تبیان، دستیار زندگی
فكر می كنید چه تفاوتی بین سریال به هم پیوسته، برنامه های شبانه و یك كار اپیزودیك هست؟ سئوال های سخت می كنیدها. (می خندد). شما كه از كارهای سخت استقبال می كنید. بله حرف ها و كارهای آسان، انگیزه ای در آدم ایجاد نمی كند، شوقی ...
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

گفتگو با داریوش فرهنگ( بخش پایانی)


فكر می كنید چه تفاوتی بین سریال به هم پیوسته، برنامه های شبانه و یك كار اپیزودیك هست؟

سئوال های سخت می كنیدها. (می خندد).

شما كه از كارهای سخت استقبال می كنید.

بله حرف ها و كارهای آسان، انگیزه ای در آدم ایجاد نمی كند، شوقی را برنمی انگیزد و كنجكاوی ها را تلنگر نمی زند. در این دریای «بیكران هنر» آنقدر ناشناخته هست كه شناخته هایش بسیار بسیار اندك جلوه می كنند و حقیقت را بخواهید من به مصداق غواصی هستم كه معلوم نیست در آن دریا دنبال چه می گردم. تنها عشق است كه به من و به كارم معنی می دهد.

عشق در دانه است و من غواص و دریا میكده / سر فرو بردم در آنجا، تا كجا سر بركنم.

بی آنكه بخواهم كار دیگر همكارانم را مورد بحث و نظر قرار بدهم سعی می كنم به شكلی گذرا تفاوت ها را بگویم. كارهای سریالی به هم پیوسته كه یك داستان دنباله دار دارد اغلب ملودرام هایی هستند كه محور اصلی آنها پسر و دختری است كه اتفاقی با هم آشنا می شوند و به هم دل می بندند و كلی دست انداز را باید رد كنند تا در پایان با موافقت و مخالفت این و آن به هم می رسند و یا نمی رسند.

ملودرام ها عموما یك قصه احساساتی دارند كه زائیده خیال اند و تماشاگر هم علاقه مند است زندگی آنها را به صورت هفتگی دنبال كند تا مبادا چیزی را از دست بدهد. این نوع سریال ها كه لازمه كانال های مختلف تلویزیونی در سراسر جهان است اگر پرداخت خوبی هم داشته باشند در همه جا طرفداران بسیار دارد. مردم خسته از رنج و معضلات روزانه می خواهند دختر به پسر برسد و غیره فرصت و مجالی برای پرداختن «به خود» و مسائل «خود» ندارند. شاید هم علاقه ای نداشته باشند كه یك بار در زندگی خودشان را تجربه كنند و یك بار هم در یك سریال شاهد آن باشند. راستش قصه ها عموما تكراری است و صرفا در پرداخت كارگردان است كه رنگ تازه می گیرد و جلب توجه می كند. دست اندازها، تعلیق های هفتگی ظاهرا باعث دنبال كردن سریال تا هفته آینده می شود. به یاد بیاوریم چند نمونه بسیار موفق از نظر جلب تماشاگر و نه محتوا و ظرافت هنرمندانه تلویزیونی ایرانی و خارجی را از اوشین و روزهای زندگی گرفته تا...


برنامه ها یا سریال های هر شبی چطور؟

راستش مد می شود، سریال های شبانه طنز هم تماشاگر خودش را دارد. یك جور خودش را به دلیل مهمان هر شب خانه ها، به تماشاگر تحمیل می كند. خوب و بد آن آنقدر مهم نیست كه تحمیل شدن آن. بارها اتفاق افتاده یك سریال شبانه طنز از قسمت پنجاه راه می افتد و هنوز سر و شكلی بنیادی نگرفته تمام می شود. همه چیز شتاب زده و عجولانه است.

غالبا «ایده ها»ی خوب فدای پر كردن وقت برنامه می شود. توقع و سلیقه ما را هم خود برنامه ها می سازند. جایگاه و پایگاه آنها را هم خودشان به ما نشان می دهند. گاهی این برنامه های شبانه خوب جواب می دهد و گاهی هم به لودگی كشانیده می شوند و... اگر قرار باشد همان شیوه در انتخاب «موضوع» و همان «سهل انگاری» در «پرداخت» باز هم تكرار بشود دیگر جواب نخواهد داد. طرح تازه با پرداخت تازه تر و جان دارتر می خواهد، بد نیست حداقل نیم نگاهی به مردم و جامعه و مسائلشان داشته باشند. در لازم بودن این برنامه ها از تلویزیون كسی تردیدی ندارد اما در نوع نگاه آن باید تامل كرد.

