آرزوها / دوباره زیارت
ماه بعد نتایج كنكور پسرم آمد. مشهد قبول شده بود. همه خوشحال بودند و به او تبریك میگفتند و من اما درگیر خوشحالی دیگری بودم و بلند گفتم خدای من! دوباره زیارت.
بعد از چند سال كه به دلایل مختلف مشكل پیش میآمد و نمیتوانستم بیایم زیارت، بالاخره توفیق پیداكردم و آمدم مشهد. بعداز هشت سال، حرم آقا امام رضا(ع) را دیدن، آنقدر سبكم كرد و آنقدر برایم شیرین و دلچسب بود كه فكرمیكنم تا آخرعمرم خاطرهی آن لحظهها، از ذهن فراموشكارم پاك نمیشود.
بعضی چیزها هست كه آدم نمیتواند توصیفش كند. مثل همین حال و هوایی كه من آن روزها داشتم. جای همهی دوستان و فامیل و كسانی كه التماس دعا گفته بودند را خالی كردم و نشستم گوشهی یكی از صحنهای حرم آقا و با ایشان خلوت كردم.
از آرزوهایی كه هر كس دارد، با آقا صحبت كردم. چند روزی كه آن جا بودم به همین منوال میگذشت. روز آخر را هم خوب به یاد دارم. دلم غریبانه گرفته بود. با خودم میگفتم باز تا كی قرار است آقا را نبینم؟
ماه بعد نتایج كنكور پسرم آمد. مشهد قبول شده بود. همه خوشحال بودند و به او تبریك میگفتند و من اما درگیر خوشحالی دیگری بودم و بلند گفتم خدای من! دوباره زیارت.
بخش حریم رضوی