تبیان، دستیار زندگی
دوچرخه ی جوان از کنار جاده سرحال و با حوصله می رفت. از عقب یه موتور پرسرعت بهش نزدیک شد و با یه بوق نخراشیده و صدای کلفت گفت : بکش کنار بچه.
عکس نویسنده
عکس نویسنده
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

دوچرخه‌ی افسرده
دوچرخه

دوچرخه ی جوان از کنار جاده سرحال و با حوصله می رفت. از عقب یه موتور پرسرعت بهش نزدیک شد و با یه بوق نخراشیده و صدای کلفت گفت : بکش کنار بچه. مگه نمی بینی بزرگتر ها می خوان رد بشن! دوچرخه ی جوان که دلش خیلی از غرور و بداخلاقی موتور ها پر بود، بغض کرد و به سمت خونه برگشت .

 با ناراحتی و اخم، وارد پارکینگ شد و با عصبانیت گفت من دیگه از خونه بیرون نمی رم. دوچرخه ی پیر گفت علیک سلام بابا.  مگه چی شده.

دوچرخه ی جوان جوابی نداد و یه گوشه خوابید و یه ملحفه کشید روی خودش.

دوچرخه ی پیر هیچی نگفت و صبر کرد تا دو سه ساعتی دوچرخه ی جوان استراحت کند. بعد اومد کنارش و گفت آدمها به ما احتیاج دارن. ما اگه قرار باشه از خونه بیرون نریم خیلی از کارهای مهم آدمها انجام نمی شود.

دوچرخه ی جوان که خیلی افسرده شده بود با غصه گفت وقتی موتور و ماشین هست ،ما چه کار مهمی می توانیم انجام دهیم؟

دوچرخه ی پیر گفت هیچ وقت از این حرفها نزن. هر کسی را بهر کاری ساختند. دوچرخه سواری یکی از ورزشهای محبوب و پرطرفدار آدمهاست. تازه دوچرخه ها نه بنزین می خواهند نه دود می کنند.

دوچرخه گفت چه فایده آدمها به این چیزها توجهی نمی کنند. نمی بینی آسمان شهر از شدت دود سیاه شده و نفس زمین گرفته. اما باز هم آدمها موتور و ماشین را به دوچرخه ترجیح می دهند.

دوچرخه ی پیر لبخندی زد و گفت همه ی آدمها هم اینجوری نیستند. امروز با من بیا  می خواهم تو را به  جایی ببرم که آنجا هیچ موتور و ماشینی را راه نمی دهند. آنجا فقط محل تردد دوچرخه هاست.

دوچرخه ی جوان از شنیدن این حرف خیلی خوشحال شد و برای رفتن آماده شد. دوچرخه ها با هم راه افتادند و به یک فضای سبز بزرگ رسیدند. روی یک تابلو با خط درشت نوشته بود ورود هر وسیله ی نقلیه به جز دوچرخه ممنوع است. دوچرخه ی جوان با غرور زیادی از بین موتورهای اطراف گذشت و وارد فضایی سبز و زیبا شد. وقتی به داخل رفت نگاهی پشت سرش انداخت و موتورهای زیادی را دید که پشت در پارک کرده بودند و فقط از لای میله ها به داخل فضای سبز نگاه می کردن. در بین موتورها، موتور بداخلاقی که صبح، دوچرخه ی جوان را ناراحت کرده بود هم دیده می شد. موتور بداخلاق از خجالت اصلا به دوچرخه نگاه نکرد.

دوچرخه ی جوان لبخندی زد و در مسیری که وسط گلها و چمنها بود، شروع به رکاب زدن کرد و آنجا آدمهای زیادی را دید که اهل ورزش و سلامتی بودند و ارزش دوچرخه ها را می دانستند.

انسیه نوش آبادی

بخش کودک و نوجوان تبیان


مطالب مرتبط:

ببر و مرد مسافر

بشو و نشو

مداد پرکار

روباه، در یک روز برفی

دکتر کفش

پیرمرد و حیوانات جنگل

مشاوره
مشاوره
در رابطه با این محتوا تجربیات خود را در پرسان به اشتراک بگذارید.