باز خوانی شعری از ضیاء موحد
بیهوده
نیست
عشق
این را از آن دو چشم
و از آن نگاه
كه هیچگاه ندیدم
دانستم
بیهوده
نیست
عشق 1
یك اینگونه می خوانیم: بیهوده نیست عشق و در اولین رویكرد این سه كلمه را یك جمله می گیریم یعنی عشق مسندالیه بیهوده مسند و نیست فعل اسنادی عشق بیهوده نیست.
اما چرا و چطور عشق چیز بیهوده ای نیست از كجا معلوم كه عشق بیهوده نیست
ما این را از گزاره دیگری نتیجه گرفته ایم گزاره بعدی:
این را از آن دو چشم دانستم این را از آن نگاه دانستم آنی كه هیچگاه ندیدم، پس می توان گفت كه اینجا باید چشم و نگاه وجود داشته باشد كه شاعر اگرچه ندیده اما پی برده كه این چشم و نگاه در ارتباط مستقیمی با عشق قرار دارند و نتیجه گرفته كه عشق بیهوده نیست.
اما از كجا پی برده با كدام دریافت ها شنیدن خواندن
در پی این پرسش ها پا را از متن بیرون می گذاریم تا پی به راز این دریافت ببریم . باید دید آن چشم و نگاه كه شاعر ندیده كجا یافت می شود.
برای شروع می توان به شاعران دیگر و شاید قدیمی تر نگاهی انداخت. بله بسیار شعر عاشقانه كه در اثر برخورد شاعرها با چشم و نگاهی شكل گرفته پیش روی ما است:
كنون كه صاحب مژگان شوخ و چشم سیاهی
نگاه دار دلی را كه برده ای به نگاهی 2
عاقبت هر كه كند در رخ و چشم تو نگاه
هیچ شك نیست كه بی خواب و خور آید روزی3
خوش است چشم به چشم تو و نگاه نهانی
رسالت دل و جان سوی هم زراه نهانی4
و بسیار شعر های دیگر و بسیار.
سئوال باقی است: آنجا كجا است كه می توان از آن دریافت هایی این چنین كرد
آیا صرفا از شعرهای ماقبل و كسانی كه آن را دیده اند این دریافت شكل گرفته
كجا شعر فرهنگ تاریخ
هر یك از این واژه ها و مفاهیم به اندازه كافی تعریف ناپذیر هست كه ما درصدد تبیین و تعریف هر یك در این مقاله برنیاییم اما می توانیم ارتباط آنها را پیدا كنیم.
آنچه پیش روی ما است همین چشم و نگاه است كه در طول تاریخ، جزیی از فرهنگ ما شده و در شعر های ادوار مختلف خود را نشان داده اینكه آیا این چشم و نگاه فرق دارد با چشم و نگاهی كه در فرهنگ و ملیت دیگری هست یا فرق ندارد بماند به طوری كه این چشم و نگاه از حالت عینی خود خارج شده و تبدیل به امری ذهنی شده و حالتی عام به خود گرفته است مانند خیلی از مفاهیمی كه در شعر ما به جهان مثل پرتاب شده. در اینجا ما بعد از شنیدن و خواندن این شعر در مقابل آن چشم و نگاه قرار می گیریم كه متعلق به معشوقی كهن است معشوقی همگانی كه انگار خصوصیاتش در طول تاریخ تغییر نمی كند قد سرو دارد و چشم نرگس، گیسوی كمند دارد و ابروی كمان و ...
كه ما هم آن را شاید ندیده باشیم اما حالا و به گونه ای آن را می شناسیم همان چشم و نگاهی كه در فرهنگ ما در حال همواره پاییدن است .
در یك جمع بندی تا اینجای كار ما یك نتیجه گیری را مدنظر قرار داده ایم و از گزاره ای گزاره دیگری را نتیجه گرفته ایم به عبارت دیگر و به زبان منطق داریم:
«عشق بیهوده نیست»
«آن چشم و نگاهی كه هرگز ندیدم وجود دارد»
رابطه این دو گزاره:
«آن چشم و نگاهی كه هرگز ندیدم وجود دارد» آنگاه «عشق بیهوده نیست»
باید دید از این عبارت چه نتایجی می توان گرفت. آیا می توان پی برد كه عشق بیهوده نیست
آیا در مورد آن چشم و نگاه می توان اظهارنظر دقیقی كرد پس بهتر است اصلا بررسی كنیم كه آیا این جمله مركب درست است نادرست است كه این وظیفه منطق است. 5
توضیح بیشتر اینكه اگر عبارت اول یعنی «آن چشم و نگاهی كه هرگز ندیدم وجود دارد» گزاره ای درست باشد و عبارت دوم یعنی «عشق بیهوده نیست» نادرست باشد كل عبارت نادرست است. در غیر این صورت عبارت درست است.
