تبیان، دستیار زندگی
با خروج رضاشاه از صحنه سیاسی كشور، یك بار دیگر تمركز قدرت از میان رفت و دوره تازه‌ای در تمركز زدایی در ساختار قدرت سیاسی كشور آغاز شد.
عکس نویسنده
عکس نویسنده
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

دوره حاكمیت دوگانه (1332-1320)


با خروج رضاشاه از صحنه سیاسی كشور، یك بار دیگر تمركز قدرت از میان رفت و دوره تازه‌ای در تمركز زدایی در ساختار قدرت سیاسی كشور آغاز شد.

تعبیر پیتر آوری از شروع این دوره چنین است:

رضاخان و محمدرضا شاه

«تا هنگامی كه رضاشاه به مثابه یك فرمانده دسته موزیك نظامی، «تعلیمی» خود را به دست داشت، طبل زنهایی كه نمی‌توانستند حركت دست او را دنبال كنند، به دلیل ترسی كه از او داشتند، خاموش می‌شدند. تنها صدایی كه به گوش می‌رسید، صدای طبل كسانی بود كه توانسته بودند در تحت فرمان او با اطمینان طبل خود را بنوازند. وقتی كه تعلیمی از دست رضاشاه افتاد و او از صحنه ناپدید شد، هر طبل زن دوباره خود را آزاد یافت تا طبل كوچك خود را ـ هر طور كه دلش می‌خواهد ـ به صدا درآورد؛ یا دست‌كم آن را با آهنگی بزند كه رهبر گروه سیاسی‌اش می‌پسندید.» 1

گرایش اساسی سیاست و حكومت در ایران در جهت تكوین ساخت دولت مطلقه در سال‌های بعد از سقوط ر ‍ ژیم رضاشاه دچار گسست گردید و در نتیجه منابع قدرت تا اندازه زیادی پراكنده شدند و میزانی از مشاركت و رقابت سیاسی در بین الیت‌های شهری پدیدار شد. نیروهای سیاسی سركوب شده قدیم بویژه خوانین، روسای قبایل، روحانیون و اشراف قدیم همراه با نیروهایی كه در عصر نوسازی پدید آمده بودند، آزاد شدند. با از میان رفتن تمركز منابع سیاسی نوعی پلورالیسم در ساخت قدرت پدیدار گردید. با فروپاشی نظام مطلقه رضاشاه كار تجدید و بازسازی دولت مطلقه از 1320 تا 1340 به طول انجامید. طبعا عامل اصلی تجدید مبانی دولت مطلقه دربار سلطنتی بود كه در طی دوران 20 ساله به تدریج رقبای سیاسی را كه یكی پس از دیگری از صحنه خارج كرد.

در طول سال‌های 20 تا 32 سه نهاد در هم تنیده دربار، ارتش و بوروكراسی به مثابه پایه‌های اقتدارگرایی متمركز سلطنت، تفكیك شد و نوعی توزیع و توازن قوا به وجود آمد كه تا اوایل دهه 30 تداوم یافت. به گفته فخرالدین عظیمی:

«كوشش برای جدا كردن این نهادها از یكدیگر [دولت و دربار از یك سو، و ارتش و دربار از سوی دیگر] 12 سال [20 تا 32] به طول انجامید؛ كوششی كه سرانجام با كودتای 28 مرداد 1332 عملا ناتوان ماند.» 2

طی این سال‌ها، تعدد و تنوع كانون‌های قدرت و محدودیت اقتدار سلطنت، یك بار دیگر توزیع قدرت و اعمال قانون اساسی در تضمین این تمركزگرایی را تبلور بخشید.

«تعدد مراكز قدرت و تبلیغات فراوان پیرامون وجه [محمدرضا] شاه جوان به عنوان پادشاهی بیطرف كه قصد دارد مطابق قانون اساسی سلطنت كند، كاربرد قدرت را از سوی او محدود می‌ساخت. ترتیبات سیاسی جدید و جو موجود، سلطنت را واداشت تا ظاهری تدافعی به خود گیرد و به جز سلطه‌ای كه بر ارتش داشت، در عملكرد خود از حركت‌های محتاطانه و معمولاً منفی فراتر نرود.» 3

