسان و در رسیدن انسان به كمال وجودى انسانیش، بسى بیشتر است از نیاز به رویانیدن مو بر ابروان، و مقعر ساختن كف دو پا، و منافعى دیگر از این قبیل كه صرفا نافع در بقاء نوع انسانند، بدون آنكه ضرورت بقاء نوع ایجاب كند.»

فلسفه دئیسم، با پندار «كفایت عقل‏» در شناخت‏سعادت و شقاوت انسان و درك همه قانونمندیهاى حاكم بر جامعه انسانى، دست انسان را از دامن وحى و ارشاد الهى، كوتاه كرد و او را در نیستان «چرا»هایش، رها ساخت. اما امروز پس از گذشت چهارصد سال گمراهى و سرگشتگى، این عقل انسان است كه یك بار دیگر در ظلمتكده طبیعت، روشنایى وحى را به یارى خود مى‏خواند. ویل دورانت نویسنده معروف «تاریخ تمدن‏» مى‏گوید:

«اختلاف دنیاى قدیم، با دنیاى ماشینى جدید فقط در وسایل است نه در مقاصد... چه خواهید گفت اگر همه پیشرفت‏هاى ما، تنها در اصلاح «روشها و وسائل‏» باشد نه بهبود غایات و مقاصد.»

جورج سارتن نویسنده «تاریخ علم‏»، درباره نیاز انسان به ارشاد دین مى‏گوید:

«هنر، زیبایى را آشكار مى‏سازد و همین جهت، مایه شادى زندگى مى‏شود. دین، محبت مى‏آورد و موسیقى، زندگى است. علم، با حق و راستى و عقل، سر و كار دارد و مایه هوشیارى نوع بشر مى‏شود. به هر سه اینها نیازمندیم، هم به هنر، هم به دین، هم به علم. علم به صورت مطلق براى زندگى، لازم است ولى هرگز به تنهائى كافى نیست.»

منبع: کتاب نقد