برای مثال فرض كنید می گوییم: اگر هوا ابری باشد، آنگاه باران می بارد. با این حساب وقتی این عبارت نادرست است كه هوا ابری باشد اما باران نبارد. در عالم واقع نیز می توان مشاهده كرد كه هر هوای ابری به باران ختم نمی شود پس به صرف ابری بودن هوا نمی توان گفت حتما باران می بارد. در باقی موارد عبارت درست است.
پس باید ارزش هریك از عبارات «آن چشم و نگاهی كه هرگز ندیدم وجود دارد» و «عشق بیهوده نیست» را جداگانه مورد بررسی قرار دهیم تا ببینیم وقتی تركیب می شوند، حاصل عبارتی درست است یا نادرست.
ابتدا عبارت «آن چشم و نگاهی كه هرگز ندیدم وجود دارد » را درنظر می گیریم می توان گفت كه عبارتی مركب است از دو گزاره:
آن چشم و نگاه وجود دارد
آن چشم و نگاه را هرگز ندیدم
و هرگاه این دو گزاره با هم درست باشند كل عبارت درست است یعنی هم آن چشم و نگاه وجود داشته باشد و هم شاعر آن چشم و نگاه را هرگز ندیده باشد در این صورت عبارت «آن چشم و نگاهی كه هرگز ندیدم وجود دارد» درست است.
ابتدا باید موضع خود را در برابر «آن» مشخص كنیم یعنی بدانیم منظور كدام چشم و نگاه است
دو جنبه را بررسی می كنیم شاید جنبه های دیگری نیز باشد: اول اینكه آن چشم و نگاه را همان چشم و نگاه اشاره شده فوق بدانیم یعنی چشم و نگاه ذهنی شده و تاریخی فرهنگی كه به خصوص در غزل های قدیمی به آن بر می خوریم.
دوم اینكه آن را چشم و نگاهی بدانیم عینی و خاص كه در جایی از جهان وجود دارد و به طور فیزیكی زنده است و شاعر كه آن را ندیده در حسرت عشقی كه می توانست از دیدن آنها داشته باشد مانده است.
در حالت دوم وجود چشم و نگاه را می توان با نظریه «مطابقت صدق»
(CORRESPONDENCE THEORY OF TRUTH) هم توضیح داد زیرا دارد در مورد «آنچه هست كه هست»6 می گوید. یعنی با جهان واقع انطباق دارد . اما در این مورد نمی توان توضیح داد كه آیا واقعا شاعر آن را دیده یا ندیده آیا راست می گوید كه آن چشم و نگاه را ندیده یا كذب است و تعیین صدق عبارت معلق می ماند. پس فرض می كنیم منظور همان حالت اول است.
در حالت اول با توجه به توضیحات اول مقاله، عبارت «آن چشم و نگاهی كه هرگز ندیدم وجود دارد» درست است.
به این ترتیب گزاره اول و مقدم را درست در نظر می گیریم چشم و نگاه را در حالت اول مورد بررسی قرار می دهیم و با توجه به آن به سراغ تالی می رویم:
«بیهوده نیست عشق»
تعیین صدق این جمله بسیار دشوارتر از حالت قبل است. در هر صورت كه ما حكم كنیم به درستی یا نادرستی این جمله دلایل كافی برای اثبات آن داریم و نداریم.
می توان در شعر و فرهنگ هم نمونه هایی یافت كه به رد یا قبول بیهودگی عشق پرداخته اند.
و باز هم تعیین صدق این گزاره معلق می ماند.
پس تكلیف چیست
می بینیم كه در تعیین صدق جمله ها از راه های مختلف به نتیجه قطعی منطقی نمی رسیم.
پس فعلا گزاره: «آن چشم و نگاهی كه هرگز ندیدم وجود دارد» آنگاه «بیهوده نیست عشق» را در نظر می گیریم.
آیا باید كار را تعطیل كرد
قطعا خیر
ما هنوز برگ برنده ای در دست داریم و آن نام شعر است: «شعری برای دیدن»
دو پس بیایید شعر را ببینیم:
نكته قابل توجه در دیدن صوری شعر این است كه بیهوده و نیست و عشق در سه سطر جدا نوشته شده اند.
در ابتدای كار ما این سه كلمه را یك جمله گرفتیم اما آیا چون این سه كلمه در سه سطر هستند امكان آن هست آنها را در یك جمله قرار ندهیم
امكان را بررسی می كنیم:
بیهوده: در معنی باطل، یاوه، عبث و صفت است.
