تبیان، دستیار زندگی
امروز من تو خونه مون یک مهمون هم سن و سال خودم داشتم. بهرام مادرش مریض شده بود و باید به مطب دکتر می رفت. مامانش اونو به خونه ی ما آورد تا تنها نباشه.
عکس نویسنده
عکس نویسنده
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

ماجرای من و بهرام
بازی

امروز من تو خونه مون یک مهمون هم سن و سال خودم داشتم. بهرام مادرش مریض شده بود و باید به مطب دکتر می رفت. مامانش اونو به خونه ی ما آورد تا تنها نباشه.

مامانم به من گفت که از دوستم پذیرانی کنم و باهاش بازی کنم.

منم همه ی اسباب بازی هام رو آوردم و اونایی را که کهنه تر بود به بهرام دادم تا بازی کنه.

بهرام خیلی دلش می خواست با آدم آهنی جدیدم بازی کنه ولی من اصلاً دلم نمی خواست اون رو بهش بدم، چون اونو خیلی دوست داشتم.

بهرام از دست من خیلی ناراحت شد و دیگه باهام بازی نکرد.

یک ساعت بعد مامان با یک ظرف پر میوه و خوراکی به اتاقم اومد و با بهرام صحبت کرد. مامان متوجه شد که بهرام خیلی ناراحته. بعد از اتاقم بیرون رفت و منو صدا کرد.

ازم پرسید که بهرام چش شده؟ چرا انقدر پکر و ناراحته؟

منم برای مامانم ماجرا رو تعریف کردم و مامانم با مهربونی بهم گفت: عزیزم آدم اون چیزایی رو که برای خودش دوست داره باید برای دیگران و دوستاش هم دوست داشته باشه. تو نباید این کارو با بهرام می کردی چون اون دوستته و از همه مهم تر الان مهمان تواِ. پس اگه حرفام رو قبول داری برو تو اتاق و از دلش دربیار.

منم که از کار خودم پشیمون شده بودم به اتاق رفتم و از بهرام عذرخواهی کردم و بعد با آدم آهنیم با هم بازی کردیم.

 نعیمه درویشی

بخش کودک و نوجوان تبیان


مطالب مرتبط:

درسی از طبیعت

یک درس تازه

کتابدار کوچولو

مهمانی ساده اما صمیمی

مرغابی عجول

وقتی هوا خوب نیست، هواشو داشته باش

مشاوره
مشاوره
در رابطه با این محتوا تجربیات خود را در پرسان به اشتراک بگذارید.