كارهای اپیزودیك را می توان هر هفته دید و یا ندید. از كل قصه چیزی از دست نمی رود. كارهای اپیزودیك در اجرا و در انتخاب موضوع بسیار سخت تر و پیچیده تر است. اگر قرار باشد هر كدام از داستان ها را به شیوه سینمایی و نه استودیویی و تئاتری با میزانسن های رو به دوربین و زحمت كم در جا به جایی دوربین انجام بدهی كاری طاقت فرسا در پیش داری. هنوز از آدم ها و محل های فیلمبرداری یك قصه خلاص نشده ای باید بلافاصله با آدم ها و خانه ها و خیابان ها و محل های تازه تری روبه رو شوی. حالا یك وجه بسیار عاطفی هم به آن اضافه كنید. تازه با آدم های یك قصه آشنا شده ای و با آنها ارتباط عاطفی پیدا كرده ای كه باید بلافاصله با عاطفه های تازه تری روبه رو شوی، هنوز در حس و حال آن سرباز صفر تركمنی هستی كه باید به سراغ مدیر مدرسه كودكان استثنایی بروی، هنوز آن دكتر جراح كه غرق كارش، خانواده اش را نمی بیند، خوب جا نینداخته ای كه باید سراغ شاگرد نانوایی بروی كه می خواهد با جایزه ای كه در مسابقه رادیو برده راهی كربلا بشود. هنوز دختر جوان فریب خورده را جا نینداخته ای كه باید سراغ فلان ناخدای ورشكسته ای بروی كه نمی خواهد غرورش را از دست بدهد و... خب تو برای اجرای هر داستان چقدر فرصت داری بودجه و امكانات تو در چه حد است همین جا می خواهم درباره تفاوت هم «كارهای تاریخی» با «بودجه های ناپیدا و مدت زمان طولانی» و كارهای معاصر صحبت كنم. موافقید ؟


بفرمایید.

در تلویزیون سال ها است كه رسم بر آن شده كه سریال ها را برحسب بودجه و نه كیفیت درجه بندی می كنند. الف ویژه، الف، ج، و... الف ویژه برای كارهای تاریخی است.

سئوال اینجا است كه «پرداخت» یك كار تاریخی با یك كار معاصر فرق می كند همین جا به شما می گویم كه پرداخت یك كار معاصر و واقعی بسیار سخت تر و پیچیده تر است. شخصیت پردازی و اشارات تاریخی در یك كار تاریخی چندان موفق نیست. شخصیت ها و سروشكل شهر و تاریخ و دوره آن بیشتر خیال پردازی است و نمونه واقعی ملموس و قابل رویتی نداشته اند كه بتوانی به مستند بودن آن تكیه كنی.

در یك كار معاصر «اصل» از «بدل» به سرعت قابل تشخیص است و همین نكته كار را حساس تر می كند. اسب و كلاه و شمشیر و تفنگ و ماشین های قدیمی تنها دلیل خرج بالای سریال های الف ویژه می تواند باشد بعد از انقلاب تلویزیون بودجه های «بزرگ» با نتیجه های «كوچك» كم نداشته است. سریال های تاریخی «خوب» هم داشته ایم كه راهگشا بوده اند و ظرفیت ها را به استاندارد رسانده اند. در همه زمینه های تهیه و تولید و كارگردانی و بازیگری و طراحی سرمشق بوده اند اما از استثنایی كه بگذریم غالبا كارهایی فاقد حساسیت هنرمندانه و سلیقه بصری بوده اند. خوشبختانه این موج دارد راه می افتد كه كار را باید به دست كاردان سپرد و دیگر «سیاه مشق» را به حساب «تجربه» نگذاشت.