نیست: فعل، در مقابل هست، نا بود، بار منفی این واژه را هم در نظر می گیریم به طوری كه پوچی و نیستی را می رساند.
عشق: اما با عشق چه می توان كرد آیا باید آن را هم جداگانه معنی كرد
اینجا نظریه «هماهنگی صدق» (COHERENCE THEORY OF TRUTH) كارآمد است.
بیهوده و نیست در واقع فضایی را آماده كرده اند تا كلمات بعد از خود را در آن فضا قرار دهند.
یعنی به عشق در ردیف معانی خود معنی می دهند عشق كه در ردیف بیهوده و نیست قرار می گیرد با آنان هم ارزش می شود.
زیرا اگر ما تعریف دیگری از عشق در خلاف معانی بیهوده و نیست قرار دهیم هماهنگی واژه ها از بین می رود و ما با یك شعر نادرست مواجه می شویم .
به صورت مفهومی، مطلب اینگونه است كه:
عشق در مقام بیهودگی قرار می گیرد: عشق بیهوده است.
عشق در مقام نیستی قرار می گیرد: عشق نیست است.
این سه واژه درست مفهومی را بیان می كنند مخالف مفهوم خود، وقتی در یك جمله اسنادی قرار می گیرند. ابتدا گفتیم: بیهوده نیست عشق اما حالا می گوییم عشق بیهوده است، نیست است
و این را باز از گزاره دیگری نتیجه می گیریم از گزاره «آن دو چشم و آن نگاه كه هیچ گاه ندیدم»
عشق بیهوده است زیرا دو چشم و نگاهی وجود دارد كه من هرگز ندیده ام
پس بیهوده
پس نیست
پس عشق
حالا كه بیهوده و نیست و عشق را در یك جمله قرار ندادیم به نتیجه ای درست مخالف نتیجه اول رسیدیم در قسمت اول گفتیم كه «بیهوده نیست عشق»
حال می گوییم: «عشق بیهوده است»
عبارت «آن چشم و نگاهی كه هرگز ندیدم وجود دارد» در هر دو حالت تغییر نمی كند یعنی بیهوده بودن و نبودن عشق را از یك عبارت واحد نتیجه گرفته ایم به زبان منطق:
«آن چشم و نگاهی كه هرگز ندیدم وجود دارد » آنگاه « بیهوده نیست عشق » و «آن چشم و نگاهی كه هرگز ندیدم وجود دارد» آنگاه «عشق بیهوده است»
اما این چیست
این چه نتیجه ای است
ما از گزاره اول به گزاره «عشق بیهوده نیست» رسیدیم و دوباره از همان به گزاره « عشق بیهوده است» رسیدیم و این در منطق، صورتی از برهان خلف است.
طبق برهان خلف اگر از یك فرض واحد دو نتیجه متضاد به دست آوریم باید نتیجه گرفت كه گزاره فرض نادرست بوده و در اینجا به حكم منطق جمله ها «آن چشم و نگاهی كه هرگز ندیدم وجود دارد» نادرست است
یكی از مثال های تاریخی و جالب در این مورد این است:
«اگر بدانی مرده ای، مرده ای زیرا بنا به تعریف علم، متعلق آن، جمله كاذب نمی تواند باشد
اگر بدانی مرده ای، نمرده ای زیرا مرده هیچ چیز نمی داند
بنابر این: نمی دانی مرده ای»7
در اینجا نیز باید گفت: چنین نیست كه «چشم و نگاهی وجود دارد كه من هرگز ندیده ام» به عبارتی آن چشم و نگاه وجود ندارد یا من آن را دیده ام آیا باید نتیجه را بپذیریم
اگر نگاه دقیق تری به برهان خلف بیاندازیم مشاهده می شود برهان خلف از اصل عدم اجتماع نقیضین به نتیجه فوق می رسد یعنی می پذیرد گزاره هایی كه نقیض یكدیگرند وقتی به هم عطف می شوند گزاره همواره نادرستی را می سازند. مثل اینكه بگوییم هوا ابری است و هوا ابری نیست.
البته در منطق فازی «FUZZY LOGIC» چنین گزاره هایی همواره نادرست نیست و بسته به درجه ابری بودن هوا درجه صدق تغییر می كند كه بحث دیگری است منطق كلاسیك این گزاره را نمی پذیرد و در نهایت به نادرستی گزاره فرض می رسد.