از مهمترین اهداف شاه در این دوره، تسخیر كامل مجریه بود تا به واسطه آن، هم فرماندهی كل قوا را اعمال نماید و هم اهرم‌های قدرت مجلس (از قبیل سئوال‌های نمایندگان، استیضاح دولت و دادن آراء مخالف) را ضعیف كند

با سقوط دولت رضاشاه،‌ ظاهرا اساس نظام استبدادی در هم فرو ریخت و قدرت شاه و دربار كاهش یافت، اما از نظر نهادی سلطنت جایگاه خود را همچنان به عنوان عالی‌ترین مرجع برای اعطای حمایت و نیز مقام و موقعیت حفظ كرد [زیرا] شاه همراه با خانواده و اطرافیانش از نظر ساختاری در موقعیتی قرار داشت كه قادر بود دسته‌بندی‌های مبتنی بر حمایت و وابستگی و جریان توزیع غنایم سیاسی را تحت كنترل داشته و كسی را یارای رقابت موثر با او نبود. « از طرفی سقوط یك دولت استبدادی سبب تغییر نظام استبدادی نمی‌شد. چون نه بدیلی برای این نظام متصور بود، نه ضابطه و مكانیسم مستقری برای انتقال قدرت وجود داشت.» 4

در 10سال اول (30-1320) نظام سیاسی متكثر و كم و بیش مبتنی بر اجرای قانون اساسی بود. در نتیجه پارلمان مهمترین نهاد سیاسی به شمار می‌رفت. در همین دوران دربار سلطنتی چندان قدرتی نداشت و بسیاری از امتیازات خود را از دست داد. برخلاف گذشته مجلس به جای دربار كار تعیین وزراء را بر عهده گرفت. در انتخابات مجلس چهاردهم پس از سقوط رضاشاه دربار نتوانست هیچ گونه نفوذی اعمال كند. ولی بعداً به دلایل چندی قدرت دربار فزونی گرفت. تسخیر آذربایجان و كردستان پس از خروج روس‌ها موقعیت شاه و ارتش را تقویت كرد. شاه همچنین با گرفتن كمك‌های نظامی از ایالات متحده آمریكا به تقویت و تجهیز ارتش به عنوان ابزار قدرت خود پرداخت. همچنین وی توانست با تشكیل مجلس موسسان در سال 1328 كه در ماده 48 قانون اساسی تجدید نظر به عمل آورد، حق انحلال مجلس را كسب كند. بدین‌سان تا زمان پیدایش جبهه ملی دكتر محمد مصدق و جنبش ملی کردن نفت قدرت دربار رو به افزایش بود.

رضاخان-رضاشاه

به گفته آبراهامیان از سقوط سلطنت نظامی رضاشاه در شهریور 1320 تا آغاز سلطنت نظامی محمدرضا شاه در مردادماه سال 1332 قدرت در بین پنج قطب جداگانه دست به دست می‌شد: دربار‌، مجلس، كابینه، سفارتخانه‌های خارجی و مردم. البته در هر كدام از این مراكز قدرت، كشمكش‌های درونی خاصی وجود داشت. دربار، مشاوران غیرنظامی خواهان دموكراسی مشروطه حقیقی و افسران ارتش علاقمند به ایجاد دوباره استبداد قدرتمند را در بر می‌گرفت. مجلس به جناح‌های محافظه‌كار، لیبرال، تندرو و نیز طرفدار انگلیس، آمریكا و شوروی تقسیم می‌شد. كابینه، وزرایی را در بر می‌گرفت كه مقام خود را به دربار و یا یكی از جناح‌های مجلس و یا به قدرت‌های خارجی مدیون بودند ... همزمان با فرصت یافتن احزاب سیاسی برای تهییج بسیج و نمایندگی گروه‌های نفوذ گوناگون مردم نیز به سرعت به نیروهای اجتماعی رقیب تقسیم شدند. 5