سیاه مشق كردن یعنی یك نفر راه بیفتد و برود تا سرش به سنگ بخورد و برگردد تا نفر بعدی و بعدی و بعدی... اما «تجربه» كردن یعنی یك قدم از نفر «قبلی» جلوتر رفتن. من نمی گویم سریال تاریخی نباید باشد و اتفاقا بسیار لازم است كه حافظه تاریخی فراموش شده را كتبی یا شفاهی فرقی نمی كند از طریق یك سریال جانانه به تماشاگر نشان بدهیم، ما كه هستیم كه بوده ایم چه كرده ایم و چه می كنیم من نمی گویم سریال های به هم پیوسته یا برنامه های شبانه نباشند. هیچ كس این حق را ندارد كه برای دیگری تصمیم بگیرد كه چه می خواهد و چه نمی خواهد. كسی قیم نمی خواهد. همه چیز باید به عهده تماشاگر سپرده شود تا انتخابش را بكند. اما می گویم حالا دیگر نمی توانیم هر كار شلخته و فاقد ظرافتی را به اسم سریال یا برنامه به تماشاگر بدهیم.


از همان ابتدا اپیزودهای مختلف را نوشته بودید؟

نه. اول یك طرحی بود از مهدی هاشمی كه یك داستان ملودرام به هم پیوسته و جذاب هم داشت اما طی جلسات مختلفی كه با تهیه كننده محمد مسعود و مدیر گروه فیلم و سریال آقای تخت شید داشتیم به نتیجه رسیدیم كه بهتر است اپیزودیك باشد تا بیشتر بتوانیم به هدف مان نزدیك بشویم. طرح تازه ای ریختم و بعد نویسنده آقای جابر قاسمعلی را خبر كردیم و دست به كار شدیم.


چه موانعی سر راه داشتید؟

مانع اول آن بود كه می خواستیم داستان ها واقعی باشند. وقتی توی تیتراژ عنوان می شود براساس داستان های واقعی كار سخت تر می شود، تماشاگر به دنبال ما به ازای واقعی می گردد و دیگر كلاه سرش نمی رود كه یك چیز غیرواقعی را به او نشان بدهند. از لباس و اشیا و محل ها گرفته تا پرستار و نانوا و خانه دار و كارگر و سرباز و دكتر و... او همه را هر روز دوروبرش می بیند، آنها را می شناسد و خودش و یا فامیل و دوست و آشنایش نمونه های واقعی و ملموس را دیده.


مانع بعدی.

می خواستیم تقریبا همه جور آدمی از اقشار مختلف جامعه در قصه هایمان داشته باشیم و مانع بعدی از وقتی شروع شد كه این آدم ها می بایست به نوعی شنونده رادیو باشند. رادیویی كه محور ارتباطی آدم ها بود، یك جور وحدت را در همه جا به وجود می آورد. ممكن است به اندازه یك سریال معمولی با قصه دنباله دار یا شبانه تماشاگر نداشته باشد اما طی برخوردی كه اینجا و آنجا دارم و آماری كه شنیده ام پرمخاطب بوده و برایم بسیار لذت بخش است كه در برخورد با آنها احساس همدلی و همدردی و مهمتر از آن احساس نوع دوستی را در قبال شخصیت های كار دریافت كرده ام.

خب همه ما مال همین آب و خاكیم و نمی توانیم یك چهاردیواری دور خود و مسائل خودمان بكشیم و كاری به این و آن نداشته باشیم. ما نمی توانیم نسبت به مسائل اجتماعی و بحران هایشان بی تفاوت باشیم. نمی توانیم این همه بی عدالتی و اختلاف طبقاتی را شاهد باشیم و عكس العملی نشان ندهیم. ما سعی كردیم در كارمان از آن زن كارگری كه در خانه این و آن كار می كند و با هزار مشقت با سیلی صورتش را سرخ می كند تا آبرومند باشد اما دائما مورد هجوم اطرافیانش قرار می گیرد حرف بزنیم تا آن معلم بازنشسته ای كه بعد از سی سال خدمت هنوز باید برای خرید یك اتومبیل قسط بپردازد و دچار مسئله بشود تا سرباز و پرستار و پدر و مادری سالخورده كه بعد از مدت ها از شهرستان به تهران می آیند تا فرزندان و نوه هایشان را ببینند. اما حتی یك لحظه، آنها برایشان وقت نمی گذارند و...

