ماجرای توهین به حاج آقا مجتبی
خاطراتی از حاج آقا مجتبی تهرانی -1
یکی از مهتمرین خصوصیت حضرت آیت الله مجتبی تهرانی پرهیز از شهرت و زندگی در گمنامی بود. نزدیکان ایشان میگفتند حاج آقا مجتبی همیشه به این مهم توصیه می کردند و جملهای از ایشان نقل میکردند که "این چیزها (شهرت) از محرکات است، من از اول جوانی نمیگذاشتم در مورد من کار تبلیغاتی شود".
حال که این عالم ربانی به عالم باقی سفر کرده است، برای شناخت بهتر ایشان گفتگوی میثم مطیعی از مداحان اهل بیت را در مورد ایشان تقدیمتان می کنیم.
میثم مطیعی عضو هیات مۆسس و اولین مدیر عامل موسسه حفظ و نشر آثار آیت الله حاج آقا مجتبی تهرانی نیز هست
خود او در این باره میگوید: یکی از علتهای تشکیل این موسسه این بود که من خودم هر وقت می خواستم به آثار صوتی حاج آقا دسترسی پیدا کنم خیلی برایم مشکل بود آن موقع ها یک نوار می بردیم جلسه اخلاق، بیست روز بعد تکثیر میکردند. نوار کاست هم بود بعد وقتی سیدی باب شد و یک سری دوستان به صورت خودجوش تحت عنوان "حدیث پارسایی" کار میکردند و بعد دیگر مۆسسه شکل گرفت.
بخشی از خاطرات "میثم مطیعی"با آیت الله العظمی حاج آقا مجتبی تهرانی پیش روی شماست.
ماجرای اولین برخورد با حاج آقا مجتبی در مسجد جامع
اولین برخوردم با ایشان که واقعاٌ مسیر زندگیام را عوض کرد به دوران دانش آموزی بر میگردد. دانش آموز که بودم در مورد ادامه فعالیت علمی ام تصمیمی احساسی گرفته بودم و به قصد استخاره از حاج آقا به مسجد جامع بازار رفتم و اولین بار حاج آقا مجتبی را دیدم. به ایشان گفتم من استخاره می خواهم.
ایشان فرمودند: برای چه؟ گفتم من در این مورد شک دارم و توضیح دادم. تا این را گفتم آنقدر ایشان با من تند برخورد کردند که یادم هست وقتی ایشان رفتند من همانجا نشستم و بغض کرده بودم و حتی در همان حال بچگی خودم قصد کرده بودم یکبار بروم و به حاج آقا بگویم شما که استاد اخلاق هستی این چه نوع برخورد است!
اما الان که فکر می کنم می بینم واقعاٌ آن برخورد چقدر در آن برهه زندگی برای من لازم بود و مسیر زندگی مرا کاملاٌ عوض کرد و این برخورد حاج آقا به مرور زمان تبدیل به یک ارادت و محبت زاید الوصف شد. بعد از آن خیلی مسجد جامع می رفتم و حتی گاهی سۆال نداشتم و فقط می رفتم ایشان را نگاه کنم و ببینم چکار می کنند و چطور جواب سۆالات می دهند. و به تبع آن از همان ابتدای آشنایی توفیق داشتم و در جلسات اخلاق ایشان شرکت کردم.
حاج آقا خیلی مرید داشت؛ اما مریدباز و مریدپرور نبود
ایشان با این که خیلی مرید داشتند اما مریدباز و مریدپرور نبودند. باور کنید مریدانشان حاضر بودند هر کاری برای ایشان بکنند چون واقعاٌ حیات معنوی شان را مدیون حاج آقا هستند.
بنده پدرم را در 20 سالگی از دست دادم و خیلی برای من سخت بود؛ اما اصلاٌ نمی توانم رفتن پدرم را با رفتن حاج آقا مقایسه کنم. پدرم در مأموریت تصادف کرد و مدتی در بیمارستان در کما بود و من اصلاٌ نمی توانم مقایسه کنم؛ چه برسد به این که بگویم هزار برابر برایم سختتر بود.