به هر حال، طی سال‌های 32-1320 (دوره اول حكومت محمدرضا شاه پهلوی) نوعی كشمكش، میان دربار و مجلس وجود داشت. این تنش، تا قبل از ترور شاه و تجدید نظر در قانون اساسی، به سود مجلس شورای ملی بود؛ اما بین سال‌های 32-1327 برای مجلس و دربار، نوعی توازن فراهم شد. متعاقب ترور شاه و بازگشت او از لندن، با تشكیل مجلس موسسان و تجدید نظر در قانون اساسی مشروطیت، مجلس سنا بوجود آمد و بدین ترتیب میزانی از ضعف دربار كاسته شد؛ البته به موجب نصّ صریح ماده دوم متمم قانون اساسی و ماده 47 آن، ایجاد مجلس سنا شرط تحقق مشروطیت و همچنین ضامن صحت قانونگذاری مجلس شورای ملی نبود. 6 پس از این جریان، املاك پهلوی اول بطور قانونی در اختیار محمدرضا شاه پهلوی قرار گرفت. با ادغام مجدد ژاندارمری و ارتش؛ و افزایش بودجه و هزینه‌های نظامی؛ و نیز ترور سپهبد رزم آرا، نظارت شاه بر ابزار اجبار كننده قوی‌تر شد و بدین وسیله، مداخله دربار در مكانیزم‌های قدرت بالا رفت.

به هر حال، طی سال‌های 32-1320 (دوره اول حكومت محمدرضا شاه پهلوی) نوعی كشمكش، میان دربار و مجلس وجود داشت

از مهمترین اهداف شاه در این دوره، تسخیر كامل مجریه بود تا به واسطه آن، هم فرماندهی كل قوا را اعمال نماید و هم اهرم‌های قدرت مجلس (از قبیل سئوال‌های نمایندگان، استیضاح دولت و دادن آراء مخالف) را ضعیف كند. هر چند كه نخست وزیرانی چون ساعد، بیات و هژیر به منزله مهره‌های اجرایی دربار بودند؛ ولیكن شاه در مقابل افرادی چون قوام السلطنه، رزم آرا و نخست وزیر دموكراتیك، دكتر محمد مصدق توانمندی موثری نداشت. او علاوه بر دارابودن ضعف فكری و تزلزل روحی و تاثیرپذیری منفعلانه از پدر خود، به توهّم قدرت گرفتار بود. او، به قدرت شخصی عشق می‌ورزید و به موجب ترس قدرت (كه احتمالا انواع مختلف فساد ناشی از ترس است) به دیگران اعتمادی نداشت. با این اوصاف، وی رویه خودكامگی را پیش گرفته بود و فقط به پشتوانه‌های روانی خود؛ یعنی اشرف پهلوی، ارنست پرون و اسداله علم اهمیت می‌داد. نخبگان سیاسی وابسته هم، برای كسب منفعت و ارتقاء قدرت، توصیه‌های شاه را جدی گرفته و در صورت احساس خطر، نظر و عمل خود را تعدیل می‌نمودند.

نتیجه : ویژگی اصلی این دوره، كاهش و سپس افزایش قدرت دربار، افزایش و متعاقباً كاهش قدرت مجلس؛ و بالاخره كنترل نسبی دربار بر مجریه و ابزار اجبار كننده بود كه البته با كودتای 28 مرداد 1332 ساختار قدرت محمدرضا شاه پهلوی تركیب جدید به خود گرفت.

فهرست منابع :

1-  پیتر آوری، تاریخ معاصر ایران،‌ جلد اول،‌ از تاسیس تا انقراض سلسله قاجاریه، ترجمه محمدرفیعی مهرآبادی، چاپ دوم، تهران:موسسه‌مطبوعاتی عطائی، 1369، صص491- 490.

2-    فخرالدین عظیمی، بحران دموكراسی در ایران 1320-1332، ترجمه عبدالرضا هوشنگ مهدوی و بیژن نوذری، تهران: نشر البرز، 1372، ص29.

3-    همان، ص34.

4-    محمدعلی همایون كاتوزیان، استبداد، دموكراسی و نهضت ملی، تهران: نشر مركز، 1372، ص10.

5-  یرواند آبراهامیان، ایران بین دو انقلاب: درآمدی بر جامعه‌شناسی ایران معاصر، ترجمه احمد گل‌محمدی و محمدابراهیم فتاحی، چاپ یازدهم، تهران: نشر نی، 1384،ص 208.

6-    جامی، گذشته، چراغ راه آینده است، چاپ پنجم، تهران: ققنوس، 1367، ص522.

علی جان مرادی جو

بخش تاریخ ایران و جهان تبیان