تبیان، دستیار زندگی
الرّحمن...» « بنام پدر...» امسال، سال پدر آسمانی من است. ( که درود خدا و فرشتگانش بر او باد...) ... وچه زود می گذرد این زمان... انگار همین دیروز بود که سال، سال فرزند آسمانی او بود. سال 1378 هجری شمسی، صدمین سال تولّد این درد...
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

«بسم اللّه الرّحمن...»

« بنام پدر...»

امسال، سال پدر آسمانی من است. ( که درود خدا و فرشتگانش بر او باد...)

... وچه زود می گذرد این زمان... انگار همین دیروز بود که سال، سال فرزند آسمانی او بود. سال 1378 هجری شمسی، صدمین سال تولّد این دردانه فرزند. فرزندی که درست، 1278 سال خورشیدی پس از هجرت پدرش پا به این سرای پر قیل و قال نهاد. هجرتی به بلندای تاریخ انسان بالغ شده و به پهنای جغرافیای همه آنچه خوب است...

... و تو گویی "تاریخ انسان" و "جغرافیای خوبی" در هم تنیده بودند تا نوای روح افزای بلال حبشی را در بستر پر تلاطم این زمان، سالم و پرطراوت، فراگوش این دردانه فرزند آورند. اذان را که به گوش دردانه خواندند؛ ناگه دیگر گریه نکرد. شاید چیزی شده بود. امّا چه؟! حنجره نحیف و نوزادش دیگر توان تولید صدای گریه نداشت و چشمانش چنان بود که انگار به دقّت به چیزی می اندیشد یا در بهتی عظیم فرو رفته است.گویی کلمه توحید، رمزی شده بود به زبان "تاریخ انسان" و "جغرافیای خوبی" که لحظه به لحظه در کالبدش ذخیره می شد تا روزی روح و اندیشه اش تؤمان، آن را رمز گشایی کنند... اذان تمام شد. روح اللّه متولّد شد؛ اما دقایقی بعد از آن که حاضرین دیده بودند که به دنیا آمده...

امسال سال پدر آسمانی من است و این روزها سالگرد هجرت فرزندش، به دیار یار... فرزندی که گرچه کم از هزاروسیصد سال پس از هجرت پدرش به مدینه، پا به گیتی نهاد؛ اما شاید چیزی از اصحاب هم عصر و خاصان حلقه نزدیکان پدر، کم نداشت. مردی از سرزمین سلمان...

...و روح اللّه آن هنگام که رمز درون کالبدش را در میانه راه این جهانی اش گشود؛ به ریسمان الهی چنگ زد؛ خروشید و همه خوبی ها را به جنگ همه بدی ها برد. او معنای این کلام خود را نیک می دانست؛ آن هنگام که در حضیض بی یاوری از او پرسیدند:"اینچنین بی یاور، چگونه و تا کی؟!" و او پاسخ داد:"سربازان من در گهواره ها هستند..."

آری! آن روز سربازان روح اللّه در گهواره ها بودند و تاریخ شهادت خونرنگی داد که آن روز سربازان روح اللّه در گهواره ها بودند...

... و امروز روح اللّه و سربازانش، تقریباً همه شان کوچیده اند. هجرتی به بلندای تاریخ انسان بالغ شده و به مقصد آسمان ها... و بغض نیم شکسته شیعه را رها کرده اند تا باز شکل گیرد...

اینجا امّا و اکنون، تنها معدودی مانده اند از سربازان روح اللّه... و اکنون پیر سربازِ جواندلِ دلریشِ خوش اندیشی از سربازان روح اللّه و از فرزندان همان پدر آسمانی، ساربان این کاروان است.

پس ای پدر ما که در آسمان هایی! بنام ستوده شده ات می خوانمت... ای محمّد!(که درود و سلام الهی، جاودانه بر وجودت گواراست!) فرزندانت را در یاب و سلام ظلمت زدگان طالب نور را به کرامت خود پذیرا باش!

... و ای پروردگار هستی بخش من! ای خداوند بخشنده! دعای فرد فرد راهیان نور را در این روزگار شب انگار(چه آنها که خمینی را دیده اند یا می شناسند و چه آنها که او را هرگز ندیده اند یا نمی شناسند.) مستجاب فرما! چرا که هیچ یک از آنها سرنوشتی جز ظهور منجی ات، مهدی ولی اللّه را برای این جهان، طلب و تصوّر نمی کنند و از تو می خواهند آنچه مهدی از تو می خواهد...

مهدی احمدبیگی