آمدم، تو بودی، اما قسمت نبود
کاریکلماتورهای مهدی فرجالهی
کاریکاتوری که با کلمات شکل میگیرد؛ این فرم نسبتا تازهای در طنز است که مورد استقبال طنزنویسان و مخاطبانشان قرار گرفته است. به خصوص که روزگار ما، روزگار سرعت است و مینیمالیزم، بر تمامی قالبهای هنری سایه انداخته است...
غزل خداحافظی
قافیه را باخته بود
در غزل خداحافظی
قسمت
آمدم
تو بودی
اما قسمت نبود
اجل
اجلش رسید
اما
خودش هنوز نرسیده بود
عشق
عشقم کشید
اما
خودم نکشیدم
باد
نمی خواهم میله باشم، پرچم باشم
می خواهم باد باشم، آزاد باشم
ماه
از لای برگهای درختان ستاره چکه می کند
در این غربال
اسیر مانده است ماه
زبان مادری
زبان مادری گوسفند دوحرف دارد: ب و ع
اما زبان مادری من حرف ندارد
استقبال
به استقبالت
چشم را هم آب و جارو کردهام
تا تو زیباتر بیایی
طوفان
باد می آمد و طوفان می رفت
تا کلاه از سر ما بر دارد
طول عمر
از روی پل عابر پیاده
عرض خیابان را به طول عمرم اضافه میکنم
نگاه
دریغا نگاهت
دست به دست می شود
صبح بهاری
قلبی که درون سینه دارم
گنجشک ترین صبح بهاری است
راننده
جادهی ناهموار
رانندهی عجول را دست میاندازد
سوگ
مغازه تعطیل است
به خاطر غم از دست دادن وجدان
به سوگ این فقدان
پیمانکار
ستونها رژیم گرفته بودند
پیمانکار سنگینتر شود
تاب
تاب بیتاب بود
بچهها بزرگ شده بودند
حالا مغزشان تاب پیدا کرده بود
اشک
این طرف اشک غم
آن طرف اشک شوق
زندگی در میان اشکهای من شناور است
غلاف
چشمانت را غلاف کن
قلبم ضدگلوله است
درخت
تنها ثمرش
سایه بود
درخت خشکیده
بخش ادبیات تبیان
منبع: لوح