اما در تعیین صدق جمله ها در یك شعر آیا محكوم به پذیرش این اصلیم آیا باید بپذیریم كه دو چیز متناقض هیچ گاه در شعر نمی توانند كنار هم باشند و اگر باشند گزاره ای نادرست را می سازند
جواب من به این سئوال منفی است چرا كه این شعر در واقع در ذات خود نقیضین را اجتماع داده و یكی از ویژگی های شعر اینست كه در جایی از منطق LOGIC عدول می كند. ما مجبور به رد اجتماع نقیضین در این شعر نیستیم و برعكس آن را با آغوش باز می پذیریم، این تناقض از ابتدا در شعر آرمیده بود از همان اول كه ما در تعیین صدق جملات به مشكل برخوردیم می خواستیم از تناقض فرار كنیم و همین باعث می شد به نتیجه قانع كننده نرسیم ولی حالا می پذیریم كه عشق هم بیهوده است و هم بیهوده نیست.
بسیاری از راه ها در منطق و ریاضی و كلا علم برای فرار از تناقض تعبیه شده اند اما ما اینجا با كمال میل به طرف آن می رویم. عشق در حالی كه بیهوده نیست، بیهوده است.
در این شعر دو امر متناقض چنان در هم خفته اند كه گویی تمیز آنها ناممكن است.
زبان توانست ما را به درك و رویارویی چیزی كه از آن می گریزیم و از درك آن عاجزیم یاری كند و اگرچه نتیجه به دست آمده با منطق سازگار نیست اما ما نیز اصراری به سازگاری نداریم.
این نتیجه در اسطوره ها MYTHS و به خصوص اسطوره های شرق بسیار به چشم می خورد.
در این اسطوره ها آمیزش دو امر متناقض به خوبی نمایان است چنان اهریمن و اهورا كه در رحم زروان درهم غنوده بودند و میل به آفرینش، میل به زایش و میل به حكومت از هم جدایشان كرد و بیرونشان انداخت. 8 با این تحلیل حداقل توانستیم نشان دهیم چطور شعر می تواند با تمام تحلیل های منطقی از آن فرار كند و چه بسا مثالی بود برای تفاوت دو واژه MYTHOS و LOGOS و شاید دلیلی برای آنان كه می خواهند بدانند چرا افلاطون فیلسوف، شاعران را از مدینه فاضله خود بیرون انداخت.
اینجا هم دو امر متناقض به خوبی در هم آرمیده اند و چندان به ارزش گذاری نیازی ندارند و گاهی كه ما در پی زایش و آفرینش مفهوم هستیم این دو را فرا می خوانیم از هم جدایشان می كنیم كه پی ببریم از هم جدا نیستند.
دیدیم كه قسمتی از این شعر رجوعی است به سنت شعر فارسی اما نه لزوما هم ساز و هم نوا با آن كه بیشتر انتقادی است جدی بر مفاهیم كلیشه شده شعر فارسی و تا كسی ژرف به سنت خویش ننگرد نخواهد توانست قدمی از آن پیشتر بگذارد.
تنها به گفته ای از ابوحامد غزالی بسنده می كنم:
«بایقین دریافتم كه هیچ كس نمی تواند بر فساد هر دانشی پی ببرد مگر اینكه آن دانش را نیكو بیاموزد و با داناترین آن دانش برابری كند سپس بر دامنه معلوماتش بیفزاید و از مرز های علمی آنان درگذرد و به حقیقت هایی دست یابد كه طرفداران اصلی آن علم هنوز نتوانسته اند به كنه آن دست یازند. هرگاه چنین امكاناتی میسر شد شخص می تواند به نقد آن دانش بپردازد» 9
و اما همچنان چشم هایی ما را نگرانند ...
منابع :
1 مشتی نور سرد ضیاء موحد اكنون 1379
2 فروغی بسطامی غزلیات درج
3 خواجوی كرمانی غزلیات درج
4 وحشی بافقی دیوان وحشی بافقی درج
5 در مورد درستی یا نادرستی این تركیب شرطی در منطق چنین آمده كه هرگاه عبارت مقدم درست و تالی نادرست باشد این تركیب ارزش نادرست می یابد. در غیر این صورت ارزش تركیب درست است برای فهم بیشتر عبارات منطقی كه در این مقاله آمده می توانید به كتاب های منطق ریاضی یا كتاب درآمدی بر منطق جدید ضیاء موحد انتشارات علمی و فرهنگی رجوع كنید.
6 اشاره به تعریف ارسطو در كتاب متافیزیك: «گفتن از آنچه هست كه نیست یا از آنچه نیست كه هست كاذب است. اما گفتن از آنچه هست كه هست یا از آنچه نیست كه نیست صادق است».
7 ضیاء موحد از ارسطو تا گودل هرمس چاپ اول1382
8 ر.ك. پژوهشی در اساطیر ایران مهرداد بهار
9 ابوحامد غزالی شك و شناخت ترجمه صادق آینه وند
علیرضا پورمسلمی