خب از نوجوان و جوان و زن و مرد گرفته تا سالخوردگان را نشانه رفته ایم تا همه جور تماشاگری داشته باشیم. طبیعی است هر قسمت با یك قشر كه درگیر آن است ارتباط بیشتری برقرار می سازد اما هدف نهایی همدلی و نوع دوستی برای همه بوده است.


به نظر می رسید مخاطبان كار شما در هر قسمت متغیر باشند و بخشی از تماشاگران شما ثابت نباشند.

بله این امكان وجود دارد. خب هفته دیگر را می بینید. خاصیت كار اپیزودیك همین است. البته در فصل تابستان آن هم ساعت ? شب زمان خوبی برای پخش یك سریال نیست. هنوز مردم بیرون از خانه هستند و تا بیایند و آبی به سر و صورت بزنند و شامی بخورند ساعت ?? می شود. با همه مواردی كه عنوان شد تماشاگر پیگیر هم زیاد داشته، البته تماشاگر سهل پسند ممكن است حال و حوصله دیدن یك كار جدی و اجتماعی و گهگاه تلخ را نداشته باشد اما با اندكی تامل متوجه می شویم اگر توانستیم از خودمان فرار كنیم از مسائل خودمان هم می توانیم روی برگردانیم و در آینه او را تماشا نكنیم. واقعیات دوروبر ما بسیار خشن تر و گزنده ترند اما سعی كردیم در انتهای هر قسمت روزنه ای، كورسویی از امید را بدهیم تا همه چیز تلخ و سیاه تر از آنچه هست نشود.


قصه های هر قسمت را برحسب تحقیقات به دست آوردید یا تجربیات چند ساله ای است كه در اجتماع با آن روبه رو شده اید؟

هر دو با هم، وقتی قرار شد داستان واقعی بسازیم یعنی با آدم ها و محیط واقعی روبه رو هستیم از هرگونه تظاهرات نمایشی و آرتیست بازی پرهیز كردیم تا قابل باورتر باشد. وقتی آدم های قصه از قشرهای مختلف را انتخاب كردیم آن وقت دنبال قصه اش می رفتیم. قصه ها از دل خود آدم ها بیرون می آمد، از روی شنیده ها، دیده ها، تحقیقات و تجربیات نویسنده و من و تهیه كننده بوده است.


برخلاف مجموعه های قبلی تان شما در «راه شب» بیشتر از چهره های ناشناس استفاده كرده اید. چرا؟

بله تقریبا نود درصد بازیگران ناشناس و ناآشنا بودند. حتی تعدادی از آنها برای اولین بار بود كه جلوی دوربین می رفتند. خب وقتی ما اعلام كردیم براساس داستان های واقعی نمی توانستیم «واقعیت» را «بازی» بكنیم. تلاش كردم واقعیت را «زندگی» بكنم نه آنكه ادای آن را دربیاورم. خیلی كار پیچیده می شد اگر مثلا بازیگر معروفی را به جای نانوا، كارگر، یا دانشجویی شهرستانی بگذاریم كه در شهر تهران در میان انبوه برج های بی قواره كه مثل قارچ سبز شده دنبال یك وجب جا بگردد تا سرش را روی بالین بگذارد... برای تماشاگر قابل باور نمی شد.

«بازی» آن می شد و من می خواستم از «بازی» كردن پرهیز كنم و به «زندگی» كردن یك نقش برسم. خب اغلب جواب داده و بعضی جاها خیلی خوب جا نمی افتد. اما در نهایت ترجیح دادم از همه كسانی استفاده بكنم كه هرگز فرصتی به دست نیاورده بودند.

در ادامه همان «پارتی»بازی كه ابتدای گفت وگو داشتیم... خب حداقلش آن است كه حدود سی بازیگر زن و مرد به جامعه تلویزیون و سینما معرفی كرده ایم. آنها كه توانستند استعدادشان را متبلور كنند ادامه می دهند و آنها كه نتوانستند از این فرصت به درستی استفاده كنند باید مترصد فرصت های بعدی باشند. شاید اگر در تیتراژ اعلام نكرده بودیم كه براساس داستان های واقعی است احتمالا حضور بازیگران حرفه ای رنگ و جلای بهتری به كار می بخشید...


