پرپری دیگه تنها نیست
توی یک مزرعه تعداد زیادی شترمرغ زندگی می کردند.صاحب مزرعه از شترمرغ ها نگهداری می کرد تا بزرگ شوند و تخم بگذارند. پرپری شترمرغ کوچولویی بود که خواهر و برادرنداشت.او روزها به تنهایی توی مزرعه می گشت و بازی می کرد. یک روز کلاغی که داشت بالای سر مزرعه پرواز می کرد او را دید. کلاغ پایین آمد، روی زمین نزدیک پرپری نشست و گفت:آهای حیوان،اسمت چیه؟ پرپری گفت:اسمم پرپریه اسم تو چیه؟ کلاغ قارقاری کرد و جواب داد: اسمم قارقارکه. من کلاغم تو چی هستی؟ پرپری گفت:من شترمرغ هستم.
قارقارک قاه قاه خندید و گفت: شتر یا مرغ؟ کدامش هستی؟ پرپری گفت: من یک پرنده ام. قارقارک گفت: پس بیا باهم پروازکنیم ببینیم کدام یک از ما بالاتر پرواز می کنه. پرپری با ناراحتی گفت:اما من نمیتونم پروازکنم. قارقارک گفت:اهه! تو دیگه چه جور پرنده ای هستی؟پرنده ها باید بتونند پرواز کنند. پرپری آهی کشید و گفت:اما من از آن دسته پرنده هایی هستم که نمی تونند پرواز کنند. مثل خروس و مرغ خانگی اما می تونم به سرعت بدوم. خیلی تند می دوم.
کلاغ گفت:آهان فهمیدم که چرا پاهای تو این قدر دراز هستند. کمی هم شبیه شتر هستی. برای همین اسم شما را شترمرغ گذاشته اند. در همان وقت مادر پرپری او را صدازد. پرپری گفت قارقارک جان من باید پیش مادرم بروم.اگر دوست داری مادرم راببینی با من بیا. قارقارک همراه پرپری پیش خانم شترمرغ رفت و به او سلام کرد. خانم شترمرغ گفت:سلام آقاکلاغه خبرتازه چی داری؟ قارقارک خندید و گفت:من با پرپری مهربون دوست شدم و فهمیدم که شما شترمرغ ها پرنده های بزرگی هستید و خیلی تند می دوید.
خانم شترمرغ گفت: درسته طول قد من دومتر و نیمه.وزنم هم 140 کیلوگرمه.تخم من هم خیلی بزرگه. خیلی بزرگتر از تخم مرغ یا تخم بقیه ی پرنده ها. قارقارک گفت: خیلی خوشحالم که با شما آشنا شدم.اجازه بدید کمی با پرپری بازی کنم. خانم شترمرغ گفت:اشکالی نداره، بازی کنید. قارقارک و پرپری با هم مسابقه گذاشتند. قارقارک می پرید و پرپری میدوید.آخرش هم پرپری از قارقارک جلو زد و برنده شد. پرپری و قارقارک دوستان خوبی شدند.از آن روز به بعد پرپری دیگر تنهایی بازی نمیکرد.
بخش کودک و نوجوان تبیان
منبع:ترانه های کودکان