زیباترین تجربه من...
«روبینوودزوث»(1) در تشریح جریان ملاقات خود با امام در جماران می نویسد:... «زمانی که امام خمینی از در وارد می شد؛ احساس می کردم که از لابهلای آن گردبادی از نیروی معنوی وزیدن گرفت. گویا در ورای آن عبای قهوهای،عمامه مشکی و ریش سفید، روح زندگی جریان داشت.

به گونهای که همه حاضرین را محو تماشای خود کرد. در آن هنگام حس کردم که با حضور او همه ما کوچک شدهایم و گویا در سالن کسی جز او باقی نمانده است.
آری! او بارقهای از نور بود که در قلب و روح همه حضار سرخ کرده بود. او تمام معیارهایی را که گمان میکردم میتوانند مرا در تعریف و ارزیابی شخصیّت و مقامش یاری کنند؛ درهم شکست. او با حضور خود آن قدر در ما تأثیر گذارد؛ که احساس کردم تمام روح و جسمم را فرا گرفته است!

... زمانیکه بر روی صندلی خود نشست؛ احساس کردم که نیرویی از وجودش ساطع میشود. نیرویی بسان یک گردباد که اگر با دقّّت نگاه میکردی در می یافتی که نوعی آرامشی مطلق، در درون آن نهفته است. چرا که [امام] خمینی بسیار جدّی، استوار و مسلّط بود.
در عین حال او آنچنان ساکت و آرام مییافتی که گویی نیرویی ثابت و استوار، در درون او جریان دارد و البتّه این نیرو همان چیزی است که رژیم سابق ایران را به یکباره برچید. حال آیا چنین شخصیّتی میتواند یک فرد عادّی باشد؟...

من تاکنون هیچیک از مردان بزرگ را برتر از این مرد و یا نظیر او ندیدهام.
... کمترین چیزی که میتوانم بگویم، اینست که گویی او یکی از انبیای گذشته است و یا اینکه او موسای اسلام است و آمده تا فرعون کافر را از سرزمین خود براند.
پاورقی:
1- روبینوودزورث کاریس، زیباترین تجربه من، ترجمه خدیجه مصطفوی ص31 / 32 / 36