بازیگران ناآشنا را چطور انتخاب كردید؟

ما اعلام رسمی یا آگهی در نشریات نداشتیم. هر چه بود از طریق دهن به دهن چرخیده بود كه فلانی هنرجو می پذیرد. نزدیك به هزار و پانصد زن و مرد آمدند و تست دادند و برای هر نقشی بیست نفر كاندید كردیم و بعد رساندیم به 5 نفر و سرانجام از بین 5 پنج نفر یك نفر را كه «مناسب تر» بود انتخاب كردیم. هرگز پارتی بازی در كار نبود. «مناسب بودن» برای یك نقش بیشتر از چشم و ابرو و سر و شكل و رابطه دخالت داشت.

در تمام دوران دانشجویی و قبل از تاسیس گروه تئاتر پیاده، كمتر كسی دست ما را گرفت، كمتر كسی روی خوش نشان داد، حتی در دوبله مرا تهدید كردند كه دیگر سروكله ام توی استودیوها پیدا نشود. همه چیز بسته و محدود و باندبازی بود. شاید می خواستم برعكس آن عمل بكنم و «فرصتی» به آنهایی بدهم كه هرگز «فرصتی» به دست نیاورده بودند. اشاره می كنم كه «اولویت» را به دانشجویان و فارغ التحصیلان همین رشته داده بودم...


روی عنوان «راه شب» تاكید داشتید از این جهت می گویم كه خود شب در همه قسمت ها نقش پررنگ و اساسی دارد.

بله. تمام قصه های ما در شب می گذرد. شنوندگان رادیو، شنوندگان راه شب هستند. علاقه شخصی من به «شب» بیشتر از «روز» است رمز و رازش، خلوت و سكوتش، ناشناخته هایش در تاریكی، فرصت پرواز دادنش به خیال و... اینها را دوست دارم. «روز» خیلی برملا و روشن است، همه چیز خودش را به تو تحمیل می كند. خلوت نداری، تامل نداری، تخیل هم نداری، روزهای زشت تابستان به كنار كه هرگونه تخیل را از تو می گیرد. اگر اسم بهتری پیدا می كردیم می گذاشتیم، اما كلمه «راه» و كلمه «شب» خیلی معانی ریز و درشت در خودش دارد. اگر دقت كرده باشید اكثر شخصیت ها در شب، راهی، سفری، حركتی یا عملی را آغاز می كنند و تا نزدیك های صبح به آخر می رسانند. به قول تیتراژ: شب كتابی است پر از راز نهان/ شرح آغاز و سرانجام جهان


و سئوال آخر، حالا كه سریال رو به اتمام است می خواهم نظر خودتان را بدانم. تا كجا موفق بودید چه احساسی دارید؟

اجازه بدهید قبل از اینكه احساس خودم را بگویم به چند نكته در این فرصت اشاره كنم. سریال سازی مثل یك «سفر» است به سرزمینی «ناشناخته»، این «سفر» خطر دارد، باد و باران و توفان دارد اما وقتی به مقصد می رسی، یك حس و حال خاصی پیدا می كنی. نفسی به راحتی می كشی و به دوردست ها خیره می شوی و به سرعت متوجه می شوی باید بار و بندیل را جمع كنی و خودت را برای سفری دیگر آماده كنی. شوخی نیست، نزدیك به سه سال گرفتار این سفر شده ای، دور از خانواده و... نزدیك به 9 ماه فیلمبرداری آن طول كشید. اندازه زاییدن یك «مادر».

«مادر» همه دردها، سختی ها، لذت ها و طاقت ها را طی می كند تا بچه اش به دنیا بیاید او در فكر زشتی و زیبایی بچه نیست. اول از همه «سلامت» او را می خواهد. من و گروه خوشحالیم كه كاری «سلامت» كردیم. از همان روزهای اول می دانستیم كه می خواهیم كاری متفاوت بكنیم و خودمان را برای همه جاده های سنگلاخ این سفر پررنج و پرلذت آماده كرده بودیم. از آنكه مسئول چای دادن بود تا تهیه كننده، همه و همه دست به دست هم دادند و سفر را آغاز كردند.

