عبور از روایت مردانه اسطوره
نگاهی به مجموعه داستان «آنها کم از ماهیها نداشتند» نوشته شیوا مقانلو
این مجموعه متشکل از 6 داستان «پری ماهی، گوش کهندژ، اولیسه، متل بلور، شب هزار و دوم و سر پیچ بعدی» است. در داستانهای این کتاب،ظاهراً تلاش نویسنده معطوف به تجربه بازخوانی اسطوره و تاریخ، توجه به قابلیتهای زبان و به کارگیری زبانی متناسب، و همچنین تولید نوعی ادبیات زنانه بودهاست.
مصطفی علیزاده:
مجموعه داستان «آنها کم از ماهیها نداشتند» اثر تازه شیوا مقانلو است که در سال پیش، از سوی نشر ثالث منتشر شده است. این مجموعه متشکل از 6 داستان «پری ماهی، گوش کهندژ، اولیسه، متل بلور، شب هزار و دوم و سر پیچ بعدی» است. در داستانهای این کتاب،ظاهراً تلاش نویسنده معطوف به تجربه بازخوانی اسطوره و تاریخ، توجه به قابلیتهای زبان و به کارگیری زبانی متناسب، و همچنین تولید نوعی ادبیات زنانه بودهاست.
«پری ماهی»، حکایت استثمار «زن» در طول تاریخ را به شیوه فراداستان در بستری اقلیمی روایت میکند و «نورا»، شخصیت اصلی قصه، نقشی را میپذیرد که در زندگی شهری نیز، نمونههای همانندش به وفور دیده میشود.
در «گوش کهندژ»، نویسنده با به کار گیری زبانی آرکاییک و دور از معیارهای متعارف داستانی روزگار ما، قصهای را روایت میکند که اصرار دارد که جابهجا به مستندات مکتوب تاریخی که در بستر روایت، ساخته و ارائه شده است، تکیه کند. این که واقعاً قصه گوش کهندژ مبنای تاریخی دارد یا نه، چندان اهمیتی ندارد؛ آنچه مهم است، امتزاج تاریخ(یا شبه تاریخ) با روایت داستانی، همراه با خلق نوعی شبه زبان است که البته به نظر میرسد چیرگی این نوع زبان بر جذابیت طرح، خوانش داستان را کمی دشوار نموده است.
در «متل بلور»، که آن را گیراترین داستان مجموعه میدانم، نویسنده روایت قصهاش را به دو راوی سپرده است. یادداشتهای راوی اول، که از جهان زندگان است، لابلای روایتهای راوی/راویانی از جهان مردگان میآید. کشف کیستیِ راوی، در بخشهای ابتدایی داستان، یکی از دلایل کشش داستان است. همچنان که تعلیق تنیده در قصه، خواننده را تا انتها، مشتاق و مجذوب، با خود میکشاند.
«شب هزار و دوم»، فراخوانی قصهای کهن به متنی مدرن است؛ قصه «هزار و یک شب». در این داستان، دو روایت موازی میبینیم: یکی، قصه هزار و یک شبی و دیگری، تکگویی خاص داستانهای مدرن.
«سر پیچ بعدی» که آخرین داستان مجموعه است، به نظر نگارنده این سطور، از بقیه داستانهای مجموعه فاصله دارد و چه از لحاظ فرم و چه محتوا، چندان قابل توجه نیست.
و سرانجام داستان «اولیسه» که این نوشتار، متمرکز بر بررسی محتوایی آن است؛ نویسنده در این داستان کوشیده تا با بازخوانی اسطوره «اودیسه و پنهلوپه» و موازیسازی آن با دو روایت از روزگار ما، قرائتی دیگرگون از این اسطوره ارائه دهد.
به نظر میرسد که رویکرد نویسنده در فراخوانی و بازسازی اسطوره پنهلوپه، متزلزل نشاندادن اسطوره با کاربست سازوکاری به شیوه مدرنیستهاست؛ در ادبیات مردانه، نگاه به زنان نیز،از منظر مردان میباشد و در واقع به «زن»، نه به عنوان همسنگ و برابرِ مرد، که به عنوان «دیگر»مرد یا «دیگری» نگریسته میشود. اما در اولیسه، نویسنده ظاهراً میخواهد با رویکردی نزدیک به فمینیستها، از سویی با عبور از روایت مردانه اسطوره، معنایی جدید را مدنظر قرار دهدکه آن، بازتعریف جایگاه و حق زن و برابرنهادن آن با مرد است و از سوی دیگر بر آن است تا تصویر متعارف زنان در ادبیات مردانه را دگرگون سازد؛ تصویری که واجد نقشی از زن است که در واقع، مطلوب و موردانتظار مردان میباشد.
