تبیان، دستیار زندگی
امام هشتم غریب نواز است و دعای...
عکس نویسنده
عکس نویسنده
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

قول می دهم بچه خوبی شوم


امام هشتم علیه السلام، غریب نواز است و دعای در راه ماندگان را اجابت میکند. یاد قصه صیاد و آهو افتادم که بارها بی بی برایم تعریف کرده بود و پدر عکس آن را در اتاق زده بود.


آن روزها من فقط یک بچه بودم که تو را به خاطر همبازی شدن با کبوترهای بقعه هایت و آب خوردن از سقاخانه اتْ با کاسه های طلایی اش، دوست میداشتم.

آنچه از تو در خاطر کودکانه ام مانده بود، نوازش پرهای رنگی خادمانت بر روی صورتم بود و عطر گلابی که وقت زیارت، لباسم را خوشبو میکرد.

پدر مرا بر روی شانه هایش سوار میکرد تا در میان خیل جمعیتی که گرداگرد ضریح نورانی ات میچرخیدند، دستم به پنجره های ضریحت برسد و بتوانم آن را ببوسم.

بعد، پدر گوشه ای می نشست و زیارتنامه می خواند و من بر روی سنگهای مرمر صحن هایت، لی لی کنان بازی میکردم.

قول میدهم بچه خوبی شوم

یک بار ضمن بازگشت از زیارت، در حالی که پدر کفش هایم را از کفشداری میگرفت، دستم از میان دست پدر رها شد و جمعیت مرا با خودش برد. هر چه چشم چرخاندم، پدر را ندیدم. پای برهنه در حیاط شروع به دویدن کردم؛ آنقدر سراسیمه که کبوترها و یاکریم هایت را که روی زمین مشغول گندم خوردن بودند، ترساندم و یک دفعه یک دسته کبوتر به هوا پرید! چند بار پدر را صدا زدم، اما وقتی جوابی نشنیدم، کم کم فریادهایم به بغض تبدیل شد و گریه ام گرفت.

از این که گم شده بودم، خیلی ترسیدم؛ با خودم گفتم شاید چون بچه بدی شده ام پدر مرا از یاد برده است. از خیال اینکه مرا رها کرده باشند و به حال خود گذاشته باشند گریه ام بیشتر شد. یک دفعه یاد بی بی افتادم که همیشه میگفت:

امام هشتم علیه السلام، غریب نواز است و دعای در راه ماندگان را اجابت میکند. یاد قصه صیاد و آهو افتادم که بارها بی بی برایم تعریف کرده بود و پدر عکس آن را در اتاق زده بود.

همان جا که ایستاده بودم، رویم را به طرف حرمت چرخاندم و مثل اوقاتی که مادر با تو حرف می زد و دعا می خواند چشم هایم را بستم و از دلم گذشت:

یا امام رضا علیه السلام! اگر کمکم کنی، قول میدهم که دیگر بچه خوبی شوم!... هنوز شیرینی خلوت با تو در دلم بود که جمعیت از هم شکافت و سایه پدرم بر سرم افتاد...

حالا دیگر همه می گویند که من برای خودم کسی شده ام و به قول معروف سری تو سرها درآورده ام؛ اما هنوز هر وقت کاسه های طلایی سقاخانه ات را می بینم و صدای نقاره خانه ات هنگام اذان در گوشم می پیچد، به یاد آن قولی می افتم که به تو دادم و از خودم خجالت میکشم.


بخش حریم رضوی