نمی گویم قله ای را فتح كرده ایم اما می گویم آغازگر آن بوده ایم. در پس هر قله ای، قله ای هست و بر سر هر چهارراهی، چهارراهی دیگر و...

بسیار سفر باید تا پخته شود خامی، سرزمین های ناشناخته آنقدر زیاد است كه اگر خداوند همچنان لطفش را از ما دریغ نكند و سلامتمان بدارد خیال داریم سفر بعدی را آغاز كنیم. در این سفر دوستان و همكارانی را كشف كردم كه بسیار همدل و همراه بودند.

اگر بخواهم از تك تك آنها صحبت كنم به درازا می انجامد، اما نمی توانم از فیلمبردار خلاق و پرهیجان و تدوین گر صبور و با منشی و آهنگساز خوش قریحه و با كمال و تهیه كننده فرهیخته و انسان و از دوست و همكارم جابر قاسمعلی كه می رود تا نویسنده خیلی خوبی برای تلویزیون و سینما شود، حرفی نزنم. همه و همه یكدل و یكصدا خودشان را برای كاری متفاوت آماده كرده بودند و نگران سختی ها و ضعف هایش نبودند. همه خوب می دانستند كه «جریان»سازی و «متفاوت» بودن حتما نقاط ضعف هم دارد. اما بالاخره گروهی باید این حركت را آغاز كند، نه؟


و احساس خودتان؟

یك احساس دور و ناپیدا است. لذت و رنج را با هم دارد. حالا كه كار تمام شده خوشحالم كه پاسخ وسوسه های اجتماعی ام را گرفته ام. همیشه بعد از هر كاری آدم با خودش فكر می كند می توانست بهتر از این بشود و این احساس لطف و جذبه هنر است. همیشه همه چیز می تواند بهتر باشد. كار ما آن نیست كه اشتباه نكنیم. كار ما آن است كه «كمتر» اشتباه بكنیم.


دلتان می خواست چه چیزی را عوض می كردید؟

راستش در پایان كار فهمیدم این شگرد «دیداری» كردن رادیو به جای «شنیداری»كردن آن چندان جواب نداد. حالا دلم می خواهد فقط صدای رادیو را می شنیدیم و هرگز آن را نمی دیدیم. «صدا» ما را با خودش و دنیای خودش به جاهای دورتری می برد. گاهی احساس می كنم رادیو مزاحم قصه ها است، نمی گذارد قصه ها به راحتی جلو بروند.

نمی دانم، شاید هم اشتباه می كنم. به هر حال احساس خودم را گفتم. بعضی ها هم از این شگرد خوششان آمد. نكته ای دیگر كه برایم بسیار هیجان انگیز و دل گرم كننده است این بود كه بیست و یك قصه را در «حالت»ها و «پرداخت»های متفاوت بیان كردم. هر كدام از آنها یك فیلم سینمایی بود. دوری تعمدی من از سینما مرا دچار آشفتگی نكرده بود. به نوعی دوازده فیلم سینمایی ساخته ام كه اضافه می شود به ده فیلم سینمایی قبلی ام.

گشت و گذار با آدم ها و احساسات مختلف در تهران و شهرستان ها برایم شوق انگیز بود. بعضی از قسمت ها را بیشتر دوست دارم. خیلی خوب از كار درآمده بودند. بعضی ها آنچنان پررنگ و جاندار نشدند. مگر در همه فیلم های بزرگان همه فیلم هایشان خوب بوده است چه رسد به من. كند وكاو در دنیاهای ناشناخته برای یك فیلمساز مهمتر از «موفقیت»ها است. من اغلب از شكست ها و بحران ها بیشتر چیز آموخته ام تا از موفقیت ها. موفقیت در این سن و سال و تجربه یك بازیچه است مثل كارت آفرین، صدآفرین، هزار و سیصدآفرین دوران كودكی در مهدكودك و دبستان، جایزه ها، فستیوال ها ندیده نیستم و تا به حال در پانزده فستیوال به خاطر دو فیلم خودم شركت داشته ام مربوط به دوران نوجوانی است. آنچه باقی می ماند صداقت با خودت و تماشاگرت است كه از پلان به پلان كارت آشكار است.

منبع: روزنامه شرق


لینک:

گفت وگو با داریوش فرهنگ درباره راه شب(قسمت اول)