مری ولستون کرافت(1797-1759)، نویسنده و فیلسوف انگلیسی که آراء او و به ویژه کتاب پراهمیتش، «حقانیت حقوق زن»، را پایهگذار فمینیسم مدرن میدانند، معرفی زن به عنوان موجودی مطیع و معصوم و ضعیف را کاری «شریرانه» میدانست. و ویرجینیا وولف(1941-1882) نیز ضمن همسویی با آراء کرافت، معتقد بود که زنان باید نسبت به نادیدهگرفته شدن و سرکوبشدن خواسته هایشان از طریق سرخوشی مخرب «فرشته بودن» آگاه شوند. این باور در داستان اولیسه، با پشتکردن پنهلوپه قصه به خواست و انتظار روایتگر نخستینش، هومر، و نیز عدم وفاداری به شوهری که قرار است بیست سال نباشد، به ظهور میرسد. حتی اگر این شکستن قالبهای تنگ و تحدیدکننده، منجر به فروپاشی اسطوره پنهلوپه شود.
و بدین ترتیب در اولیسه، جایگاه «پنهلوپه» بهعنوان نماد «زن وفادار» در تمام طول تاریخ ادبیات، از هومر به این سو، شکسته میشود و در این بازنویسی مدرن، بهرغم خواست روایتگر کهن اسطوره، پنهلوپه از پذیرش نقش خود به عنوان الگوی زن وفادار، شکیبا و معصوم در تاریخ، میگریزد و برای احیای زندگی خود و زنانگی اش، جسورانه تمام قالبهای پیرامونش را درهم میشکند.
در دو روایت موازی دیگر که بازخوانی مدرن و مشابهی از متن هومر است، نیز همین دغدغه نویسنده دیده میشود. «سیما» که مرگ، شوهرش را از او گرفته و حالا نمیتواند هیچ مردی را به جای او بپذیرد، «باید» ترجیح دهد که همسر دوم مردی شود. این «باید» از سوی دیگران، خانواده و عرف تعریف و تحمیل میشود. «وحیده» نیز بر اساس قراردادهای نانوشته و چارچوبهای عرفی و سنتی، «باید» جوانیِ خود را به انتظار شوهر زندانیاش بگذراند. حال آنکه خواستِ او، ازدواج و تجربه زندگیِ دوباره است. این روایتهای موازی، نشان از تکرار پنهلوپهها دارد.
وضعیت این هر سه زن، یکسان است؛ و در واکنش به این موقعیت، سیما وسواسگونه شیشه پاک میکند و دوایر ابدی و مکرر را روی شیشه میچرخاند؛ وحیده تمایلش به تجربه دوباره زندگی، آن هم نوعی زندگی امروزی و مدرن را در تقابل با خواست و الزامات دیگران میبیند و علاقهاش به صفحه آشپزی مجله و مهمانیها را «باید» که مخفی، اما زنده نگه دارد؛ و سرانجام، گرچه پنهلوپه اسطورهای هومر برای گریز از خواستگاران و پایداری بر وفاداریاش، بیهوده و مکرر پارچه میبافد، اما پنهلوپه بازآفریدهشده، قرائتِ تقدیری اسطوره را واژگونه میکند تا با فراروی از اسطوره، روایت جدیدی از آن نوشته شود.
در مجموع، باید اثر تازه شیوا مقانلو را به عنوان کاری شایسته توجه و ارزشمند ستود. به ویژه آنکه داستانهای مجموعه «آنها کم از ماهیها نداشتند»، علاوه بر آنچه گفته شد، خوشبختانه از گرایشهای معمولِ این سالهای زنان داستاننویس ایرانی، که پرداختن به دغدغههای روزمره و دمدستیتر زنان – خانهدار یا فعال اجتماعی- و توقف در روزمرگی زندگی زنانه میباشد(آن هم عمدتاً با استفاده افراطگونه از زاویه دید «من راوی»)، فاصله گرفته است. ضمن آنکه، «آنها کم از ماهی ها نداشتند» نسبت به اثر قبلی نویسنده، «دود مقدس» پیشرفتی محسوس و قابل توجه محسوب میشود.
بخش کتاب و کتابخوانی تبیان
منبع: نشریه داستان نامه