اصلاً سختی روزهایی مثل الان که دیگر حاج آقا نیستند یا زمانی که در بیمارستان بودند خیلی بیشتر است چون واقعاٌ حیات معنوی ام را مدیون ایشان هستم. ایشان طوری برخورد می کردند که آدم را تربیت می کرد. با همه احترامی که برای همه قائل هستم بعضی ها این طور نیستند. عنایت حاج آقا طوری نبود که لی لی به لالای کسی بگذارند و تحویلش بگیرند همین که به برجک یکی را می زدند و بادش را خالی میکردند برایش کافی بود که خودش را جمع و جور کند.
و آن چیزی که ما را شیفته حاج آقا می کرد و به نظرم خیلی ها را نیز شیفته ایشان کرده کرامت داشتن و خوارق عادات و کارهای عجیب و غریب نبود؛ بلکه تربیت عملی ایشان بود که با عملشان تربیت می کردند. خیلی مواقع نیاز نبود که حاج آقا چیزی را بگویند یعنی این "کونوا دعاة الناس بغیر ألسنتکم"در ایشان متبلور بود و بعضی اوقات با یک نگاه ایشان، طرف حساب کار دستش می آمد..
ماجرای توهین به حاج آقا مجتبی در بازار و واکنش ایشان
حاج آقا همیشه سعی می کردند که گمنام باقی بمانند و کارهایشان را خودشان می کردند. دور و بری اطراف خودشان جمع نمی کردند و پس می زدند.
این را شما از همه شنیده اید و وقتی در مسجد جامع کسی دنبال ایشان راه می افتاد میپرسیدند کاری دارید؟ اگر کاری ندارید رد شوید. تنها رفت و آمد میکردند. خودشان می آمدند و می رفتند و تا اواخر عمرشان حدوداٌ تا یک سال پیش ایشان تمام مسیر را از سر بازار تا مسجد پیاده میآمدند، پیاده هم برمی گشتند بدون این که کسی در اطرافشان باشد.
جالب اینجا بود که خیلی از بازاری ها، خرکچی ها و باربرها ایشان را نمی شناختند و من بارها دیده بودم که به ایشان اهانت می کنند. البته خیلی ها احترام ایشان را نگه می داشتند اما افرادی هستند که نمی شناسند و با روحانیت عناد دارند.
یک بار یادم می آید حاج آقا از مسجد بر میگشتند و پشت سر ایشان با فاصله خیلی زیاد راه افتاده بودم تا ایشان نفهمند و می خواستم به مشی ایشان دقت کنم در یک قسمتی از بازار که ایشان از دالانی عبور می کردند وقتی از کنار شخصی رد شدند آن شخص در صورت حاج آقا به ایشان بی احترامی کردند و به ایشان لفظ بدی را گفتند که تمام مردم سمت حاج آقا و این فرد برگشتند که ببینند چطور برخورد میکنند و بنده هم خیلی دقت کردم.
حاج آقا بدون این که تغییری در چهرهاشان ایجاد شود و اصلاٌ انگار نه انگار که حرفی زده شده به راهشان ادامه دادند.
خرید حاج آقا از بازار
بار دیگری را به یاد دارم که از مسجد پشت سر حاج آقا به راه افتادم و صحنه بسیار آموزنده ای را دیدم که هیچ وقت از یادم نمیرود. حاج آقا آن روز از مسجد جامع بازار به سمت چهار راه سیروس میرفتند. حاج آقا خیلی مواقع با یک پیکان قدیمی دنبال ایشان می آمدند تردد میکردند. بدون تعارف می گویم من اگر بخواهم آن پیکان را سوار شوم کسر شأنم می آید اما حاج آقا سوار این ماشین می شدند. یادم می آید که دانش آموز بودم دیدم حاج آقا در مسیر به یک میوه فروشی قدیمی که در بازار هست رفتند و مقداری صیفی جات خریدند و زیر عبا زدند وبه طرف سر بازار به راه افتادند. من خیلی دوست داشتم که کمک ایشان کنم و میدانستم که خیلی ها حتی همان بازاری ها دوست دارند که این کار را انجام دهند اما حاج آقا اجازه نمی داد.
منبع: مشرق
تهیه و تنظیم: حق دوست، گروه حوزه علمیه تبیان