تبیان، دستیار زندگی
ببعی روی علفها خوابیده بود. یک شپش رفت لای پشمهای ببعی. شپش از پشمهای سفید ببعی خوشش اومد. یه سوت زد و بقیه دوستاشو خبر کرد.
عکس نویسنده
عکس نویسنده
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

ببعی و شپش های بدجنس
شپش

ببعی روی علفها خوابیده بود. یک شپش رفت لای پشمهای ببعی. شپش از پشمهای سفید ببعی خوشش اومد. یه سوت زد و بقیه  دوستاشو خبر کرد. شپش ها خیلی زود لای پشمهای ببعی جمع شدند. اونا شروع کردن به قلقلک دادن ببعی. پشمهای سفید ببعی برای شپشها مثل درختهای سفید و بلندی بودن که می تونستن به شاخه های اونها آویزون بشن و تاب بازی کنن.

از بس که شپشها وول خوردند ببعی بدنش شروع به خارش کرد. با سرش پشت خودشو خاروند.

شپشها که داشتند خیلی کیف می کردند، رفتند زیر شکم ببعی. شکم ببعی شروع به خارش کرد. ببعی شکمشو به زمین می مالید و خودشو می خاروند. شپشها خیلی خوشحال بودند به هر طرفی می رفتند. پشت گوشهای ببعی، روی دمش ،روی دماغش و روی ...

ببعی دیگه نمی تونست آروم باشه. گاهی روی زمین می خوابید و گاهی با سرش پشتشو می خاراند. گاهی با پاهاش دستاشو می خاراند....

چوپان متوجه شد ببعی خیلی حالش بد شده. ببعی رو برد آرایشگاه و گفت: لطفا پشمهای ببعی رو حسابی کوتاه کنید. ببعی می خواست گریه کنه، اما وقتی فهمید اینطوری حالش بهتر می شه، دیگه حرفی نزد.

آقای آرایشگر پشمهای ببعی رو چید. شپشها بیچاره شدند و پا به فرار گذاشتند. اما چندتا از شپشها که فکر می کردند خیلی زورشون زیاده، گفتند: ما از اینجا نمی رویم.

چوپان مهربان ببعی رو برد حمام و حسابی شستش. شامپو رفت توی چشمهای شپشها، شپشها جیغ زدند و پا به فرار گذاشتند...

حالا ببعی راحت زیر آفتاب خوابیده و داره کیف می کنه.

انسیه نوش آبادی

بخش کودک و نوجوان تبیان


مطالب مرتبط:

لبخند مداد سیاه

خانواده‌ی میمون‌ها

بدبختی از نوع گربه‌ای

جوجه تیغی ها در سرما

فروشگاه اسباب بازی

عمو خرگوش و دکتربلوط

مشاوره
مشاوره
در رابطه با این محتوا تجربیات خود را در پرسان به اشتراک بگذارید.