تبیان، دستیار زندگی
محتشم حال خوشی نداشت. کسی سخنی گفته بود که وجودش را لرزانده بود. گفته بود چرا شعرای ما در وصف عاشورا مرثیه ثرایی نمی کنند. علشورا!!!
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

محتشم کاشانی، شمس الشعرا
محتشم کاشانی

محتشم حال خوشی نداشت. کسی سخنی گفته بود که وجودش را لرزانده بود. گفته بود چرا شعرای ما در وصف عاشورا مرثیه ثرایی نمی کنند. علشورا!!!

خیلی دلش می خواست این کار را بکند ولی...

قلمش را آهسته در مرکب سیاه رنگ زد و با قلم نی روی کاغذ نوشت:

عاشورا...

لحظه ای چشم هایش را بست و دنبال واژه ای مناسب برای آغاز یک شعر؛ در ذهنش گشت. اما نتواست. قلم را زمین گذاشت و با ناراحتی گفت:«نه! درست نیست! من کی هستم که بخواهم درباره ی امام حسین (ع) و عاشورا شعر بگویم. هر کسی لیاقت این کار را ندارد. خیلی دلم می خواهد این کار را بکنم ولی نه... من کوچک تر از آن هستم که به خودم جرأت چنین کاری را بدهم. سخن گفتن از امام (ع) در شأن علماست نه من که شاعری کوچک و حقیر هستم. اما کاش می توانستم!»

من خود را شایسته نمی بینم که مرثیه ای برای ایشان بگویم. مصیبت امام حسین (ع) آنقدر عظیم و دردناک است که حتی نمی دانم از کجا باید شروع کنم

روزها گذشت بارها محتشم دست به قلم برد تا شعری عاشورایی بسراید ولی خجالت زده قلمش را زمین گذاشت. تا این که برادر محتشم که خیلی برایش عزیز بود، فوت کرد. چنان حال پریشانی پیدا کرد که از غصه ی مرگ برادر، قلم به دست گرفت و برای اولین بار مرثیه ای سوزناک برای مرگ برادر سرود. اما قرار نبود پریشانی پایانی داشته باشد. آن شب پس از سرودن مرثیه به خواب رفت و خواب عجیبی دید. صحرایی خشک پر از خون دید و چهره ای نورانی. یک دفعه در خواب فریاد زد:

یا امیرالمومنین!

حضرت علی (ع) جلو آمد و فرمود:«ای محتشم! چرا در مصیبت فرزندم حسین، مرثیه ای نمی گویی؟»

محتشم گفت: من خود را شایسته نمی بینم که مرثیه ای برای ایشان بگویم. مصیبت امام حسین (ع) آنقدر عظیم و دردناک است که حتی نمی دانم از کجا باید شروع کنم.»

و امیرالمومنین (ع) فرمود:«بگو... باز این چه شورش است که در خلق عالم است.»

با گفتن این جمله، محتشم سراسیمه از خواب بیدار شد. پریشان بود. از پنجره ی کوچک اتاق، به ماه که در آسمان تاریک شب می درخشید نگاه کرد. خواب دیده بود اما انگار خواب نبود. بیداری بود. با عجله چراغ روغن سوز کوچکش را روشن می کند، قلم را در مرکب فرو برد و بدون تأمل بر کاغذ نوشت:

باز این چه شورش است که در خلق عالم است         باز این چه نوحه و چه عزا و چه ماتم است

و به این ترتیب، مشهورترین شعر و مرثیه ی عاشورایی سروده شد.

کمال‌الدین علی محتشم کاشانی شاعر ایرانی عهد صفویه و معاصر با شاه طهماسب اول است. وی در سال 905 هجری قمری در کاشان زاده شد و بیشتر دوران زندگی خود را در این شهر گذراند. نام پدرش خواجه میراحمد بود. کمال‌الدین در نوجوانی به مطالعه علوم دینی و ادبی معمول زمان خود پرداخت. معروفترین اثر وی دوازده بند مرثیه‌ای است که در شرح واقعهء کربلا سروده است. مرثیه دیگری نیز در مرگ برادر جوان خود سروده که بسیار سوزناک است. مجموعه‌ای از غزلیات عاشقانه با نام «جلالیه» نیز از وی باقی مانده است. وی در ربیع الاول سال 996 هجری قمری (به روایتی 1000 هجری قمری) درکاشان درگذشت.

فرآوری:نعیمه درویشی

بخش کودک و نوجوان تبیان


منابع:سایت شعر و شعرا،مجله ی شاهد نوجوان

مطالب مرتبط:

محمدرضا شفیعی کدکنی

سخنان بزرگان درباره‌ی امام حسین(ع)

رابرت لویی استیونسن و قصه‌هایش

عطار نیشابوری

شهید همت، همتی بزرگ داشت

سیدبن طاووس کیست؟

مشاوره
مشاوره
در رابطه با این محتوا تجربیات خود را در پرسان به اشتراک بگذارید.